این روزها احتمال تجزیهی ایران، بحثی داغ است. این پرسش یا هشدار دائماً در شبکههای مجازی مطرح میشود که اگر این خیزش انقلابی ، پس از براندازی، جای رسیدن به یک حکومت پایدار با دمکراسی مطلوب، سبب تجزیه و جنگ شود و ایران را به ویرانی بکشاند چه باید کرد؟ آیا به این قیمت، سرنگونی رژیم دیکتاتوری تهران تلاشی ارزشمند است؟ در این فرضیه، شاید مشهورترین مثالی که در ذهن ایرانیان و شبکههای اجتماعی کاشته میشود پدیدهی سوریه شدن یا سوریزاسیون است.
میخواهم درباره سوریزاسیون شدن بنویسم. شاید سوریهای شدن در ذهن خیلی از ما تنها یک کلمه و چند تصویر ترسناک از ویرانیهای به سبک فیلمهای آخرالزمانی هالیوودی باشد. تبدیل شدن ساختمانها به خاک و خاکستر و ویرانه، تجاوز و اسارت زنان ایزدی در سوریه، و مهاجرت اجباری میلیونها پزشک و مهندس و کارمند سوری به کشورهای اطراف. اما بهتر است تصویری بهتر از بالا (Satellite View) دربارهی آنچه خیزش انقلابی ۲۰۱۱ این کشور را تبدیل به عاملی برای ویرانی سوریه کرد داشته باشیم. پس سعی میکنم با حذف جزئیات پیچیدهی نظامی و سیاسی، “هلو برو تو گلوترین” تصویر ممکن را در کنار تحلیل از آنچه که سوریه را سوریه کرد بنویسم.
بعد از آن به تجربه تجزیه کشور یوگوسلاوی نگاه میکنیم، تا چراییاش را درک کنیم. و با بینشی که نسبت به دو کشور سوریه و یوگوسلاوی پیدا کردهایم حال به سراغ ایران میآییم تا ببینیم آیا ادعای احتمال بالای تجزیه شدن ایران براساس دادههای علوم سیاسی واقعی است؟ سپس بلایی که بر سر قومیتها در ایران رفته را مرور میکنیم، تا ببینیم این هشدار به تجزیهی ایران، ممکن است ایجاد ترسی جعلی یا بزرگنمایی (Exaggeration) باشد؟ حال از روی ناآگاهی یا روشی خدعهآمیز برای سرکوب و سرد کردن تنور خیزهای انقلابی در ایران. پیشنهاد میکنم متن را در یک نوبت تا انتها مطالعه کنید تا مغزتان جزئیات داستان سوریه و یوگوسلاوی را برای نتیجهگیریهایمان درباره ایران، در کنار هم دنبال کند.
سه سناریو برای بعد از انقلاب محتمل است، سوریزاسیون شدن؛ مثل اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشیده شدن اما بدون جنگ تبدیل به چند کشور مستقل گشتن، یا ایران واحد با یک حکومت دمکرات تبدیل شدن و طبیعتا ایدهالترین شکل ممکن، سناریوی سوم است. فهم Political Dynamic و بازیگران سیاسی، اقتصادی و حتی محیطزیستی در ایران؛ میتواند احتمال رخداد هر سناریو را برای ما دقیقتر کند.
قصهی سوریه؛ آغاز یک تراژدی چگونه کلید خورد؟
قصهی از هم پاشیدن قدرت مرکزی حکومت سوریه، به ویرانی کشیده شدن این سرزمین، و کشته شدن نزدیک به ۵۱۵ هزار انسان، از عبرتآموزترین اتفاقات تاریخی معاصر در خاورمیانه است. ترسناک و پر از کابوس. تبدیل شدن اعتراضهای مردم از یک خیزش اجتماعی در یک روستا، تا رسیدن به یک جنگ داخلی (Civil War) کمسابقه در دنیا. در اصل یک خیزش اجتماعی، با تبدیل شدن به یک خیزش انقلابی، جایِ سرنگونی رژیم مرکزی، سبب از هم پاشیدگی سرزمین و آغاز جنگهای داخلی نیابتی شد. اتفاقی که دولت اسد را از سقوط نجات داد دوپینگ کردناش بود. یعنی کمک دو کشور ایران و روسیه، سرازیر شدن پول و اسلحه و نیروهای پشتیبانی نظامی، که با تنفس مصنوعی، مانع سقوط دولت بعثی بشار اسد شدند. هرچند این تنفس مصنوعی، به قیمت پا گرفتن جنگ داخلی تمام شد. ماجرا اما چطور آغاز شد؟
یک روز گرمِ تابستان، وقتی جهانِ عرب درگیر بهار عربی بود و سبب از هم پاشیده شدن دومینو وار حکومتهای دیکتاتوری مصر و تونس و یمن و… شده بود؛ ۱۵ کودک دبستانی هیجانزده از اخبار و شبکههای اجتماعی، در منطقهای نزدیک شهر درعا (Daraa)، تصمیم میگیرند روی دیوار مدرسه یک شعار انقلابی علیه دولت سوریه بنویسند. نهادهای اطلاعاتی سوریه هر ۱۵ نفر را دستگیر میکنند، شکنجه میدهند و آزاد نمیکنند. ازآنجا که بافت اعراب سوریهای طایفهای است، طوایفی که این کودکان بدان تعلق داشتند اعتراضهایشان را آغاز میکنند. نیروهای امنیتی سوریه، شیخها و ریشسفیدهای این طوایف را نیز در ملا عام کتک میزنند و تحقیر میکنند. اتفاقی که سبب میشود اعتراضاتی در شهر مهم درعا آرام آرام پا بگیرد.
در یکی از این تجمعها، یکی از کودکان شرکت کننده با نام حمزهالخطیب، ۱۳ ساله، دستگیر و در واقع ناپدید میشود. یک ماه بعد، جسد بیجان او را تحویل پدر و مادرش میدهند. اما چه بر سر این طفل ۱۳ساله آمده بود؟ حمزه را با وصل کردن برق به بدناش به شدت شکنجه میکنند. به او تجاوز میکنند. با ابزار تیز زنده زنده به بدناش زخمهای عمیق وارد میکنند. به دستان و زیر پهلویش از نزدیک شلیک میکنند. و در حالیکه هنوز جان میداده، آلت او را از بدناش با تیغ جدا میکنند و جایش را میسوزانند (برای مطالعه بیشتر). حمزهالخطیب براثر درد و خونریزی از دنیا میرود؛ و مرگ دلخراش او (چون اتفاقی که برای مهسا امینی افتاد)، میشود اسم رمز خیزش انقلابی سوریه.
ابتدا خشم عمومی (Public anger) در دیگر شهرهای سوریه از گزارش بیربط پزشکی قانونی به اوج رسید. پزشکی قانونی اعلام کرد حمزه شکنجه نشده، و آنچه بر سر بدناش آمده نتیجه تجزیه در هوای نامناسب در طول زمان نگهداری جسد بوده است! از این دروغ همه حیرتزده بودند. اما فیلمبرداری یواشکی کسی از بدن حمزه در سردخانه، دست رژیم بیرحم سوریه را رو کرد و نشان داد بر اثر شکنجه چه بلایی بر سر بدن این طفل ۱۳ساله آمده است.

تصویری از محل دفن حمزهالخطیب، کودک ۱۳ ساله، در شهر درعا. سنگ قبر او بارها توسط لباسشخصیهای مسلح (Irregular Militias) حزب بعثِ سوریه شکسته و توسط مردم دوباره سنگی جدید گذاشته شد. این صحنهای آشنا برای ما ایرانیان نیست؟
رژیم سوریه که دستپاچه شده بود، تصمیم گرفت ناگهان با تغییر موضع و شهید خواندن حمزهالخطیب، در ترفندی از پدر حمزه اعترافات اجباری بگیرد و او را مجبور کند که بگوید پسرش را مخالفان سنیِ حکومت (سَلَفیها) دزدیدهاند و با بدن او این چنین کردهاند. پدرش زیر بار نرفت. اما مادرش به خاطر نجات جان دیگر فرزندان از صحبت با رسانههای غیرحکومتی خودداری کرد تا سبب خشم بازجویان نشود. این صحنهها برای ما آشنا نیست؟
پس از این مساله، حال که دیگر نمیشد این همه دروغ و تکذیب را جمع کرد، خود نهادهای امنیتی دولت بشار اسد تصمیم میگیرند با پخش ویدئوی آنچه بر سر بدن حمزه آمده، دیگر تظاهرکنندگان و پدر و مادران را از آنچه ممکن است بر سر دیگر دستگیرشدگان بیاید بترسانند. الگوی آنها این بود که با درست کردن صفحات افرادِ به ظاهر مخالف حکومت سوریه در فیسبوک و اینستاگرام و دیگر شبکهها، آنچه بر بدن حمزه آمده بود را پخش کردند تا بیشتر دیده شود. اما این در عین حال اشتباه استراتژیکشان نیز شد. کمی بعد گروههای حقوق بشری ورای تصمیم خانواده، با مطرح کردن و Viral کردن آنچه بر سر حمزه آمده، اعتراضات را به خشمی سراسری و حتی جهانی کشاندند. از اینجا بود که شرایط از کنترل رژیم سوریه و اتاق فکرهای ابله نهادهای امنیتی او خارج شد و خیزش اجتماعی را تبدیل به یک سونامی خشمناک انقلابی کرد.
بعد از دوماه از آغاز اعتراضات، مردم در روش خود به نظمهایی می رسیدند. دقیقا همین دیسیپلین و تمرکز در اعتراضات، امید رژیم را در عادی شدن اوضاع برباد داد. با مرگ هر معترض جدید توسط نیروهای سرکوب، مردم با تابوت او بر سر به خیابان میآمدند و تظاهرات هزاراننفری تشکیل میشد. (این بعدها عبرت نهادهای امنیتی ایران شد تا پیکر کشتهشدگان را شبانه و به زور دفن کنند تا قصه سوریه تکرار نشود). و کم کم در سوریه، هر جمعه، “روز اعتراض” میشود و بدون فراخوان و هماهنگی، جمعهها مردمی که اینترنت و شبکههای ماهوارهایشان قطع میشد؛ خود به خود تظاهرات سراسری برپا میکردند.
مردم خشمگین و معترض به خیابانها هجوم میآورند. نیروهای سرکوب سوریه تعداد زیادی از آنها را با استراتژی سرکوب سخت (Harsh Crackdown) به جای گفتگو به گلوله میبندند. ارتش به خیابانها هجوم میآورد. اسد به سبب بیتجربگی، درباره اهمیت جدا بودن نیروهای سرکوب و پلیس ضد شورش از ارتش فکر نکرده بود. پس تانکها و هلیکوپترها اجازه مییابند برای ایجاد ترس عمومی وارد خیابانها شوند. همینطور وانتهای نظامی با تیربارها. دستگیری و بازداشت روشنفکران و هنرمندان و لیدرها آغاز شد، حکومت اسد به جای عذرخواهی دربارهی آنچه برای کودک ۱۳ساله رخ داده بود، سیاست سرکوب بیامان را پیش گرفت. پس مهم است بدانیم پدیده سوریزاسیون به سبب اجتناب از پذیرش خطا و سپس وحشیگری خود حکومت بوجود آمد. نه ربطی به شور و انگیزه گرفتن مردم از بهار عربی داشت، نه دستانِ پنهان نیروهای خارجی و نه مزدوران اپوزوسیون در ابتدا در کار بود. اولین و آخرین خطای استراتژیک را خود حکومت اسد مرتکب شد. اسد به این فکر نکرده بود حکومت در اقلیت شیعهاش، وقتی به خشونتِ تمام علیه بافت اکثریت سنی مردم سوریه که به شکل طوایف وفادار عرب در هم پیوسته بودند متوسل شود، فندک به انبار بنزین انداخته است. او تصور نمیکرد که مرگ و شکنجه یک کودک ۱۳ساله، میتواند سرزمین سوریه را به کام خونینترین جنگ داخلی قرن بکشاند. او به سبب بیتجربگی، غرور و حماقتاش از اثر پروانهای خشونت حکومتی روی مردم (در نوشته پیشینام بخوانید)، غافل ماند.

بشار اسد در حالی که در خانوادهش به شوخی، لنگدراز دستوپاچلفتی خطاب میشد. او برادر بزرگی داشت که بعد از پدر به قدرت میرسید. بشار پس از فارغالتحصیلی از رشته پزشکی به لندن رفت تا از دمشق دور باشد. آنجا با با پدر اسما (متخصص قلب) آشنا میشود که اسباب پذیرفته شدناش در رزیدنتی چشمپزشکی را فراهم میکند. چشمپزشک میشود و کمی بعد با اسما که بزرگ شدهی لندن بود، ازدواج میکند. در حالیکه کسی فکر نمیکرد روزی صاحب قدرت شود، اما برادر بزرگش در تصادف رانندگی کشته میشود، و بدین ترتیب بیهیچ برنامهریزی پس از مرگ پدرش حافظ اسد، او به قدرت میرسد. بشار اسد، با انتخاب زنی سُنی مذهب، قصد در قویتر کردن پیوند شیعه و سنی داشت.
چه عواملی بازیگران سوریزاسیون بودند؟
چرا این یک پرسش میلیوندلاری است؟ و چرا مهم است که آن را با شرایط جهان در سال ۲۰۱۱ (نه ۲۰۲۲ امروز) بسنجیم. به این خاطر اگر کسی به شما گفت هر اتفاقی برای حکومت مرکزی ایران یا عربستان در سال ۲۰۲۲ افتاد، این کشورها به سمت سوریه شدن پیش میروند؛ پاسخی منطقی برای باور کردن یا نپذیرفتناش داشته باشیم.
اگر بخواهیم سوریزاسیون شدن را یک مُدل ریاضی در نظر بگیریم که فاکتورهایی در آن معادله سبب این اتفاق می شود، میتوان با رویکرد Game theory به آن نگاه کرد. مفاهیمی که در بستر علم ریاضی و “تئوری بازی” شکل میگیرند به زبان ساده میگویند اگر آنچه اتفاق افتاده باشد یک بازی باشد که هر گروه سیاسی، هر قدرت منطقه، یا هر عامل اجتماعی و اقتصادی عوامل پیشبرنده یا امتیاز گیرنده، یا بازیگران این بازی باشند؛ نتیجه بازی در هر لحظه چگونه تغییر میکند. در تئوری بازی نمیشود گفت فقط اتفاق A باعث B میشود. اتفاق A دهها لایه و جزئیات دارد که میتواند جای B به C یا D برسد. سوریزاسیون چه پدیدهای بود؟ یک اعتراض اجتماعی در سوریه بود که با تغییر فاز و پیروی از مفهوم ریاضی Game theory، تبدیل به یک جنگ داخلی (Civil War) شد. جنگی که داشت به قیمت تجزیه و از هم پاشیدن همه بخشهای سرزمین سوریه تمام میشد، اما در عوض سبب ویرانی شد.

نمایی از خیابان اصلی شهر رقه در سوریه. آنچه بر سر این شهرآمده نتیجه تصرف شدن توسط شبهنظامیان القاعده (جبهه النصره) و بعد شبهنظامیان داعش (گروه دولت اسلامی عراق و شام) میباشد. شهر رقه برای سرکوب داعش و القاعده، بارها توسط روسیه، سوریه، امریکا، فرانسه و ترکیه بمباران شد. (Bulent Kilic/AFP/Getty Images)
من در این بازی (بحران سوریه و ویرانیاش)، سه گروه بازیگر میشناسم. و هر گروه؛ شامل موارد متعددی میشوند. گروه بازیگران داخلی (Inner Factors)، گروه بازیگران خارجی (External Factors) و گروه شتابدهندهها به اتفاقات یا کاتالیزورها (Catalyst Factors). نکتههای میلیوندلاری از همینجا شروع میشود. اینکه درک کنیم تفاوت بازیگرها در کشورها، میتواند نتایج یک خیزش انقلابی را متفاوت کند. پس به معرفی بازیگرهای سوریهشدن سوریه میپردازیم. بینگو!
بازیگران داخلی:
این بازیگرها؛ آغاز کننده و شعلهور کننده بحران بودند. خودِ فندک بودند. پیش از آنکه بازیگرهای خارجی وارد میدان شده، و تاثیر عمیقتر خود را بگذارند.
– حکمرانی سرکوبگر (Political Repression)؛ حکومت ناشنوا و ضد آزادیهای اجتماعی
– حکمرانی اقلیت شیعه (بعث علوی) بر اکثریت طوایف سنی (Alawite Minority)
– دولتی (خصولتی شدن) و در دست نظامیان افتادن اکثر بنگاههای اقتصادی
– سپردن کنترل امور به نهادهای امنیتی به جای نهادهای حزبی
– دروغگویی سیستماتیک و رواج سیاست تکذیب از وقایع تا آخرین لحظه
– شکست رژیم اسد در ایجاد قلعه اطلاعاتی و اینترنتی (Underpinned Revolution)
– حمله نظامی (توپ و تانک) به شهرها و کشتار مردم بیدفاع
– شورش بخشی از ارتش بر علیه رژیم سوریه به نفع مردم
– بازی ندادن افراد غیر معتقد به حزب بعث و دیگر اقوام (Minority Rule) در هرم قدرت
– و…
بازیگران شتابدهنده:
این گروه بازیگرها؛ در اصل عوامل زیرپوستی و در طول سالها اثرگذار بودند. یعنی به خودی خود برای رژیم اسد خطرناک نبودند، یا به خودی خود سبب ایجاد بحران سوریه نمیشدند؛ اما چون انبار بنزین خشم مردم توسط بازیگرهای داخلی آتش گرفت، این بازیگرها هم به سرعت عامل گسترش بحران شدند.
– تورم سرسام آور، بحران اقتصادی و کاهش شدید رفاه اجتماعی
– تبعیض و نابرابری شدید میان شیعیان (اقلیت) و سنیها (اکثریت)
– نابرابری اقتصادی میان طبقه وفادار به حزب بعث، و مردم عادی
– ترکیدن حباب دروغین پانعربیسم
– عامل بسیار مهم محیط زیستی، یعنی بحران خشکسالی (Drought-Stricken)، نارضایتی کشاورزان و مهاجرت متوسط ۱/۵ میلیون شهروند ناامید و خشمگین به حاشیه شهرها
– افزایش جمعیت نسل جدید (مثل دهه ۸۰ایها) که حزب بعث را درک نمیکردند
– اثر شجاعت قیامها در بهارهای عربی در نوجوانان سوری (Tunisia Effect)
بازیگران خارجی:
این گروه بازیگرها؛ از زمانی وارد شدند که خیزش انقلابی سوریه در میانهی خود بود. بخشی از آنها به سبب تصمیمهای تحریکآمیز و شتابزدهی رژیم بشار اسد فعال شدند، بخشی از آنها از پیش برای چنین روزی برنامهریزی کرده بودند.
– ورود شبهنظامیان مسلح (Rebel Militias) برای مقابله با نیروهای اسد
– اپوزوسیون که مدام در اختلاف و ائتلاف بودند (Anti-Assad Bloc)
– آغاز جنگهای نیابتی (Proxy Wars) توسط کشورهای همسایه
– ورود کشورهای ائتلاف برعلیه داعش (Anti-ISIL Coalition)
– ورود ایران و روسیه و چین؛ و به دنبال آن اسرائیل
– ورود امریکا و فرانسه برای مبارزه با حملات شیمیایی اسد
و حال سوال مهم؛ در فرآیند سوریزاسیون؛ وقتی به بازیگرها نگاه میکنیم، چقدر خود رژیم اسد مستقیم و غیر مستقیم مقصر بوده است؟ بیشتر از ۸۰٪. مدل ایران هم تقریبا چنین مدلی است. خصوصیاتی نزدیک به حکومت اسد. یعنی حکومت خودش بازیگرِ اصلی آتش گرفتن کشور است، اما رژیم ایران، با وقاحت وقوع یک انقلاب را عامل سوریزاسیون شدن ایران طرح میکند.در عینحال این نکتهی کلیدی را فراموش نکنیم؛ رژیم اسد در عین حال فضای زندگی راحتتری از لحاظ اجتماعی علیرغم فضای به شدت امنیتی برای مردم فراهم کرده بود. مثل آزادی پوشش (چیزی مثل حجاب اجباری در سوریه وجود نداشت). آزادی در خوراک (خوردن مشروبات و… آزاد بود)؛ و حکومت آنقدر سکولار بود که جوانان از یک زندگی نرمال در خاورمیانه برخوردار بودند. یعنی مردم را مجبور به رعایت مسائل دینی نمیکرد. جوانان و نسل جدید بدون محدویت حکومتی و مذهبی، در کنار هم زندگی میکردند. در اصل این سه مساله؛ فشار مضاعف بر روی مردم خاصّه جوانانِ ایران است که خود نشان از نادانی مطلق حکومت دارد.
چه گروههایی به جان هم افتادند؟
در واقعیت، نافهمی، بیتجربگی و خشونت بیش از حد رژیم اسد در مواجهه با یک خیزش اجتماعی آنقدر عمیق بود؛ که شرایط سوریه را تبدیل به یک آش شلهقلمکار درهم کرد، که هر گروهی برای همزدناش، و یک کاسه از آن سهم برداشتن، بسیج شد. مثلا از یک جایی، گروه ارتشیهایی که قبول نمیکردند مقابل مردم بایستند، و این را خلاف قسمشان در دفاع مقدس از کشور میدانستند، بطور هماهنگ از ارتش سوریه جدا شدند و نیروی ارتش آزاد سوریه (الجیش السوری الحر) را تشکیل دادند. این بنده خداها همزمان هم با رژیم اسد، هم با گروههای داعش و القاعده در خاک سوریه میجنگیدند. یک سری طایفههایی بودند که تبدیل به گروههای شبه نظامی شدند چون به طور سنتی سلاح داشتند. اینها به جدا شدهها از ارتش اعتماد نداشتند، پس با آنها متحد نشدند و خودشان جداگانه جنگیدند تا بتوانند سرزمینهایی را پس بگیرند یا از نوامیسشان دفاع کنند!
دو گروه القاعده (جبهه النصره) و داعش (الدوله الإسلامیه فی العراق والشام)، در عین حال که خودشان را تندتند از عراق به سوریه رساندند و با دولت اسد و ارتش آزاد سوریه و شبهنظامیان کرد میجنگیدند، با خودشان هم برای داشتن سهم قلمروی بیشتر وارد زد و خوردهای سنگین نظامی شدند! از یکجایی اسد هم به گروه القاعده حمله میکرد، هم به آنها کمک اطلاعاتی میکرد تا شبه نظامیان داعش را زمین بزند! روسیه هم (علیرغم در جبههی اسد بودن) یک جاهایی به داعش کمک تاکتیکی میکرد تا آنها مقابل القاعده از بین نروند. یک گروه نظامی دیگر که تفکر نزدیک به القاعده داشت با نام “تحریر الشام” هم این وسط فقط برای زدن داعش، اعلام موجودیت کرد. با این حساب گروه داعش که پایتختش را شهر الرقه کرده بود در ۶ جبهه همزمان میجنگید. قصدم این هست که درهم بودن ماجرا را در مغزتان تصویر کنید و ببینید چطور از یک جایی به بعد مردم سوریه فراموش شدند و فقط جنگها برای تصاحب زمین و نفت و ثروت شدت گرفت. در عمل سرزمین سوریه، شده بود زمین تیراندازی و شلیک نیروهای شبه نظامی و رسمی و غیر رسمی.

نقشه سوریه و کشورهای اطراف آن. از اطراف با عراق، ترکیه، اردن، لبنان و اسرائیل مرز مشترک دارد. شبهنظامیان کردِ ضد رژیم اسد از سمت ترکیه ساپورت میشدند. گروههای القاعده و داعش از سمت عراق به سوریه سرازیر شدند. و چهار کشور ایران، روسیه، عربستان و قطر که با سوریه مرز مشترک نداشتند، اما سهم زیادی در دامن زدن به این آتش داشتند.
خیلی جالب است که بدانیم ایران با سوریه همسایگی ندارد. دراصل کشورهایی که بحران سوریه بر آنها تاثیر مستقیم میگذاشت ترکیه، عراق، اسرائیل و لبنان بودند. اما ایران فارغ از همکاری استراتژیکاش با سوریه از زمان جنگ عراق، از این فرصت برای داشتن پایگاهی علیه اسرائیل به جز حزبالله لبنان تصمیم گرفت استفاده کند.
این سبب میشد تا از میزان پول توجیبی که حزبالله از ایران طلب میکرد تا پروکسی (نیروی نیابتی) کشور ایران علیه اسرائیل شود را کمتر کند، اما در عوض پایگاههای خودمختاری را با چراغ سبزِ اسد علیه اسرائیل در نزدیکی بلندیهای جولان داشته باشد. نقطهای که اسرائیل بسیار روی آن حساس بود. اما آیا حفظ حاکمیت سوریه که هیچ مرز مشترکی با ایران نداشت، مزایایاش آنقدر استراتژیک بود که ایران تنها کشوری روی کره زمین باشد که در طول ۱۰ سال؛ ۳۰ میلیارد دلار از پول متعلق به مردم خودش را خرج رژیم حافظ اسد و این جنگ کند؟
ایران میلیارد میلیارد دلار از پول مردماش را از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۰ صرف سر پا نگاه داشتن اقتصاد دولت اسد و تنفس مصنوعی دادن به او برای نگاه داشتن اقلیت شیعی کرد. همزمان که میلیون دلار پول به حزبالله هم میداد. حجم غیرقابل توصیفی پول از دست رفته از جیب مردم ایران که میتوانست صرف فقرا و ساخت بیمارستان یا مراکز آموزشی مدرن و به روز در مناطق محروم شود. اما با حذف اولویتهای داخلی، به سمت سوریه و حزبالله (سالانه بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ میلیون دلار کمک نقدی یا غیرنقدی) روانه شد. حجم این خیانت قابل توصیف نیست. دستکم عدد ادعا شدهی ۳۰ میلیارد دلار (رئیس کمسیون امنیت ملی مجلس، حشمت ا… فلاحت پیشه) اگر در ایران خرج و سرمایهگذاری میشد، ایران دچار چنین فقر طبقاتی و ریزش طبقه متوسط به طبقه فقیر نبود.

نمایی از محله الاتارب در شهر استان حلب (Aleppo) سوریه، همسایگان علیرغم ویرانی خانههایشان آنجا را ترک نکرده، و برای حفظ همدلی، با پهن کردن سفرههایی بزرگ، صبحانه و نهار و شام را در کنار هم هستند. بمباران شیمیایی، آلوده کردن آب، ممنوع کردن ورود دارو و شیر خشک به این شهر، تنها بخشی از جنایتهای بشار اسد برای تسلیم کردن مخالفان نظامی و غیرنظامی در این شهر بود. (Aaref Watad/AFP)
چرا کشورهای همسایه جنگهای نیابتی را آغاز کردند؟
در اصل سوریه قربانیِ جنگهای نیابتی (Proxy War) در سه جهت شد. جنگ نیابتی میان امریکا در مقابل ایران و روسیه و رژیم اسد. جنگ نیابتی میان ایران و حزبالله درمقابل اسرائیل. جنگ نیابتی میان ایران درمقابل عربستان و ترکیه و قطر. نیروهای ایران مستقیم یا از طریق حزبالله با اسرائیل در حال جنگ بودند، اما با نیروهای نیابتیشان (فاطمیون و زینبیون و…) در حال جنگ با ترکیه، عربستان نیز بودند. نکته جالب این که در حالی که روابط ایران و قطر بسیار خوب و امنیتی بود، اما قطر در جنگ نیابتی در خاک سوریه علیه ایران، در کنار عربستان و ترکیه ایستاد. ترکیه که در تقابل عربستان و ایران بطورسنتی طرفدار ایران است، اما در جنگ سوریه، به نفع عربستان؛ به نیروهای نیابتی ایران ضربه میزد! (منظورم اینجا درک مساله منافع ملی و پیچیدگیهای سیاسی است)
ایران نیروهای پروکسی زیادی ایجاد کرده بود، از نور چشمیاش حزبالله لبنان، تا فاطمیون، زینبیون، القیاده العامه و…. طبیعتاً همه اینها نیاز به پول و سلاح داشتند که از جیب مالیات و نفت و معادنِ متعلق به مردم ایران پرداخت میشد. از نکات مهم این که بخشی از نیروهای فاطمیون (افغانتبارهای در خدمت سپاه) و زینبیون (پاکستانیتبارها) در همین دوماه، موقتاً از سوریه به ایران آورده شده، و در شهرها علیه اعتراضات مردمی ۱۴۰۱ بکار گرفته شدند. چرا سوریه برای ایران اینقدر ناموسی بود؟ سخنان مهدی طائب رئیس اتاقفکرِ عمار (از اتاقفکرهای کلیدی جمهوری اسلامی ایران)، و برادر رئیس از کار اخراج شده و سابق اطلاعات سپاه، و دشمن شماره یک احمدینژاد، لاریجانی و حسن روحانی در این زمینه، حیرتانگیز است.

مهدی طائب، برادر رئیس سابق اطلاعات سپاه (در تصویر) گفته بود: سوریه استان سی و پنجم و یک استان استراتژیک برای ایران است. اگر دشمن به ما هجوم کند و بخواهد سوریه یا خوزستان را بگیرد اولویت با این است که خوزستان را بدهیم اما سوریه را نگه داریم. چون اگر سوریه را نگه داریم میتوانیم خوزستان را هم پس بگیریم اما اگر سوریه را از دست بدهیم تهران را هم نمیتوانیم نگه داریم!
روسیه تقریبا از سال ۴ام، رسماً و به شکل نظامی وارد کارزار سوریه شد. یعنی تابستان ۲۰۱۵. و مهمترین بهانهاش خطر شکل گرفتن و قویتر شدن داعش در سوریه، به عنوان سرزمین جایگزین به جای عراق بود. اما به نظر میآید هم میخواست احتمال نفوذ بیش از حد قاسم سلیمانی را در خاک سوریه از بین ببرد و ایران را آرام آرام به حاشیه براند، هم سوریه در اختیار کشورهای اروپایی و امریکا قرار نگیرد. با این حال مقابله با “داعش” را علت اصلی حضورش اعلام کرد.
آیا خودِ نهادهای امنیتی سوریه در فراهم کردن ورود ISIS به سوریه نقش داشتند؟ من چنین اعتقادی دارم. بعد آن دوباره کنترل شرایط از دستشان خارج شد. و ابوبکر البغدادی توانست به سرعت مستقل شود. یعنی احتمالا آن را در مقابل جبهه النصره (القاعده) علم کرد تا آنها را تضعیف کند. از شگفتیها اینکه بارها شده بود که هواپیماهای جنگی روسی به قصد زدن بخش های تحت کنترل داعش به پرواز در میآمدند، اما از روی آنها رد میشدند و بخشهای دیگر چون مواضعِ جبهه النصره را بمباران میکردند.
دولت ترکیه در عین حال که بهانهی خود را قدرت گرفتن شبهنظامیان کرد و گروههای پ.ک.ک برعلیه خودش برای دخالت میدید، اما نهادهای امنیتیاش با مسلح کردن گروههای کرد (همکار با ترکیه) آنها را به جان نیروهای بشار اسد انداخت. پیچیدگیهای امنیتی این جنگ داخلی را میبینید؟ که چگونه ترکیه هم بخشی از کردها تهدید برای امنیت ملیاش فرض میکرد، هم همچنان گروهی دیگر از کردها را تحریک میکرد و میدان میداد که بیشتر سهم از سرزمین سوریه بردارند و مقابل داعش بایستند. از عجایب اینکه نیروی سپاه در سوریه دائما از اسرائیل ضربه میخورد. پشت سر هم تلفات میداد. اما عملا توان مقابله و تلافی حملههای اسرائیل را نداشت.
حدود سال ۲۰۱۳ بود که ایران وارد سوریه شد. کمک کرد حزب الله هم وارد شود. هدف ثانویهشان نه اسد و کمک به مردماش، که بدو بدو رفتن به مرز سوریه در سوی بلندیهای جولان (Golan Heights) بود، تا تهدیدی برای اسرائیل باشند. به بهانه دفاع از مرزهای سوریه در آن نقطه. کارهایی هم علیه اسرائیل کردند. گفته میشود نزدیک به ۲۵۰۰ نیروی عملیاتی ایران در سوریه تنها توسط اسرائیل کشته شدهاند! آمار کشته شدگان اینقدر بالا بود، که حکومت ایران از ترس ایجاد سوال، گروه فاطمیون را تشکیل داد تا افغانهای مهاجرِ خواستار تابعیت ایران، در صورت جنگ برای ایران در سوریه، به عنوان جایزه پاسپورت ایرانی دریافت کنند. با این حال رژیم ایران اجازه نمیداد این مسائل در داخل ایران رسانهای شود تا سپاه همچنان میان ایرانیانِ داخل یک شخصیت سجاد غریبیگونه، یک قهرمان پوشالی، یک هالکِ تلمبهای بماند. اما نخستین مقام رسمی ایران که بدان اشارهای داشت؛ جواد ظریف، وزیر سابق امور خارجه بود. همین اشاره، سبب کنار گذاشته شدن او از هرم قدرت شد.

منطقه استراتژیک بلندیهای جولان بخشی از خاک سوریه بود که در سال ۱۹۸۲ به اشغال اسرائیل درآمد. سازمان ملل این اشغال را به محکوم کرده است. از روی این بلندیها، شهر دمشق و از آن سو شهر حیفا (قلب صنعتی اسرائیل) از نظر نظامی در دسترس و به شدت پتانسیل مورد تهدید قرار گرفتن را داراست. ایران قصد نزدیک شدن به این منطقه را برای افزایش سطح تهدیدها بر روی اسرائیل دارد.
چرا اپوزوسیون سیاسی (غیر مسلح) بسیار بد عمل کرد در سوریه؟
یک سال بعد از هزاران کشته و مفقود شده، یک ائتلاف اپوزوسیونیِ سازمانیافتهی نیمبندی با عنوان شورای ملی سوریه (المجلس الوطنی السوری) تشکیل شد. پرچم سابق سوریه (معادل شیر خورشید ایرانیها) را هم برای خودشان انتخاب کردند. خوش و خرم کنار هم نشستند اما هیچ ایدهای که چه زمانی اسد سقوط میکند نداشتند. این ” المجلس الوطنی السوری ” شباهتهای زیادی به اپوزوسیون ایران امروز داشت، هرچند بسیار منظمتر و مصممتر بود. حداقل اینکه باهم پشت یک میز مینشستند و در استانبول جلسههای منظم برگزار میکردند و اهل برنامهریزی بودند. اما یک جورهایی سایهی هم را با ضدهوایی میزدند. مشکل از جایی شروع شد که اینها (که اغلب روشنفکر و کتوشلوارپوش و افراد سالها زندگی کرده در غرب بودند) نیرویهای مسلح و شبه نظامی مخالف را که همان لحظه داخل سوریه میجنگیدند را خیلی قبول نداشتند. آن گروههای نظامی نیز این اپوزوسیون را که بیشتر پشت مایکروفون نشین بودند و از “میدان” اطلاعی نداشتند را خیلی به رسمیت نمیشناختند. اولین تلاش برای ائتلاف یک جورهایی به بنبست خورد و اما هنوز جلسه برگزار میکنند.

اولین جلسه المجلس الوطنی السوری یا SNC که یک گروه ۱۲۰ نفری بودند و اغلبشان تبعید شدههای سیاسی از سوریه. مورد حمایت مالی و رسانهای ترکیه. برخی از این افراد یک عمر خارج از سوریه بوده، و آشنایی قوی با شرایط سیاسی روز سوریه نداشتند. هر چند این گروه ائتلافی خود را نماینده ۶۰٪ مردم سوریه میداند؛ اما عملا در طول این ۱۱ سال، کار مفیدی نتوانسته است انجام دهد. اما ۸۰ کشور دنیا، تصمیمهای این ائتلاف را به رسمیت میشناسد.
در همان محدودهی آن سالها، که مردم از تنها جلسه برگزار کردن و میوه پوست کردن اعضای اپوزوسیون شاکی شده بودند، یک تیم دیگر از اپوزوسیونهای تازهنفس آمدند و دوباره یارکشی کردند و یک اسمی به درازای اسپاگتی مانند با عنوان “الائتلاف الوطنی لقوى الثوره والمعارضه السوریه” یا ائتلاف برای انقلاب سوریه انتخاب کردند و گفتند دفترش در قطر باشد. اما مگر عملگرایی به اسم است؟ معمولا نه. در حالیکه اپوزوسیون خارجنشین سوریه بیشتر نگران بعد از انقلاب و سهم خواهی در حکومت آینده بود، شبهنظامیان در داخل (همدیگر را لت و پار میکردند و در این میان، مردم بودند که هزار هزار کشته میدادند و شکنجه میشدند یا از ترس مواجهه با ویرانههای شهرها مهاجرت میکردند. میخواهم عدم وجود روحیه همکاری و ازخودگذشتگی را در فرهنگ مردم خاورمیانه به خوبی حس کنید و بدانید یکی از مشکلات مردم این منطقه، همین خودخواهی و از خود نگذشتن اپوزوسیونها برای هم است و تنها گرفتاری ایرانیان نیست.

از جلسات ائتلاف شورای انقلاب سوریه در دوحه قطر. این ائتلاف از گروه قبلی بزرگتر و به مراتب منظمتر بود. مورد حمایت مالی دولت قطر و عربستان. حدود ۱۳۰ کشور آن را به رسمیت شناختند و ۱۸ کشور دنیا پذیرفتهاند زمانی که اسد سقوط کند، اعضای این ائتلاف یک دولت موقت انتقالی تشکیل دهند. این دو گروه، به موازات هم در طول این ۱۱ سال، برای سقوط بشار از خارج از مرزها اسد تلاش کردهاند.
تجربه تلخ اما مهم یوگسلاوی برای جهان چه بود؟
در علوم سیاسی واژهای تخصصی (Terminology) وجود دارد که که در اکثر کشورهای پیشرفته دنیا به شدت اهمیت داده میشود. تقریبا معادلاش در فارسی همان “ملت – حکومت” و در فرانسه État-nation است. اصلِ کلمه ایتاناسیون یا Nation state از فرهنگ سیاسی فرانسه وارد علومسیاسی شد. اشاره به این که استاندارد یک کشور قدرتمند، این است که ملتی متحد وجود داشته باشد، و حکومتِ بر سر آن ملت، نمایندهی مشروع و مورد پذیرشِ اکثریت آن ملت باشد. طبیعی است که یک کشوری که تحت دیکتاتوری است، “ملت – حکومت” نیست. چون حکومت، مورد تایید اکثریتِ ملت نیست. یا ملتی که در آن نزاع قومیتی وجود دارد، مثل سوریه، État-nation نیست.
نکته دوم اینکه یک سری دولتها، یک سری اتاق فکرهای وابسته به نهادهای تجاری (شرکتهای نفتی، اسلحهسازی و…) هستند که در طول سالها سعی کردهاند به خاطر منافعشان دست به “ملتسازی” بزنند. چرا؟ چون سبب میشده ثروتمندتر و قدرتمندتر شوند. این از قدیم بوده. انگلیسیها و روسها در آن شهرت داشتند. یعنی مثلا اگر قومی به اسم صرب در یوگوسلاوی وجود داشته، کاری کنند که یوگوسلاوی از هم بپاشد، و صربها صاحب کشور صربستان شوند، بعد بروند بهشان پیشنهاد بدهند اگر میخواهید کشور تازه تشکیل شدهتان زود روبراه شود، بگذارید منابعتان را بخریم و سرمایهگذاری کنیم.
البته قصه این بود که خیلی قدیمتر کشور یوگوسلاوی را اول تبدیل به فدرالهای قومی کردند. یعنی گفتند فدرال صربها، فدرال اسلاوها و فدرال آلبانیتبارها… بعد یک زمانی که رهبرِ وحدت دهنده اینها از دنیا رفت؛ آرام آرام کاری کردند این فدرالها از هم جدا شوند و کشور شوند. پس پروسه ملتسازیشان این بود که صربها دارای منطقه خودمختار حکومتی (فدرال) به عنوان یک قوم شوند؛ جای ملت یوگوسلاوی، به عنوان ملت صرب به رسمیت شناخته شوند، بعد بگویند اصلا چرا فدرال؟ بیایید یک کشور مجزا شوید و حالاش را ببرید! جنگی عظیم داخل آن راه انداختند و صربها و بوسنیها و اسلاوها و… را که به خاطر فدرال شدن هر کدام ارتشهای کوچک و بزرگ خود را داشتند، به جان هم انداختند. این قصه عبرت آموز است.

روزی روزگاری؛ ماشال تیتو یا Josip Broz Tito رئیسجمهور محبوب، کاریزما با خصوصیات یک رهبری یگانه در یوگوسلاوی بود. او نه تنها علیرغم فدرال شدن کشور به تقسیمات قومی، توانست به خوبی اتحاد و رابطه دوستانه میان فدرالها را مدیریت کند، که از آنها کشور یوگوسلاوی با قدرت اقتصادی و سیاسی موفق را خلق کرد. اما از آنجا کهبخش زیادی از این اتحاد به خاطر احترام به او بود, با مرگ او، همهچیز ناگهان از هم پاشید.
مطالعه آنچه بر سر یوگسلاوی آمد چرا برای ما ایرانیها مهم است؟ که درک کنیم به جان هم انداختن اقوام، چگونه میتواند با کمترین سرمایهگذاری سازمانها و نیروهای خارجی، آنها را به این نتیجه برساند. پس از مرگ مارشال تیتو، رهبر کاریزماتیک و محبوب یوگوسلاوی، پروژهای جامعهشناختی حتی روانشناختی روی این کشور شروع شد. یوگوسلاوی در آن زمان یکی از مقتدرترین کشورهای کمونیستی اروپا از لحاظ اقتصادی، صنعتی، و حتی ادبیات و فیلمسازی بود. یک چیزی در حد آلمان امروز. موفقتر از چین، موفقتر از شوروی. امروز اما پس از افشا شدن بخشی از اسناد؛ میدانیم منشا آن بلایی که بر سر یوگسلاوی آمد اتاق فکرهای دیگر کشورهای همسایه و تراستهای مالی بودند که میخواستند این کشور قدرتمند کمونیستی را حذف کنند تا اروپا از دامن کمونیسم زودتر زدوده شود.
پس برای شروع، اول از طریق رسانهها و صنعت سینما و رمان و ادبیات روی افکار عمومی کار کردند. مثلا قوم کرواتها (که بعدتر شد کشور کرواسی)، قوم صربها را در آثارشان دائما قوم بیغیرت، تنبل و کلاهبردار خطاب میکردند. یا قوم اسلاوها، قوم آلبانیتبارها (فدرال کوزوو) را ملت قشر خاکستری، نژاد ترسو و هزینهساز برای یوگسلاوی خطاب میکردند. اینها را زیرپوستی در آثار سینمایی و ادبی و مقالهنویسی انجام میدادند. زمان زنده بودن مارشال تیتو (معادل رضاشاه ایران) کسی جرات این کارها را نداشت و نقرهداغ میشد. اما از یک جایی به بعد اکثر قومها (فدرالها) علیه صربها شدند. گفتند قوم صرب Badman کشور ماست. باید دهناش سرویس و سرجایاش نشانده شود تا اینقدر خودش را سرتر از باقی قومهای گردآمده در کشور یوگوسلاوی حساب نکند. البته که حق داشتند. صربها از از دیگر اقوامِ یوگسلاو متکبرتر، خشنتر و تهاجمیتر بودند.
اول هم جنگ داخلی اینطور شروع شد که کرواتها میرفتند خانههای اقلیت صربتبار داخل فدرال خودشان را آتش میزدند. یا صربها میرفتند دختران زیبای اسلاو تبارهای ساکن فدرال صربستان را میدزدیدند و تجاوز میکردند. این شد اساس جنگ داخلی یوگوسلاوی، یا چیزی که در رسانههای ایران به جنگ بوسنی هرزگوین شناخته میشود در سال ۱۹۹۱ با همین اتفاقات شروع شد. از پس این تنفر ایجاد شدهی قومیتهای یوگسلاوی به هم، آرام آرام هر قوم (فدرال قومی) خود را نژاد برتر حساب کرد و از کشورهای خارجی یارگیری کرد و همهچیز جدی شد تا روزی که در سال ۲۰۰۳ یوگوسلاوی مثل توپِ زیر کون فیل، ترکید!

کشور یوگوسلاوی تبدیل به ۸ استان فدرالی شده بود. تا اندازهای هر فدرال، نماینده یک قوم بود. هرچند مرزی مشخص میان این فدرالها وجود نداشت، اما اکثر اقوام که در محدودهی سرزمینی خود زندگی میکردند تابع حکومت مادر یوگوسلاوی بودند. میشود ادعا کرد قوم صرب (فدرال صربستان) عامل اصلی از هم پاشیدن یوگوسلاوی شد. و مهمترین دلیلاش؛ نظامی بودن اغلب صربها، روحیات تهاجمی و تجمع امکانات نظامی یوگسلاوی در سرزمینهای فدرال صربستان بود. هرچند سالها پیش از پایان جنگ، و تجزیه یوگوسلاوی، اسلوبودان میلوشویچ، رهبر صربها به جرم جنایت علیه بشریت توسط دادگاه لاهه محکوم شد.
این داستان پیش آمد که کشور یوگوسلاوی از روی نقشه امروزه حذف شده است. نکته اما این است؛ چرا پروژههای “ملتسازی” در طول ۳۰۰ سال اخیر در ایران جواب نداد؟ و چرا “ملتسازی” در یوگوسلاوی جواب داد؟ چرا پروژهی “ملتسازی” در افغانستان که هزارهها و پشتونها و… را به جان هم انداخت، جواب نداد، اما افغانستان را ۱۰۰ سال به عقب انداخت و دیگر کسی نتوانست آن را حل کند؟ یا چرا پروژه “ملتسازی” که در میانهای اعتراضات اجتماعی سوریه ناگهان شروع شد، سوریه را به جنگداخلی “Civil War” کشاند و موفق نشد؟
اینها همه میتواند تحقیقاتی جداگانه در مقطع دکتری علوم سیاسی باشد. نمیشود در چند جمله گفت. اما معنیاش این هست عوامل بسیاری دخیل هستند تا A نتیجهاش B شود، یا نتیجهاش بشود D. رژیم ایران تاکید میکند که ایران در پس این خیزش انقلابی میتواند سوریه یا یوگسلاوی یا افغانستان شود، اما نمیگوید خود “ملت ایران” که یکی از سنگینترین هدفها از زمان قاجار به بعد برای “ملتسازی” در خاورمیانه بوده است و روسیه و انگلستان بسیار روی آن کار کردهاند، اما تا امروز چرا هنوز محکم پابرجا مانده است؟ روی این مساله تحقیق علمی معتبر شده است؟ باور کنید هنوز نه! خودشان هم از پاسخاش فرار میکنند.
درهرحال، از نظرم شاکلهی “ملت ایران”، یا انسانِ ایرانی، هنوز بسیار قویتر از مفاهیم مندرآوری و جداکنندهای چون ملتِ ترک و ملتِ بلوچ و… است قصدشان کار کردن روی مغز مردم است. در ایران پدیدهی احساس برادری “Brotherhood” بسیار قدرتمند است. کرد خود را برتر از ترک نمیداند. حتی اگر متفاوت بداند. اقوام ایرانی نزد هم محترماند، به هم برادرانه علاقه دارند، و در عین پذیرش تفاوتها اما با هم تضاد و تنش عمیقی دستکم در ۱۵۰ سال اخیر نداشتهاند. کرد با لُر تنش اجتماعی و سیاسی ندارد. بلوچ با عرب مشکل فرهنگی و اعتقادی ندارد. بختیاریها هم که به خاطر مراسم کبابشان، از همه اقوام دعوتنامه و ویزا دارند و…
فرق تجزیهطلبی (کشور و سرزمین مستقل)، فدرال و خودگردانی درعلوم سیاسی چه هست؟
در ترمینولوژی علوم سیاسی، ما سه مفهوم متفاوت اما از دور نزدیک به هم داریم. مثل شباهت کباب کوبیده، کباب برگ و کباب چنجه در کباب بودن؛ اما در اصل، این سه نوع کباب، سه چیز کاملا متفاوتاند. پس مهم است که شما وقتی سفارش کباب برگ میدهید، ناگهان کوبیده جلویتان نگذارند! هدفام از توضیح درکِ تفاوت این واژهها است که بعدها به “تحلیلتان” از شرایط کمک کند. اینها را اگر خیلی سادهسازی و عریان کنم اینطور هستند.
تجزیهطلبها حرفحسابشان این هست که یک قطعه از کشور؛ به دلایل تفاوت قومی، مذهبی یا نژادی باید از یک ملت-دولت (Nation State) جدا شود، برای خودش صاحب پرچم و دولت و قانون اساسی شود و سازمان ملل آن را به عنوان یک “کشور مستقل” به رسمیت بشناسد یک صندلی چرمی نرم در سازمانملل با مایکروفون نو به آنها بدهد. میخواهند که یک Sovereign state باشد. یعنی دقیقا جدا کردن یک تکهی (Slive) پیتزا از دایره بزرگ پیتزا برای همیشه. مثلا استان کردستان در ایران، بشود کشور کردستان. یا سیستان و بلوچستان بشود کشور بلوچستان. پس اینجا برای رفتن به کشور کردستان باید شما ویزا بگیرید، حتی اگر بختیاریِ محبوب همه باشید. (چشمک) گیر بدهها هم بدانند آن بالا Slice برای معادل فارسی “تکه” درست است که اشتباه نوشتم Slive.
خوب اما فدرالیستها، میگویند ما قبول داریم که ایران یک قانون اساسی داشته باشد و ما هم از آن پیروی کنیم، قبول داریم پرچم ایران و زبان رسمی ایران را به رسمیت بشناسیم. در سیاست خارجی هم تابع ایران باشیم. اما با این که داخل مرزهای ایران همچنان میمانیم، میخواهیم سیاستِ داخلیمان را خودمان تعیین کنیم مادامی که خلاف قانون اساسی کشور نباشد. در سیاست به آن میگویند Federalism. اینجا آن تکه پیتزا میخواهد جزئی از کل پیتزا باشد، اما اگر کل کشور یک پیتزا پپرونی است، تکهی خودش میخواهد قارچ و پنیر باشد. هرچند نون و سس و کورهی پخت کشوری و یکی است. ایالات متحده امریکا، کانادا، بلژیک یا هند چنین سیستم سیاسی را با تفاوتهایی دارند. اما همانطور که میبینیم آنقدر دمکراسی و اتحاد در این کشورها در طول صدسال کار شده و قوی است که این فدرالیسم در خدمت عظمت کشور است.
در اصل ایالت کالیفرنیا که من در آن زندگی میکنم یک گونه از سیستم حکومتی فدرال است، ایالت نیویورک یک سیستم فدرال دیگر؛ قوانین آموزشی و مالیاتی و راهنمایی رانندگیشان و… با هم تفاوتهایی دارد، اما همه در مسایل کلی، از قانون اساسی امریکا پیروی میکنند. مثلا امروزه حکومت مرکزی امریکا قانون ممنوعیت سقط جنین را به ایالتها (فدرالها) واگذار کرده است. نتیجه؟ در تگزاس شما حق سقط جنین بعد از ۶ هفته را ندارید، اما اگر اوبر (اسنپ) بگیرید بروید وارد محدوده ایالت کالیفرنیا بشوید، میتوانید! یا در ایالت تگزاس اگر آدم بکشید، ممکن است با صندلی برق اعدام شوید، در کالیفرنیا اما نهایت ۳ تا ۳۰ سال زندان دارید. با این وجود در هر دو ایالت شما آزادی بیان کامل و حق داشتن اسلحه کامل دارید. چرا؟ چون آزادی بیان قانون فدرالی نیست، اصلِ بند اول قانون اساسی کل امریکاست (First Amendment) و در همه ایالتها (سرزمین فدرالها) لازم الاجرا.
در سناریوی سوم؛ ما یک چیزی هم به اسم منطقه خودگردان یا اقلیم خودگردان داریم. که نسبت به دوتای قبلی متفاوت است. به آن میگویند Self-governance یا Autonomism (آتونومیزِم). بیشتر شبیه فدرالیسم است تا یک کشور جدای مستقل شدن. تفاوت ظریفی که با کشورهای با سیستم فدرال دارد این است که در آن دولت مرکزی (مثلا عراق)، میآید به استانهای کرد نشیناش قدرتسپاری (Devolution) میکند. اسم آن را میگذارد اقلیم کردستان (KRI). یعنی چه؟

بخشهای طوسی تیرهتر همچنان جزو کشور عراق است، اما به اقلیم کردستان مشهور است. دولت مرکزی عراق به اقوام کرد اجازه داده در سرزمینهایشان تا اندازهای حکومت داری کنند و آزادیهای تجاری، مذهبی و سبک زندگی خود را داشته باشند. اعتمادی دو طرفه میان دولت شیعه عراق و کردها. این منطقهی خودمختار اما میتواند هر زمان دولت عراق اراده کند، از حالت خودمختاری (Self-governance) خارج شود. رئیس کنونی آن مصطفی بارزانی است.
یعنی میگوید تا زمانی که بچههای کرد خوبی باشید، میتوانید تا اندازهای؛ خودتان رئیس خودتان باشید و من (دولت مرکزی عراق) خیلی دخالت نمیکنم. اینجا یک قطعه از پیتزای پپرونی (اقلیم کردستان)، نمیخواهد قارچ و پنیر باشد، اما میخواهد میزان پپرونی بودناش را (سوسیس و مخلفاتاش) را خودش تعیین کند. به عبارت بهتر، در سیستم حکومتهای فدرال مثل امریکا، رئیسجمهور امریکا نمیتواند یک روز بیاید به کالیفرنیا بگوید دیگر خوشام نمیآید ایالت فدرال مستقل باشی و باید بروی بچسبید به ایالت تگزاس (با صیغه محرمیت البته) و از نقشه امریکا محو شوید. چون در قانوناساسیشان (Constitution) این ثبت شده است. اما رئیسجمهور یا مجلس عراق میتواند یک روز به اقلیم کردستان بگوید چون دیگر خوشم نمیآید، شرایط اقلیم خودمختار بودنات را (که یک امتیاز سیاسی اقتصادی موقتی است) میخواهم پس بگیرم. در فرانسه، اسپانیا، بریتانیا و ایتالیا ما اقلیمهای خودگردان داریم.

رژیم ایران یا افرادی که نسبت به تجزیه حتمی ایران پارانوئید هستند معتقدند با هر انقلابی در ایران، این نقاط رنگی از ایران جدا شده و تبدیل به سرزمینهایی جدا خواهند شد. با این وجود این پرسش وجود دارد چرا در بسیاری از برهههای تاریخی که حکومت مرکزی در ایران ضعیف شد، این اتفاق رخ نداد؟ از آن مهمتر، چرا سالهای واپسین جنگ تحمیلی عراق که ارتش ایران در ضعیفترین و کمرمقترین حالت خود بود، بلوچستان از ایران جدا نشد؟
حال، هم حکومت و هم مردم ایران به شدت و به درستی مخالف هرگونه تجزیه طلبیاند. این مساله نه فقط ریشه در حس وطنپرستانه و احساس برادری (Brotherhood) میان ایرانیان، که به دلیل احساس تحقیر و حسرتی است که از آنچه در زمان حکومت قاجار برای خاک ایران اتفاق افتاد دارد. اینکه شاهان قاجار، حتی برای تامین هزینه سفر به اروپا، اقدام به فروش و واگذاری خاک میکردند. با این حال بخشهای معتدلتر سیاسی وجود دارد که فدرالیسم را برای اداره کشور پیشنهاد میدهند. مثل محسن رضایی (از قوم لرها) که البته با زرنگی میگوید منظورش فدرالیسم اقتصادی است. یا برخی گروههای سیاسی که پیشنهاد میدهند ایران نیز مانند عراق، بیاید استانهای ایلام، کرمانشاه، کردستان وبخش جنوبی آذربایجان غربی را به عنوان یک اقلیم (منطقهی خودمختار) به رسمیت بشناسد. اما تحلیل من این است که حتی استقبال از اقلیم شدن این استانها نیز راه حل محبوبی در ایران نیست و اکثریت جمعیت حدود ۱۵میلیون نفری کردها نیز به دلیل تفاوتهای پیچیدهشان با کردهای عراق، از این مساله استقبال نمیکنند.
چه باعث تحریک به تجزیه ایران میشود؟
پوستکنده اگر اشاره کنم؛ سیاستهای تبعیضآمیز میان اقوام، گروههای مذهبی یا نژادی و ایجاد عمدی محرومیت میان آنها اولین متهم در این موارد است. چه کسی آن را مرتکب میشود؟ خود حکومت. حال یا عامدانه، یا از روی کمشعوری و عدم مدیریت صحیح. اگر دقت کنیم؛ شهرهایی که اقوام کرد زندگی میکنند، هم از لحاظ مذهبی (سنی بودن)، هم رفاه (در منطقه محروم بودن) و هم بازی داده نشدن (سهم نداشتن در مناسبات حکومت) آنها را به سمت نارضایتی و احساس عدم تعلق از حکومت مرکزی هل میدهد. نمیشود یک حکومتی تبعیض و محرومیت ایجاد کند، ۴۳ سال آن را اصلاح نکند، درعین حال مردم را از خطر آن بترساند. چون در واقعیت خودش متهم است!
در بلوچستان هم همان سناریوی کردستان وجود دارد، اما نه پاکستان اجازه میدهد و علاقه دارد یک بلوچستان شکل بگیرد، نه شرایط زندگی بلوچهای پاکستان بهتر است، و نه اصولا اکثریت بلوچهای ایران تفکر جدایی از ایران دارند. حتی گروههای جداییخواه بلوچ، توان بسیجسازی عمومی ندارند چون شیوه زیست اجتماعی و سیاسیشان مثل کردها نیست. ذاتا مردم بلوچ، بسیار قانع به شرایط و حتی پذیرندهی محرومیت هستند. برعکس کردها که مقایسهگر هستند و علاقه دارند به دلیل موقعیت تاریخیشان و سبک متفاوت زندگیشان، از استانداردهای بالایی برای زندگی کردن برخوردار باشند، که البته، در جامعه آرمانی، همهی اقوام باید برخوردار باشند.
اعراب هم برعکس بلوچها، مانند کردها چون خود را با اعراب منطقه مقایسه میکنند. سطح انتظار خاصی از امکانات دارند. چیزی که آنها را از کردها و بلوچها متفاوت میکند، نشستنشان روی ثروت ایران است. یعنی سرزمینهای نفتی و گازی که منبع درآمد ایران هستند. طبیعی است که اولین سوالشان این باشد چرا مردم این سرزمینهای ثروتمند باید جزو محرومترین مناطق ایران باشند؟ چرا باید مورد تحقیر واقع شوند و در حکومت بازی داده نشوند؟
جمعیت عربتبار مرزهای ایران بر اثر جنگ آواره شد، بیخانمان شد، کشته بسیار داد، مورد بیحرمتی ناموسی عراقیها قرار گرفت، بلایی که بر سر نوامیس مردم خوزستان آمده هنوز به دلایل امنیتی از رسانهها پنهان میشود. اما ۲۰ سال پس از جنگ حکومت در صدد جبران این همه بلای نازل شده بر سرشان نیامد. خاصّه سرزمینهایی که طوایف عربنشین دارند. آیا این عامل محرک نیست؟ آیا اگر تشکیکها و سوالهایی در ذهن آنها شکل بگیرد، مقصرش “بیتوجهی عامدانه” خود حکومت نیست؟
دیگری دامن زدن به تضادهای قومی یا برتریجویی قومی است. خیلیها در آنها میتوانند نقش ایفا کنند. از حکومت و رسانههای داخلی، تا روشنفکران و حکومت و رسانههای خارجی. اما باز، طبق تجربه یوگوسلاوی؛ یک رهبر موفق میتواند اگر این نیرو از خارج وارد میشود، آن را با رهبری درست خنثی کند. پس ناتوانی دستگاه سیاست خارجی و سیاستگذاری حکومت به آن دامن میزند.
این را نوشتم که تاکید کنم بلوچها، کردها و عربها، دچار شرایطی شدهاند که وجود نارضایتی شدید در آنها علت و معلولی است. اعتقادی و سلیقهای نیست. وجود تشکیک و عدم اعتماد در آنها نتیجه رفتار خود حکومت است. اما شخصا این حس را نسبت به نارضایتی برخی از گروههای اقوام ترک و لر ندارم. در اصل ترکها و لرها در ایران، آنطور که بر بلوچها و کردها و عربها اجحاف شده، برآنها نشده است. همیشه از لحاظ اقتصادی، حضور در راس قدرت و بازی داده شدن در هرم سیاستگذاری، سرآمد دیگر اقوام بودهاند. از این رو نحلههای جداییطلبانه خصوصا در سمت آذربایجان باید با لنز دیگری دیده شود که به نظر اکثرشان کاتالیزورهای خارجی دارند و نه داخلی. با این وجود، هیچ نشانی از علاقه اکثریت ترکها بر لزوم جدایی در ایران وجود ندارد. جز آنچه به شکل مینیاتوری دیده شده است و توسط نهادهای امنیتی خود ایران و دُمهایشان در شبکههای اجتماعی فارسی زبان بزرگنمایی میشود.
تحقیر و از خود ندانستن فرهنگی یا حکومتی هم موثر است. مثل عامدانه کم شرکت دادن کردها یا بلوچها در مناسب مهم دولتی. مثلا اگر دقت کنید اکثر کردهایی که در ایران گاهگدار صاحب مناسب میشوند، دقت میشود کمتر کرد سنّی باشند. یا اگر کسی از سیستان بلوچستان وارد هرم قدرت میشود، مراقباند بلوچ سنی نباشد، سیستانی شیعه باشد. یعنی حکومت به وضوح اقوام سنی را خودی نمیداند. برای دکور یک کسی مثل مولوی عبدالحمید سنّیمذهب را امام جمعه میکند؛ اما چون محاسبه کردهاند این آدم بسیار معتدل است و اسباب دردسر نمیشود. این موذیگریهای حکومتی خودش عامل تحریک است. عامل حس تحقیر است. آیا ترکها و لرهای ایران احساسی مشابه دارند؟ بعید میدانم. با این حال مهم است که این اقوام با وجود رفتارهای تبعیضآمیز حکومت، برادری خودشان را حفظ کردهاند. این عالی است!
نکته یکی مانده به آخر، توزیع نامناسب رفاه و امکانات روی نقشهای ایران است. عجیب که هم در زمان حکومت پهلوی این بود، هم در زمان جمهوری اسلامی. شما هر چه از مرکز ایران به اطراف مرزها دورتر شوید، به استثنای چند استان یا شهر، تقریبا به مناطق محرومتر نزدیک میشوید. یعنی میزان محرومیت منطقه، با دور شدن از مرکز ایران رابطه مستقیم، دوستانه و عشقولانه دارد. از شانس بد حکومت اکثر اقوام که متهم به تجزیهطلبی میشوند، دقیقا در همین مناطق محروماند!!! اتفاقی است. نه؟ خیر. دولت مرکزی آگاهانه علاقه ندارد در آن مناطق سرمایهگذاری قوی، آبادانی و مدرنیزاسیون اقتصادی انجام دهد. ترجیح میدهد مردم این مناطق با حداقلها زندگی کنند. آیا این میتواند عامل محرک باشد؟ بله میتواند. اما مقصر آن قومیتها یا سنیها هستند؟ خیر، این بازی خطرناک را خود حکومت شروع کرده است، و نمایندگان مجلس بیدستوپای این مناطق.
مساله آخر؛ بازی امنیتی با قومیتها است. نمیشود شما خودت “عامدانه” و “با برنامهریزی” عامل بحران در رفتار و تحریک اقوام باشی تا رفتاری خطا از آنها سر بزند، آنگاه آن را رسانهای کنید و باقی مردم را از آن بترسانید و بگویید ببینید اگر ما نباشیم، بدتر هم میشود! ایجاد ترس از “بلوچها” و “کردها”، حتی “عربها”؛ خیلی اوقات یک سناریوی از پیش برنامهریزی شده امنیتی است. اما اگر مدام تکرار شود و کنترل آن از دست اتاق فکرهای امنیتی ایران خارج شود؛ میتواند نتایج خطرناکی داشته باشد. درست مثل خطای بشار اسد در سوریه.
احتمال تجزیه ایران، چقدر جدی است؟
با دادههای امروز، میتوانم بگویم جدیتر میشود اگر این رژیم بر سرکار باشد. در اصل، ۷۰-۸۰٪ فاکتورهای بالا برنده این احتمال، از خود رفتار حکومت سر میزند نه مردمی که در آن مناطق زندگی میکنند. اما برای پاسخ دقیقتر، از دو تونل متفاوت وارد ماجرا میشویم. یکیاش بازمیگردد به ژنوم یا ژنتیک کشورهای خاورمیانه، که متفاوت از دیگر مناطق کره زمین است.
آنچه خاورمیانهی امروز است، بیشتر نتیجه تصمیمگیری دو دولت است. دولت بریتانیا، و دولت فرانسه در زمانی که هنوز امریکایی به شکل امروز وجود نداشت و درگیر اختلافات زناشویی خودش بود. تصمیم این دو دولت، در ارتباط به با مقابله و محدود کردن نفوذ دو دولت دیگر در این منطقه استراتژیک بود. دولت روسیه (امپراطوری تزار) و دولت عثمانی (ترکیه امروزی). در اصل، تقابل این ۴ دولت، خاورمیانه مدرن امروز را حدود ۱۵۰ سال پیش از دل تاریخ سزارین کرد.
اگر بخواهیم دو قرارداد مهمی که در این شکلگرفتن نقشداشت را نام ببریم، اولی قراردادی به نام Sykes–Picot Agreement (سایکس-پیکو) بود. که کشورهای خاورمیانه امروزین را با مرزبندیهایی میان خود تقسیم کردند. قرارداد یا بیانیه دوم Balfour Declaration (بیانیه بالفور) بود که به آن ترکیب قبلی خاورمیانه، اسرائیل امروزین هم توسط انگلیسیها اضافه شد تا یهودیان نیز صاحب سرزمین شوند. بعدها کنترل خاورمیانه که سرشار از نفت (انرژی) و طلا و فلزات بود از دست بریتانیا و فرانسه خارج شد، اما هم روسیه و هم بریتانیا و بعدها تا اندازهای امریکا سعی کردند توازن کشورها در خاورمیانه را طوری تنظیم کنند که بهترین ترکیب برنده را از شرایط برای خود بردارند. این را جدا اگر بخوانید، داستان تشکیل خاورمیانه بسیار مهم و کارآمد برای درک تحلیلهای سیاسی است.

سرهنگ سِر تاتون مارک سایکس، سیاستمدار و نظامی اهل بریتانیا که مغز متفکر تقسیمبندی خاورمیانه به شکل امروزیناش بود. او که در ۳۹ سالگی براثر آنفولانزا از دنیا رفت، در ۳۶ سالگی منشا این اتفاق مهم در خاورمیانه شد. او از توافق با روسیه و فرانسه، به این تشکیل مرزها رسید.
به قصه خاورمیانه اشاره کردم تا روی این نکته تاکید کنم که هرچند این منطقه تشکیل شد؛ اما کشورهای داخل آن از لحاظ فرهنگی و جامعهشناختی بسیار با هم تفاوت داشتند. مثلا عراق، ایران و سوریه و مصر و ترکیه سرشار از تمدن بودند، اما عربستان و کویت و عمان بادیهنشین بودند. عربستان خاستگاهِ مهمترین دین منطقه بود، اما عثمانی (ترکیه) ادعای مرکزیت اسلام داشت. بکگراند رفتاری مردم ترکیه به سبب پیشینهی مشترک با رومیان داشتن بسیار مدرنتر و بهروزتر بود؛ اما سودانیها به شدت عقبمانده و گرفتار دوران بربریت. چرا این مقایسه مهم است؟ تفاوت روحیات مردم، مقایسه جمعیتشناسی (Demography) و خیلی جزئیات دیگر. سادهاش اینکه، وجود این کشورها در منطقه خاورمیانه، دلیلی برای این که اگر شورت اکبرآقا آتش گرفت، شورت اصغرآقا هم حتما آتش میگیرد نیست. خب اما چرا احتمال سوریزاسیون شدن ایران در صورت رفتن این حکومت از نظر من زیاد نیست؟ و بیشتر یک سناریوی ترسناک برای هل دادن افکار عمومی به “تحمل شرایط این رژیم” است؟ میگویم.
دلیل اول تفاوت الگوی دموگرافی مردم میان ایران و سوریه است. این دموگرافی در دو بخش مذهبی و قومی است. اکثریت ایران شیعه و همکیش حکومت هستند. در حالیکه اکثریت سوریه سنی بود و اقلیت حکومتی شیعه بود. عدم بالانسی که میان بدنه جامعه ایران و حکومت است در اصل مذهبی نیست، اعتقادی است.
دلیل دوم؛ اصولا انگیزههای قدرتمند برتریجویی قومی در ایران وجود ندارد. اینکه اقوام مداوم خود را تافتهی جدا بافته آن سرزمین بدانند. این واقعیت عمر ۳۰۰ ساله دارد. ایران معاصر مارشال تیتو نداشته، اتفاقا یک سیستم حکمرانی ناکارآمد داشته که خودش میتوانسته به شدت محرک تجزیهطلبی باشد. امروز اکثریت کردها به ایرانی بودن خودشان افتخار نمیکنند؟ میکنند. یا اکثریت بلوچها ترجیح میدهد بخشی از خاک پاکستان باشند؟ به نظرم خیر. “همبستگی ملی” اقوام که در ایران بسیار پررنگ است. یعنی خوشبختانه اکثریت اقوام در ایران همزمان “همبستگی درون قومی” و “همبستگی ملی” با دیگر اقوام دارند و اکثریت یکدیگر را به خصوص در بحرانها حمایت میکنند. رژیم ایران این بخش “همبستگی ملی” تاریخی را عامدانه حذف میکند تا از لحاظ روانی به مخاطبی که میخواهد مغزشوییاش کند، القا نماید که آن “همبستگی درون قومی” ایران را متلاشی میکند اگر جمهوری اسلامی برود.
دلیل سوم؛ منطقی نبودن این جداشدن. روی نقشه اغلب مناطقی که متهم به تمایل تجزیه میشوند، جز خوزستان و آذربایجان شرقی آنقدر محروم و فقیر از ثروتهای منابع طبیعی هستند که عملا جدا شدنشان به ضرر ساکنان آن مناطق است. یعنی محرومیتشان تا سالها تشدید میشود.
دلیل چهارم؛ اکثریت همسایگان ایران امروز، از تجزیه ایران نفعی نمیبرند، چه بسا ممکن است تمامیت ارضی خودشان، از آن مهمتر، پایداری اقتصادی و امنیت تجاری خودشان در معرض خطر قرار گیرد. از قطر و امارات گرفته تا عربستان که به شدت در حال جذب سرمایهگذاری اروپا، چین و امریکاست. چرا؟ چون ایران اگر دچار یک جنگ داخلی، ویرانی، و محلِ بزن و برقص گروههای شبهنظامی در بالای خلیج فارس شود، کشورهای حوزه عرب خلیج فارسی میلیاردها دلار ضرر خواهند کرد. سوریزاسیون شدن ایران، دومین بازندهاش کشورهای عرب حوزه خلیجفارس هستند. اعتقاد دارم آنها حتی علاقهای به رفتن رژیم ایران ندارند، چون جایگزینی یک حکومت مدرن و دمکرات هم به ضررشان است. آنها فقط خواستار ضعیف شدن و عدم مداخلهجویی رژیم ایران در دیگر کشورها هستند. حتی درباره اسرائیل، در یک فرضیه، میتوانم این ادعا را کنم تا به امروز وجود جمهوریاسلامی به سود تلاویو بوده است. بزرگترین هدیه رژیم ایران به این کشور، گسترش نفوذ اسرائیل در کشورهای حوزهی خلیجفارس، دایر کردن سفارتخانه و روابط نرمال تجاری بوده است. یعنی سیاست خارجی غلط اندر غلط جمهوری اسلامی، فقط باعث قدرتمندتر و محبوبتر شدن دولت اسرائیل شده است. اسرائیل اگر موفق شود نفوذ خود را در منطقه کامل کند، که میکند، حتی از یک جایی به بعد، ایران تجزیه شده میتواند تهدیدی برای خودش باشد.

طارق عزیز، وزیر امورخارجه و مشاورِ دولت صدام بود. او از مسیحیان کلدانی و عضو رده بالای حزب بعث نیز شمرده میشد. اعضای حزب بعث به ناسیونالیست (پان عربیک) بودن مشهورند. طارق عزیز، وزیر امور خارجه صدام حسین زمانی میگفت، ” برای جهان عرب، پنج ایران کوچک، بهتر از یک ایران بزرگ است”. گوربهگور شده!
دلیل پنجم؛ در سال ۲۰۲۲، تجزیهی ایران میتواند تمام معادلات منطقهای (Geopolitics) امریکا را بهم بزند. چیزی که ایالات متحده خاصه به سبب فشارهای اقتصادی داخلی به شدت از آن دوری میکند. اگر بخواهم صریحتر باشم؛ حتی ماندن رژیم ایران با یک توافق نیمبند سیاسی، برای امریکا به مراتب امنتر از درگیر یک خیزش انقلابی تا فراهم شدن تغییر حکومت است. امروز امریکا در عین محکوم کردنهای تصنعیِ آنچه بر سر ایران میآید، در حال خریدن زمان برای بازگرداندن ایران به میز مذاکره است. از این رو، ایران تجزیه شده، میتواند توازن امریکا و روسیه را بهم زده، روسیه را در خاورمیانه بسیار قدرتمندتر کند. آرزوی روسها همیشه تسلط بر خلیجفارس بوده است.
دلیل ششم؛ دو ارتشی بودن ایران. یکی از دلایل سوریزاسیون؛ بدنه وفادار به رژیم بشار اسد در اکثریت یگانه ارتشش بود. در صورت پیشرفت خیزش انقلابی در ایران، و درگیر شدن ارتش وفادار به بیت (سپاه پاسداران)، ارتش وفادار به سرزمین (ارتش) آنقدر ضعیف نخواهد شد که توان حفاظت از مرزها یا امنیت شهرها را از دست بدهد. من معتقدم در ساعت تصمیمگیری در روز آغاز بحران؛ اکثریت بدنهی ارتش ایران به خوبی از فراهم کردن حداقلهای امنیت یک کشور با دولت سرنگون شده دریغ نخواهند کرد.
دلیل هفتم؛ حساسیت و آگاهی جامعه نسبت به خطرات تجزیهطلبی توسط شبکه های اجتماعی. تاریخ میگوید هر زمان ارتش مرکزی در ایران ضعیف شده، “گرایشهای تجزیهطلبانه” سر از خاک برآمده و فعالیت کرده، اما این که چقدر این تجزیهطلبی توسط بدنه اقوام طرفداری و ساپورت میشود مساله مهمتری است. در اصل نمیشود ادعا کرد صرف وجود چند گروه تجزیهطلب ۳۰۰۰ نفری در کردستان، میشود همهی جمعیت ۸ میلیونی کردها را در ایران تجزیهطلب تصویر کرد. مادامی که اقوام بدانند در دنیای بعد از آزادی؛ تبعیض میان اقوام یا محرومیت مرتفع خواهد شد، اصولا گروههای تجزیهطلب به سرعت خواستگاه اجتماعیشان نزول میکند.
نکته هشتم؛ سابقهی باستانی از همنشینی اقوام در ایران علیرغم تغییر حکومتها. این که اگر به تاریخ مراجعه کنید میفهمید سرزمینی که در دنیای مدرن سیاسی امروز به “ایران” شناخته میشود، خیلی قبلتر از این ها ایران نامیده شده، صدها سال پیش، تقریبا همین ترکیب قومها در محدودهاش زندگی میکردهاند. در اصل، این همنشینی قومی، از لحاظ تاریخی یک اجبار سیاسی یا اجتماعی به طور(شکل) تفنگ و اسلحه و قانوناساسی نبوده است. این نکتهای است که رژیم ایران آن را پنهان میکند چون میداند بسیاری تاریخِ تشکیل این سرزمین را دقیق نمیدانند. تقریبا در هر دورهی تاریخی یک قومی بر ایران حکومت میکرده است. مثل پادشاهان قاجار که ترک بودند، پادشاهان زند که از قوم لکها بودند، یا پادشاهان صفوی که قومی ترکیب از (بیشتر) کرد و ترک و یونانی بودند.
نکته آخر؛ کمیابی اتفاق “تجزیهطلبی” در تاریخ ۳۰۰ ساله ایران. اگر هم به تاریخچه جدا شدن بخش هایی از سرزمین ایران از ایران چند صدسال پیش به این سو نگاه کنیم متوجه میشویم تقریبا هیچکدام از این جدا شدنها بر اثر فعالیت و پیروزی گروههای جدایی طلب نبوده است، یک پادشاهی دیگر یک امپراطوری دیگر آمده آن بخش از خاک را به غنیمت گرفته و برده است. اما جوششی درونی از مردم معترض نبوده است. پس سوال مهم این هست وقتی این ترکیب اقوام در طول ۳۰۰ سال برای جدایی از هم تلاشی نداشتهاند، چرا باید در ۴۳ سال حکومت جمهوری اسلامی، صاحب انگیزهای قوی برای اینکار شوند؟
از این رو در یک خلاصهسازیِ شب کنکوری, امریکا ایران تجزیه شده یا ویران شده را مطلقا نمیخواهد، چرا که مدیریت شرایط خاورمیانه را برای او به مراتب پیچیدهتر و پرخرجتر خواهد کرد. اتحادیه اروپا نیز از آن فرار میکند. چون به معنی خراب شدن میلیونها آواره یا مهاجر به سمت کشورهای اروپایی (مثل سوریها) است، ترکیدن اقتصاد، گران شدن قیمت نفت و گاز و نارضایتی شدید داخلی. آذربایجان و اسرائیل از آن تا اندازهای سود میبرند، آنهم به شرطی که این تجزیهشدن به جنگ داخلی (Civil War) مثل سوریه تبدیل نشود و موشکهای سپاه نشود بالشتِ تشک گروههای بنیادگرای اسلامی. تجزیه و ویرانی ایران؛ قربانی اولاش خود ترکیه و عربستان و کشورهای در حال توسعهی حوزه خلیجفارساند. پس ترجیحشان این هست به این ترکیب دست نزنند. به زبان ساده تقریبا همه ایران ضعیف شده (با حکومت آخوندها یا بدون آن) را میخواهند، اما ایران سوریزاسیون شده برایشان از لحاظ “ملاحظات امنیتی”، “نابودن شدن صنعت توریسم” و “فرار سرمایهها” بسیار خطرناک است. آنها از بلایی که سوریه بر سرشان آورده، عبرت گرفتهاند.
چگونه نهادهای امنیتی در ایران، با مفهوم تجزیهطلبی بازی میکنند؟
یکی از این راهها دامن زدن به اختلافات قومی (Sectarian divisions) است. دامن زدن و فضا دادن موقتی و مصنوعی به گروههای با تفکر تجزیهطلبی است. معمولا چه میکنند؟ مثلا اطلاعات سپاه یا دیگر نهادهای امنیتی خودشان پرچمهای گروههای تجزیه طلب و یک عده آدم هماهنگ را میفرستد داخل استادیومهای ورزشی موقع بازی تراکتور با فلانجا، داخل اعتراضها در مهاباد و.. تا شعار جدایی سر بدهند. بعد اینها رسانهای میشود. که بگویند ببینید اگر ما نباشیم اینها ایران را میخورند! شما تعداد این پرچمها و خشونت اینها را میبینید، وحشت میکنید، احساسی میشوید، به غیرت ملیتان فشار میآید، اما دقیقا نمیدانید اینها چقدر واقعیاند، یا نمایشنامههای امنیتیاند. “مرز تشخیص واقعیت” را از مغز شما میگیرند چون “چوپان دروغگو” هستند.
استراتژی بعدی, معرفی کردن دائمی معترضان اقلیتهای مذهبی، یا گروههای قومی معترض به عنوان عوامل دشمن. عامل عربستان، عامل آذربایجان و… است. اگر تاریخ خاورمیانه را دقیق بخوانید متوجه میشوید بزرگترین محرک اقوام کرد در ۱۰۰ سال اخیر، برای داشتن سرزمین و کشوری جدا روسیه بوده است. اما شما یکبار نمیبینید رژیم ایران، روسیه را به این فتنه متهم کند. چرا؟ چون علیه ارباب نمیتواند یا نمیخواهد شکایت کند. هم اتحاد جماهیر شوروی (استالین و…)، هم حکومت امروز روسیه؛ این مساله را رسما میکنند. اما واقعیت این هست که خیلی از نارضایتیها عامل داخلی دارد، نه پمپاژ خارجی.
تاکتیک بعدی، فعال کردن “استراتژی ترس” از طریق شبکههای اجتماعی است. در حال حاضر حکومت دو ابزار کم هزینه و موثر برای ترساندن افکار عمومی از آینده خیزشهای انقلابی دارد. “ویران شدن ایران” به دلیل از بین رفتن حکومت مرکزی، و خطر “تجزیه شدن”. همان سوریزاسیون و یوگسلاویزاسیون. مثلا نهادهای اطلاعاتی سوریه به شدت آن اقلیت شیعه و علوی طرفدار خودشان و خصوصا قشر خاکستری را از این ترساندند که اگر این اکثریت سنی حکومت را به دست بگیرند، نه فقط ما را، که همه شما را هم قیمه قیمه میکنند و میخورند. برای همین قشر خاکستری تحمل کردن را به هزینه دادن برای انقلاب در سوریه ترجیح میداد. در انقلاب شرکت نکرد. اما در نهایت هم مجبور به فرار و مهاجرت شد!
هیچ وقت فراموش کنید”خدعه” و “نیرنگ” در ذات جمهوری اسلامی است. چون خیس بودن، که در ذات آب است. شما اگر توانستید یک سطل آب را با سشوار خشک کنید، میتوانید رژیم ایران را هم حکومتی صادق و سالم کنید. و اینها هر روز در روشهای نیرنگ افکار عمومی، متبحرتر، پیچیدهتر نیز میشوند تا ماندنشان را در ذهن نگران و مضطرب شما، قانعکننده کنند. میان بد و بدتر، خودشان را “انتخاب بد” و هنوز گزینهی منطقیتر کنند.
و اما نتیجهگیری…
تاریخ همیشه چراغ راه آینده است. اگر نورافکن نباشد، حداقل شمع که هست. این مهم است تاریخ ایران را بدانیم و در ذهنمان خیلی از این ابهامسازیها درباره اقوام و اقلیتها را Balance کنیم. یک مشکل بزرگ این هست که تاریخ ایران از ۱۴۰۰ سال پیش به این سو نوشته شده است. یعنی قبل از حمله اعراب به ایران، ما مورخ و نویسندهای نداشتهایم که “همان زمان” تاریخ ایران را بنویسد. مثلا بگوید کوروش اهل کجا بوده؟ یا در زمان ساسانیان ایرانیان چه آداب و رسومی داشتهاند. هرچه هست را تاریخ نویسان غربی و یونانی نوشتهاند. یا بعدتر علم باستانشناسی فهمیده. تاریخ باستان ایران نوشته نشده چون آن آزادی قلم و بیان که در یونان بوده در ایران تقریبا هیچ وقت نبوده است. این کارها تشویق نمیشد در میان پادشاهان ایران. اما مطالعه حتی تاریخ ۵۰۰ سال به این سو در ایران؛ به قدر کافی آموزنده و قوی کننده تحلیل شما از سیاست خواهد بود.
من معتقدم که احتمال تجزیه طلبی، درست مثل ویروس آنفولانزا است. در فضای جامعه همیشه هست. همانطور که ما هر سال و هر ماه در معرض ابتلا به آن و زمینگیر شدن هستیم، مساله نزاعهای قومی و فعال شدن جریانهای جدایی طلب همین است. در اسپانیا هم این احتمال همیشه هست. در بریتانیا هم بصورت تاریخی بوده. راه مقابله با ویروس آنفولانزا چه هست؟ واکسینه شدن. آلوده نشدن. و واکسن در این مسالهِ خاص برای کشور ایران، از بین بردن بسترهای محرک است. از بین بردن تبعیض قومی و مذهبی است. اگر حکومت مرکزی در از بین بردن این بسترها ناتوان باشد، و خودش پخش کننده ویروس باشد، خودش از آن “پیکر” به درستی محافظت پیشگیرانه نکرده است. مدیریت درست یعنی شما این نزاعهای قومی یا مذهبی را عقب بیندازید یا راهحل انسانی و هوشمندانه برایاش بیاندیشید.
خوب ما حالا با یک حکومتی روبرو هستیم که در این زمینه ما را در بنبست قرار میدهد. اینها صدسال دیگر هم حکومت کنند روششان با قومیتها و اقلیتهای مذهبی همین است. خود رژیم بزرگترین عامل تحریک منازعات قومی است. خود رژیم با رفتار پرخطایاش، مثل نانوایی است که نان تجزیهطلبی را در تنورش میچسباند. روشاش این است که تبعیض و تحقیر سیستماتیک ایجاد میکند، اما با زور اسلحه و مجازات ساکت نگه میدارد. بعد به آن میگوید اقتدار! دائما حرف از “عزت ملی” میزند؛ ممکلت را زیرخواب روسیه و چین میکند، اما مردم اقلیتاش را همزمان محروم نگاه میدارد تا ما درک کنیم عزتشان هم “مِیلی است” نه “ملی”!

فضای سیاسی ایران در سال۱۳۵۳ به شدت دوقطبی شد. شاید بشود سخنرانی شاه در تک حزبی کردن ایران را مادر انقلاب ۱۳۵۷ قلمداد کرد. شاه علناً اعلام کرد هرکس به مقام او معتقد نباشد (ضدشاه باشد)، عضو حزب رستاخیز نشود و مخالف شاهنشاهی باشد بیوطن و خائن است. میتواند از ایران برود. پس از این سخنرانی اساتید بسیاری در دانشگاهها، ادارات و نهادهای نظامی و اقتصادی اخراج و پاکسازی شدند یا برای آنها توسط ساواک پروندهسازی شد. در فاصله ۴ سال تا انقلاب ۵۷، بسیاری از نویسندگان و هنرمندان مخالف او، دستگیر و تفهیم اتهام شدند. او که بزرگترین دشمناش را تودهایهای چپگرا میدید، اما حکومت را دودستی به روحانیونی که از سوی بازاریان ساپورت مالی میشدند و به مراتب خطرناکتر از تودهایها بودند واگذار کرد. رضا پهلوی؛ پس شاه سابق، که اکنون یکی از بنامترین گزینهها برای رهبری اپوزوسیون ایران است، تاکنون هرکز درباره این دوران از حکومت پدرش موضعگیری و آن را محکوم نکرده است.
این باورِ چرک و کثیف “خودی” و “غیرخودی” باید از روان رنجور ایران پاک شود. دقیقا ۶۰ سال است گرفتار این طرز تفکر هستیم. فقط هم مربوط به این حکومت نیست، در مردم هم هست. بروید ببینید فضای دو قطبی در توئیتر چگونه بیداد میکند. اینها که دیگر حکومت نیستند مردماند. یکی از طرز تفکرهای حزب رستاخیز حکومت شاه پهلوی، تنها حزب سیاسی مورد تایید شاه این بود که شما اگر ناراضی هستی، از این کشور برو بیرون. دقیقا همین طرز تفکری که جمهوری اسلامی دارد. بگذارید بخشی از سخنرانی شاه را در اول اسفند ۱۳۵۳ اینجا بگذارم. او رو به کسانی که نظام تک حزبی پهلوی را نمیخواستند و اعتقادی به حکومت شاهنشاهی (در زمان امروز ولایت فقیه) نداشتند میگوید:
” کسی که وارد این تشکیلات سیاسی {حزب رستاخیز} نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم { نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه} نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان: «تودهای». یعنی همان بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میتواند برود چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کردهاست. یک کسی هم که تودهای نباشد و بیوطن هم نباشد ولی باین جریان ما {پادشاهی} هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، بشرطی که بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم {یعنی سکوت کند و زندگی کند اما از ما نیست}”
شاه، در میانه خیزش انقلابی ۱۳۵۷ حزب رستاخیز را منحل کرد، این تفکر یا با ما، یا علیه ما را کنار گذاشت و گفت “من صدای انقلاب را شنیدم”. اما دیگر دیر شده بود. او برای همیشه رفت، هرچند این انقلاب، نتیجهاش حکومتی به مراتب بدتر از حکومت شاهنشاهی بود. حکومت آخوندشاهی…
اصولا یادتان باشد یک فاشیست، دائما در حال تبدیل دیگران به “خودی” و “غیرخودی” است. به غیرخودی زور میگوید و تحقیر میکند و آزار و شکنجهاش میدهد، خودی را اما فضا میدهد و تحسین میکند. حال ما فاشیست شیعه داریم نمونهاش جمهوری اسلامی، فاشیست سَلَفی داریم، فاشیست کرد داریم، فاشیست مسیحی داریم، فاشیست مریم رجوی تبار داریم، فاشیست از نوع اپوزوسیون رژیم ایران هم داریم که فقط خود سلطنتطلب یا سکولارش را قبول دارد. فاشیست پانعربیسم و پانترک و پانِ زهرمار هم داریم! خصلت آن کسی که درفضای توییتر شما را “قاسم چک” میکند تا بلاکتان کند همانقدر فاشیستی و چرک است، که خصلت آن که اگر به ولیفقیه و این رژیم سیاه معتقد نباشید، به شما انگ منافق و مزدور بودن میزند. فاشیست، همیشه صفر و یکی میبیند، به دیگران فضای وجود داشتن نمیدهد، و به نفع تعصب کورکورانهاش وزن میدهد. فاشیست دیکتاتورمآب است، چه صاحب قدرت باشد، چه قربانی مظلومنمای فعلی باشد.
و اما، وقتی حکومتی در این زمینه اصلاحشدنی نباشد، شخصیت فاشیستی داشته باشد چه راه برون رفتی وجود دارد؟ یا این که به پایین کشیده شود، البته حکومت به پایین کشیده شود (لبخند)؛ یا به احترام به حق افکارعمومی؛ حاضر شود به برگزاری همهپرسی برای تغییر در جزئیات قانون اساسی به نفع همه اقوام و مذاهب، یا جمعکردن بساط آن حکومت به نفع چه؟ به نفع یک ایران آزاد، متحد، مدرن و بسیار قدرتمند. به نفع یک Nation State. ایرانی که مثل گذشته همه اقوام با حس خوشبختی و رضایت و افتخار کنار هم زندگی کنند، در هرم قدرتش شیعه و سنی و درویش و زرتشتی و حتی بهایی شانس مسئولیتگرفتن یکسان داشته باشند. به “انسان ایرانی” بودنشان افتخار کنند.
به امید ایران آزاد.
…
در جدول “ترتیب رویدادهای سوریه، از آغاز خیزش اجتماعی تا تبدیل آن به جنگ داخلی”، مروری سرفصلوار از اتفاقاتی است که سبب شد یک خیزش اجتماعی به قیام انقلابی تبدیل شود، اما به جای سرنگونی رژیم دیکتاتوری اسدو جایگزینی یک دمکراسی جدید، سبب ویرانی سوریه شد. چرا مطالعه این جدول بسیار مهم است؟ از این رو بخشی از تاریخ همیشه تکرار میشود، و بخشی دیگر، به کنترل اتفاقهای ناگوار در آینده کمک میکند. با این وجود جدول ترتیب رویدادها تا حدودی به ما نشان میدهد اصولا سوریهای شدن ایران، امری به سادگی اتفاق افتادنی نیست.
جدول را اینجا مطالعه کنید.
…
دیدگاههای و نظرات درج شما درباره این متن ، توسط نویسنده (پرنسجان) مطالعه خواهد شد. اما امکان پاسخگویی به همهی آنها ممکن است فراهم نباشد.
…
منابعی که برای دقت این نوشته از آنها کمک گرفته شده است:
Books
The Battle for Syria: International Rivalry in the New Middle
Destroying a Nation: The Civil War in Syria
Websites
The Syrian Civil War’s Never-Ending Endgame
Syrian Civil War | Editors of Encyclopaedia Britannica
State Networks and Intra-Ethnic Group Variation in the 2011 Syrian Uprising
Iran fires missiles at ISIL positions in eastern Syria
Journals
The Roots and Causes of the 2011 Arab Uprisings
Arab Studies Quarterly | Vol. 35, No. 2
Documentaries (فیلم مستند)
The Death of Yugoslavia
For Sama