هیسیِد (Hesiod) شاعر باستانی یونان، در یکی از کتابهایش “Works and Days” قصیدهای افسانهای دارد در نکوهش شَرِ حاصل از کنجکاوی. قصهی عبرتآموزی از اینکه چگونه میل به کنجکاوی در انسانها، میتواند به جای “آگاهی”، ما را به سوی “عذاب و روانرنجوری” همیشگی پرت کند. اینکه چگونه کنجکاوی و تجسس، میتواند آرامشمان را برای همیشه نابود کند! اما در قصیدهیِ شگفتانگیز هیسیِد، نکتهای دیگر هم به نظر نهفته بود. قصهی جعبهای که قرار بود یک “نعمت” از سوی خدایگان یونان باشد، اما تبدیل به “عذاب” شد.
شعر، قصهی زنی بود به اسم پاندورا. دختری که خدایان یونان او را بسیار دوست داشتند. آنقدر که به پاندورا، زیبایی، هوش، هنر نواختن، صدای ژاله کاظمی و خوشصحبتی، قد بلند، سایز سینه C cup و خلاصه زنانگی را به کمال دادند. از آن سو، حسادت و ظلم کردن و شهوت و هر صفت بدی را از او دور کردند. زنی عمیقاً پاک، مهربان و کمک کننده به دیگران. یک اکانت اینستاگرام هم دادند که از خودش سلفی بگیرد و جهان را مجذوب زیباییهایش کند و لایک بگیرد. هرچه یک زن شایسته بر روی کره زمین میتوانست داشته باشد، پاندورا داشت تا یکی از خدایان به نام زئوس، که از همه ناقلاتر بود، تصمیم گرفت همزمان یک نعمت و یک هدیه وسوسه کننده به او بدهد.
پاندورا جعبهای زیبا (یا خِمره)، جواهرنشان، و مرموز را به عنوان هدیه دریافت کرد. اما به زئوس قول داد هرگز آن را باز نکند. در عوض، نعمت کنجکاوی را نیز از زئوس دریافت کرد. تا پاندورا را از خطر و جهالت محافظت کند. با این وجود این دختر زیبا ذهناش از تمام نعمتها و تواناییهایی که به او داده شده بود دور، و به اشتباه فکر کرد تنها منبع آرامش ذهنی، امید و قدرت او در رفتن به سوی جعبه و باز کردناش است. انتخاب پاندورا میان آرامش و کنجکاوی چه بود؟ گذشت و گذشت تا یک شب این کنجکاوی چنان بر او غلبه کرد، این شد که از اینستاگراماش دیاکتیو کرد و همه نوتیفیکشنهای گوشیاش را بست، و به میان جنگلی تاریک رفت تا درآنجا درب این جعبه و هدیهی اسرارآمیز را بیآنکه زئوس ببیند، باز کند. و کرد. از آن جعبه اما، دودی سیاه همراه با دیو و موجودات ترسناک و نکبت و سیاهی بیرون زد و همهی جنگل را فرا گرفت! ناگهان، همهی آن جهان زیبایی که پاندروا در آن زندگی میکرد، تبدیل به جهانی پر از ترس و رنج و تبعیض و بیعدالتی شد.

افسانهی پاندورا، در این قصیدهای در نکوهش خطایِ بزرگِ زیباترین و تواناترین زن جهان، به نام Pandora است. با این وجود، نعمت “کنجکاوی” در کنار وسوسهی نافرمانی از باز کردن جعبه، و همینطور عاشق شدن او، پاندروا را از بهشت خدایان یونان راند. بعدها، ۷۰۰ سال بعد؛ در دین مسیحیت، با روایتی متفاوت و الهام گرفته شده از این قصیدهی یونانی هیسیِد، داستان خیالی آدم و حوا به یک روایت دینی برای عبرت انسانها تبدیل شد. و ۱۴۰۰ سال بعد، در قرآن، این قصه دوباره با اندکی تغییر در نسخه کتب مسیحیت، به مسلمانان عرضه گردید. روایتی که در آن حضرت آدم، قربانی کنجکاوی و وسوسهی حوا شد، تا برای همیشه به زندگی در زمین پر از رنج و تلخی و نکبت محکوم شود.
افسانهی “جعبهی پاندورا” (Pandora Box) آنچنان لبریز از جزئیات است؛ که میشود از هر گوشهاش چیزی برای آموختن آموخت. اما امروز، برای من این بخش از آن قصیده مهم است که چگونه جعبهای که ظاهر بیرونیاش نماد امید و یک اتفاق خوب برای پاندورا (قهرمان داستان) بود؛ با گشوده شدناش، به زندگی او رنج و بدبختی آورد.
به خیالام؛ انقلابها “گاهی” میتوانند چون جعبهی پاندورا عمل کنند. انتظار داریم پس از رخدادنشان با آنها به یک دمکراسی، آرامش و آرمانشهر (L’utopie) برسیم، اما “گاهی” چیزی به مراتب خطرناکتر رخ میدهد. مثل آنچه در انقلاب ۵۷، انقلاب روسیه ۱۹۱۷، انقلاب مصر ۲۰۱۱ و انقلاب فرانسه ۱۷۹۹ رخ داد. اگر بخواهم زبان صراحت بگشایم؛ اما انقلابهای ارگانیک سرنوشتشان کمتر شبیه به قصهی جعبهی پاندورا خواهد شد. انقلابهایی که ارگانیک بودناش، در رشد منطقی، پیشرفت حساب شده، استفاده از رهبری خرمند، و به دور از هیجان و احساساتی است که ما را صرفا به زود نتیجه دادن، وسوسه نمیکند.
در ادامه قسمت اول (بخوانید) ، قسمت دوم از متن “انقلاب ارگانیک” را مینویسم تا بررسی کنیم چگونه جعبهی ارزشمندِ امید و آرزوهای ما برای رفتن یک رژیم دیکتاتوری، باید پیش از باز شدن، به دقت سیتیاسکن شود. چرا بررسی محتویاتِ جعبه ضروری است. از همه مهمتر، چرا مهم است کدام پاندورا (رهبر)، این جعبهی امید و آرزو (انقلاب) را برای ما باز (هدایت) کند تا دوباره با یک حکومت سرکوبگرِ دیگر اما مدرنتر روبرو نشویم. نشود سرنوشت انقلاب ۵۷، و بیرون زدن این همه دیوهای پشمالو و اجنّهی معمم. جوانترها باید درک کنند تاریخ محکوم به تکرار است، مادامی که آن را نخوانیم، نَجویم، هضم نکنیم، و عبرت نگیریم. تاریخ گذشتگان را بیتحلیل که تنها قورت بدهیم، محکوم به تکرار خطای پیشینیان میشویم.
در این متن؛ پیش از همه از لنز روانشناسی درباره این صحبت میکنیم که چرا درک روانشناختیِ انسانهایی که به عنوان رهبران خیزشها انتخاب میشوند مهم است. بعد؛ این مسئله را روی میز میگذاریم که آیا “اپوزوسیون” حال حاضر رژیم دیکتاتوری ایران، اصولا اپوزوسیون قدرتمندی است؟ کارآمد است؟ سپس لنز را عوض میکنیم تا چند اقیانوس آنسوتر نگاهی به یک خیزش انقلابی در امریکای جنوبی داشته باشیم که برای ما ایرانیان باید بسیار مهم باشد.
چرا درک روانشناختی از رهبران مهم است؟
در دنیای مدرن، مهم است که روانشناسان و حتی جامعهشناسان، در انتخابهای مردم برای رهبری خیزشها و انقلابها کمکِ فکری کنند. عقب ننشینند. ترس مواجه شدن با مخالفان کمسواد را (با تهمتِ حسادت و اختلافاندازی) نداشته باشند. عالم اندیشمند و روشنفکر (Intellectual Person) باید “خودمختار” باشد. نه از فشار کمسوادی در افکار عمومی بترسد، نه از فشار حکومت. روشنفکر خودمختار در اصل حاضر است تاوان فکر و تحلیلاش را به قیمت آگاهی و بینش دادن پرداخت کند. چه گاهی لازم باشد مردم را نقد کند، چه حکومتها را. جز این باشد تنها یک نویسنده به دنبال تایید شدن است. یک جریدهنویس قُزمیت، کسی که تنها برای به چشم آمدن مینویسد.
این اشتباهی بود که اکثر متخصصان علوم اجتماعی در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ امریکا مرتکب شدند. هم از واکنش افکار عمومی در شبکههای اجتماعی ترسیدند، هم از واکنش رسانههای راست و محافظهکار. آنها مردم را از کارکتر و Personal Trait دانلد ترامپ که لبریز از پاتولوژیها و اختلالای روانشناختی بود آگاه نکردند. در نتیجه کسی بر روی کار آمد، که هرچند دربخش هایی بسیار موفق عمل کرد، اما به جرات میتوان گفت بسیاری از امریکاییها (حتی Republican Party) سالها بعد، از این که کسی چون او رئیسجمهور کشورشان است “شرمسار” و “خشمگین” شده بودند.
در زمینهی آسیبشناسی رهبران حکومتها و انقلابها تحقیقات خوبی انجام شده. دربارهی اینکه رهبران آزادیخواه با گذشتههای متفاوت، تروماهای زندگیشان یا شیوه بزرگشدنشان از کودکی تا به امروز، ممکن است در آینده، آنها را تبدیل به چه فرشتهها یا هیولاهایی کند. کتابهای عالی در زمینه تحلیل رهبران بزرگ دنیا وجود دارد. اما میخواهم روی یک مورد خاص دست بگذارم که یکی از مهمترین نکات روانشناختی درباره اکثر رهبرانی بوده که بعدها سبب رنج و یاس طرفدارانشان شدهاند.
شاید جالبترین سندرم رهبری که میدانم بسیاری ممکن است با آن ناآشنا باشند، سندرم هُوبریس (Hubris Syndrome) است. بسیاری از رهبران جنبشهای اجتماعی دنیا، بعد از پیروزی جنبشهایشان یا پس از به قدرت رسیدن دچارش شدند. از روحالله خمینی، فیدل کاسترو و استالین گرفته تا هوگو چاوز و جورج بوش. کمی بعد دربارهاش بیشتر خواهم نوشت.

دیوید اوئن (David Owen) پزشک، عصبشناس و سیاستمدار حزب کارگر (SDP) اهل بریتانیا. او در کتابی نظریه سندرم اوبریس را مطرح کرد. دیوید اوئن که صاحب نشانهای علمی و شجاعت از دربار بریتانیا بود، بارها نظریههای در ارتباط با علم عصبشناسی و مفهوم رهبری در علوم سیاسی عنوان کرده بود.
در امریکای جنوبی، خیلی سالها قبل، یک فرهنگ اجتماعی- سیاسی به نام Caudillo یا کائُودیلو رواج داشت. معنیاش یک چیزی شبیه به “سالار” است. مردم قدیم امریکای جنوبی، در حالی هر چند دهه فریب “سالارها” را میخوردند که هربار که به یکی از آنها دوباره اعتماد میکردند! کائُودیلوها، یا همان سالارهای مردمی (Folk Caudillo) اساساً مبارزین شجاع، قهرمان و پیشرویی بودند که مقابل صفوف آزادیخواه و قربانی دیکتاتوریِ مردم آمریکای لاتین میایستادند تا علیه حاکمان دیکتاتور محلی قیام کرده، و آن مردم را از شر دیکتاتوریهای کوچک و بزرگ رها کنند.
آنها خودشان را مثل احمدینژاد نوکر مردم میدانستند. مثل مبارزان مارکسیست همیشه میگفتند ما به خاطر مردم از زندگی و خانواده خود میگذریم و مثل آخوندهای خودمان ادعا داشتند این نبرد برای گرفتن حق مردم، یک معاملهای است میان آنها و خداوند. اما به محض این که آن حاکم سرکوبگر سرنگون میشد و مردم به پاس زحمات، به همان کائُودیلو (سالار) میگفتند بیا و رهبر باش، خود او تبدیل به دیکتاتور بعدی برای همان مردم میشد!

اِمیلیانو زاپاتا، یکی از خوشنامترین کائُودیلوها محسوب میشد. او در طول انقلاب مکزیک علیه رژیم نظامی کشورش به همراه کشاورزان شورش مسلحانه کرد. کشته شدن زودهنگام او، زاپاتا را تبدیل به یک اسطوره نمود. بعدها کسانی که او را الگوی خود قرار دادند، یا به جنبش او پیوستند به زاپاتیستاس مشهور شدند. در ۳۰ سالگی مبارزه را آغاز کرد، اما در ۳۹ سالگی در جلسهای دروغین برای مذاکره با رژیم وقت، گلولهباران شد. بعدها فیلم مشهور Viva Zapata با بازی مارلون براندو از زندگی او ساخته شد. از او جملهای مشهور به یادگار مانده است: “ایستاده مردن در مبارزه با یک دیکتاتور، شرافتمندانهتر از بروی دو زانو زندگی کردن زیر سایهیاش است”. اما آیا زاپاتا، با آن روحیات سخت، تحقیرهای زیاد در دروان نوجوانی و بدخلقی مشهورش؛ ممکن بود خودش روزی تبدیل به یک دیکتاتور شود؟ کسی نمیداند.
آنچه میان مردم و سالارها رخ میداد، هر ۵۰ تا ۸۰ سال در امریکای جنوبی تکرار میشد. چرا این مثال را نوشتم؟ که بگویم خود فرهنگ غالب آن زمان امریکای جنوبی (لاتین) به پدیدهی “دیکتاتور پروری” کمک میکرد. یعنی مردم بلند نمیشدند و نمیشدند تا یک قهرمان بگوید من هستم، و اگر هم قهرمانی پیدا میشد، از روی سالها انتظار و استیصال دوباره ۱۰۰٪ چشم بسته به او اعتماد میکردند. حال از دنیای کائُودیلوها بیاییم بیرون و بیاییم به هزار سال بعد.
چرا سندرم هُوبریس اخیرا مورد توجه قرار گرفته؟ بخاطر اینکه برخی تشخیصهای روانشناسی و روانپزشکی (Psychiatric Diagnosis) با آگاه کردن مردم، و تشویق به دقت در انتخابهای جمعیشان، به دمکراتیزهتر کردن حکومتهای آینده کمک میکند. پس علم میآید و میگوید اگر مرد یا زنی این خصوصیات خطرناک اولیه را داشت (Risky Territory)، حتی اگر به عنوان رهبر یا پیشروی یک جنبش توانایی و قابلیت خوبی داشت؛ لااقل درباره اینکه پس از پیروزی یک جنبش به او مهمترین و کلیدیترین نقش را بدهید با احتیاط فکر کنید. چرا؟ چون بالای ۹۰٪ انسانها، وقتی به قدرت برسند، وقتی بدانند به سادگی دیگر کسی این قدرت را نمیتواند از آنها بگیرد، وقتی به اندازه کافی فالوور پیدا میکنند؛ مست جایگاهشان شده (Intoxicated with Power) و ممکن است شخصیتشان عوض شود!
مشخصههای سندرم هوبریس چه هستند؟ مهم است که بدانیم این سندرم در یک بیماری روانی (Mental illness) نیست، اما در طیف Personality traitsها طبقهبندی شده. فرق کسی که دچار سندرم هوبریس هست با یک فردی که مبتلا به خودشیفتگی (Narcissistic Personality Disorder) است چه هست؟ گُلِ ماجرا اینجاست.
آدم خودشیفته و نارسیست، همیشه همینطور است. چه پیش از رهبر شدن، چه پس رهبر شدن. مثلا دانلد ترامپ از داخل شکم مادرش خودشیفته و خودبزرگبین بود تا آخرین روزهای ریاست جمهوریاش. اما افرادی که سندرم هوبریس پیدا میکنند، مادامی که مطمئن هستند در راس هرم قدرتاند و کسی به سادگی نمیتواند آنها را عزل کند بدان دچار میشوند. در مقابل، به محض این که از صندلی قدرت دور میمانند، طرفدار مردمسالاری و دمکراسی میشوند. چرا؟ که دوباره با حمایت افکار عمومی بتوانند به قدرت برسند. دوگانهی پدرسوخته سوزند. دقیقا مثل که؟ آقایان آخوندها. اما از کجا معلوم میشود کسی دچار صفات هوبریستیک (Hubristic Traits) شده؟ چند موردش را مینویسم.
اولی؛ فراهم کردن شرایط تجلیل از خود (Self-glorification) پس از به قدرت رسیدن است. یعنی اجازه میدهد زیردستان و اطرافیان مدام مدح و چاپلوسی او را بکنند. دوم اینکه روی تصویر شخصیاش در جامعه بسیار حساس است. مثلا دوست ندارد کسی مسخرهاش کند، از او کاریکاتور بکشد یا زیر سوالاش ببرد (پس اگر زرنگ باشد، از خودش مقدسسازی میکند تا این تصویر بیمه شود). سوم؛ دائماً در حال رهنمود دادن و توصیه و تحقیر کردن غیرهمفکراناش است؛ خاصه، اعتماد بهنفساش را با همین تحقیر کردن نشان میدهد. شخصیت هوبریستیک کمکم باورش میشود نظر کردهی خداست! چهارم؛ رفتارهای سینوسی (Impulsive Actions) دارد، یعنی بین رفتار دیکاتورگونه و رفتار پدرانه برای ملت دائماً نقش عوض میکند. و از همه مهمتر، چیزی که اسماش را بهتر است بگذارم ناتوانی هوبریستیک (Hubristic Ineptitude). یعنی چه؟ یعنی در عین حالی که دوست دارد در همه جزئیات مدیریتی زیردستاناش دخالت کند و اصطلاحا Micro Management کند؛ به دلیل همین دخالت در همه چیز، از فهم جزئیات اساسی دیگر ناتوان میماند. مثل همین آقای رهبر که درباره پوشش و چه بخورند و چه نخورند نسلهای جدید هم تصمیم میگیرد، اما خودش و کل نهادهای اطلاعاتیاش تصوری جامعهشناختی و دقیق از نیازها و ویژگیهای روانی دههی ۸۰ایها هنوز ندارند.
اما برویم سراغ یکی از مثالهای زنده و خطرناک دنیا که بسیار عبرتآموز است. یکی بود یکی نبود؛ وقتی رژیم دیکتاتوری برمه (میانمار) حکمرانی میکرد؛ یک خانم روشنفکر، نویسنده و فعال حقوق بشر در سپهر سیاسی این کشور ظهور کرد به اسم “آنگسانسوچی”. این خانم که همسری امریکایی داشت، از آنجا که بسیار باهوش، خوشبیان و تحصیلکرده و مقالهنویس بسیار خوبی بود به سرعت میان مردم محبوب شد. علیه رژیم میانمار، با شبکههای دنیا مصاحبه میکرد، مطلب مینوشت، و در این کنفرانس خارجی و فلان همایش بینالمللی حضور پیدا میکرد تا هر کجا که میتواند علیه رژیم دیکتاتوری میانمار حرف بزند. از جایی به بعد او محبوب مردم معترض به رژیم شد. آرام آرام کمپینهای مختلفی به راه انداخت. مثل کمپینهای چهارشنبههای سفید یا آزادیهای یواشکی که ایرانیان با مسیح علینژاد داشتند.
البته خانم آنگسانسوچی، کارش را از خبرنگاری شروع نکرد. اتفاقاً شروع قدرتمند و تحسینبرانگیز او، راه هرگونه شک و شبهای را نسبت به او میبست. مثلا سالها در سازمان ملل کار کرده بود و مورد احترام همکارانش بود. فارغالتحصیل دانشگاه اکسفورد در انگلستان بود. سالها در امریکا زندگی کرده بود. کوفی عنان رئیس سابق سازمان ملل او را تایید میکرد، و پاپ ژان پل دوم، بارها او را تحسین کرده بود. الگویاش مهاتما گاندی بود و بارها گفته بود باید با جنبشهای مدنی و ضد خشونت، در میانمار مانند هند دمکراسی برقرار کرد. نسل جوان میانمار، به عنوان یک زن باسواد و مدرن بسیار دوستاش داشتند. خلاصه اینکه هرآنچه یک کنشگر سیاسی خوشنام میتوانست صاحباش باشد، او همه را در سبد کمالاتاش داشت.

خانم آنگسانسوچی در سخنرانی پس از دریافت جایزه صلح نوبل. او این جایزه را به پاس یک عمر فعالیت حقوق بشری و تلاش برای حفظ جان و آزادی بیان انسانها در سال ۱۹۹۱ دریافت کرد. آنگسانسوچی مبدل به الگوی بسیاری از زنان مبارز در سراسر جهان شد و به قدرت رسیدن و رهبری او یکی از آرزوهای مردم میانمار شد.
این خانم، از یک جایی به بعد آنقدر محبوب شد، که رژیم دیکتاتوری میانمار تصمیم به دستگیری او گرفت. بعد او را سالها حبس خانگی کرد. گاهی شکنجه کرد. تحقیر کرد. و راههای ارتباطی با او را تا جای ممکن بست. خانم آنگسانسوچی بیشتر محبوب شد. اکثر سلبریتیها و رسانهها و سیاستمداران زن جهان درباره او در صفحاتشان مینوشتند. تحسیناش میکردند. با او مصاحبههای تلویزیونی میکردند. سیل جایزههای مهم و درجه یک حقوقبشری دنیا به سوی او سرازیر شد. جایزه صلح نوبل! جایزهی آزادی اندیشه و حقوق بشری ساخاروف (Sakharov Prize)! بالاترین نشان افتخار فرانسه (de la Légion D’honneur)، جایزه حقوقبشری نِهرو از هند، جایزه Olof Palm از سوئد و چند کشور اروپایی. از آن مهمتر، پاپ؛ او را تا پای یک قدیس میخواست بالا ببرد که عیسیمسیح قاطی کرد و یک شب به خواب آمد و گفت: این یکی رو بیخیال!
کانادا و یک کشور اروپایی به او شهروندی افتخاری دادند، و سازمان عفو بینالملل، خوشنامترین سازمان حقوق بشریِ جهان به او ارزشمندترین جایزهی حقوق بشری خود را اعطا کرد. ساده اگر بگویم؛ هر جایزه مهمی که یک کنشگر سیاسی برای حقوق انسانها میتوانست روی کره زمین بگیرد او گرفت، حتی بیشتر از نلسون ماندلا! حتی بیشتر از گاندی! قهرمان قصه ما، رفت و رفت تا بالاخره سالها بعد از حصر درآمد و آن رژیم حکومت نظامی در میانمار کلهپا شد و به قدرت رسید. به آنچه آرزوی مردم بود. خانم آنگسانسوچی، محبوب مردم، و مشهورترین رهبر زن جنبش مردمسالاری میانمار، شد رئیس حزب، مشاور رئیسجمهور و یکی از سیاستمداران قدرتمند پشت پردهی این کشور.
رفتارهای عجیب او، اما آرام آرام شروع شد. از تقلب کردن در انتخابات برای بهروی کار آوردن همفکرانش، تا توصیه به زندانی کردن مخالفان حزباش و پاپوش درست کردن برای روشنفکران و استادان دانشگاهی که او را مورد نقد قرار میدادند. یکی دو سال پس از به قدرت رسیدناش و برنده یک دوجین جوایز معتبر حقوق بشری دنیا شدن؛ جهان متوجه شد با یک دیکتاتور جدید که سالها چهرهی جعلی دیگری از خود نشان داده بود و همه را ایستگاه کرده بود؛ روبرو است. آنگسانسوچی دقیقا دچار سندرم هوبریس شد. در قتل عام مسلمانان و نسلکشی غیر بودائیان پس از به قدرت رسیدن نقش مستقیم داشت. و ثابت شد در فساد مالی و کشتار هدفمند و فجیع مخالفاناش، نقش مستقیم داشته است.

رهبر آزادیخواهان میانمار پس از سقوط حکومت دیکتاتوری پیشین و به قدرت رسیدن، از ارتش برای سرکوب اقلیتهای دینی به خصوص مسلمانان در ایالت راخین (Rakhine State) استفاده کرد. او که طرفدار آیین بودایی بود؛ تصمیم به پاکسازی قومی گرفت و شهرها و روستاهای بسیاری را که دیگر اقلیتهای دینی در آن میزیستند به آتش کشید تا جایی برای سکونت نداشته باشند. نزدیک به یک میلیون مسلمان و هندو از میانمار فرار کردند تا به دیگر کشورها پناهنده شوند. بسیاری از زنان و کودکان مسلمان در مسیر این آوارگی و فرار به بنگلادش، گرفتار باندهای قاچاق انسان شده، سلاخی و از اعضای بدن آنها استفاده شد. نسلکشی روهینگیا (Rohingya Genocide)، درست در زمان به قدرت رسیدن خانم آنگ سانسوچی اتفاق افتاد.
از اینجا بود که بسیاری از سیاستمداران از دیدارهایشان با او اعلام برائت کردند. جوایز حقوق بشری زیادی که به او تعلق گرفته بود، از او بازپس گرفته شد. کانادا هم که کرجِ جهان است و شفتالوترین سیاستمداران کهکشان راه شیری را دارد، شهروندی کانادا را از او پس گرفت! تنها کمیته نوبل بود که فکر کرد اگر جایزه صلح نوبل از او پس گرفته شود، یک آبروریزی برای این کمیته خواهد بود. آنگسانسوچی به خواست طرفداران سابقاش و بر اثر فشار افکار عمومی به خاطر همکاریاش در نسلکشی و جنایت حقوق بشری محاکمه شد، و به حبس محکوم گشت. او از قدرت کنار گذاشته شد در حالیکه یکی از عجیبترین و غیرقابلپیشبینیترین رهبران اپوزوسیون دنیا شده بود! بینگو!

خانم آنگ سانسوچی، از ستایش شدهترین فعالان حقوق بشری، روشنفکر و نویسنده محبوب میان جوانان آزادیخواه شرق آسیا بود. که چون میرحسین موسوی سالها در حبسخانگی بود، چون مسیحعلینژاد به بسیاری از مجامع سیاسی و کنفرانسهای حقوق بشری دعوت میشد و توجه جهانیان را در ظلمی که به مردم میانمار میرود جلب میکرد، او به خاطر فعالیتهای شبانهروزیاش در دفاع از حقوق انسانها مثل… مفتخر به دریافت جایزه نوبل شد، و چون روح الله خمینی در اولین سخنرانیاش وعده داد با آمدناش همه ادیان و احزاب سیاسی میتوانند با آزادی زندگی کنند. دولت باراک اوباما در معرفی او به جهان نقش زیادی داشت.
حدسام این بوده که کاخ سفید، واتیکان و برخی نهادهای حقوق بشری با درسهایی که از حمایتشان از خانم آنگ سانسوچی در سالهای اخیر گرفتند، تصمیم گرفتند درباره نسخهی ایرانی و البته بسیار ضعیفتر او، یعنی مسیح علینژاد با احتیاط برخورد کنند. شاید نقد همیشگی علینژاد از عدم حمایت کافی از سوی دولت امریکا و کشورهای اروپایی، از همین جا ناشی شود. با این وجود او هرچند در نظر مخالفان رژیم ایران، هرگز به عنوان رهبری جدی برای جنبش کاندیدا نشده است، اما به عنوان یک هماهنگکننده، یک Communicator موفق، یک سخنران مادرزاد و زنی بسیار مصمم همچنان مورد احترام بسیاری است.
ممکن است فرضیهای عجولانه باشد، اما به نظر میآید دلیلی که کاخ سفید و کشورهای اروپایی خاصّه انگلستان در حال میداندادن به کارکتر جدید فعال حقوق بشری به نام “نازنین بنیادی” هستند؛ پیش از همه به مرور کنار گذاشتن مسیح علنیژاد در طولانی مدت است. گویی در رفتارهای او دقیقا همان Personal Traitها و اختلالهای رفتاری را میبینند که سالها پیش در آنگسانسوچی دیده شده است. یک شخصیت با کلکسیونی از پاتولوژیهای روانی، عصبیت و پرخاشگری که به دلیل سالها تحقیر و نادیدهگرفته شدن، بیش از آن که یک رهبر قدرتمند و کارا برای آینده یک حکومت مردمسالار باشد، بیشتر تبدیل به یک جنگجوی انتقامگیرنده شده است.
مهم است ما درک کنیم که از لحاظ روانشناختی شهوتِ قدرت یا رهبر شدن (Lust for Power) در بسیاری از اوقات پاسخی به یک ضربه روحی مزمن (Trauma) در گذشته است. شاید برای بسیاری از مردم مهم نباشد، اما به نظرم برای روشنفکران و تحلیلگران متفکر سیاسی مهم است که به Biographical trauma کاندیداهای رهبری جنبشها دقت کنند.
آیا ائتلاف اپوزوسیون کارآمد است؟
چند روز قبل چند چهرهی شناختهشده اپوزوسیون ایران، در توییتر و اینستاگرام با گذاشتن پیامی مشترک به بهانه تبریک سال ۲۰۲۳، اعلام یک همراهی نمادین (Symbolic) و آرزوی پیروزی کردند. از لحاظ سیاسی نمیشود اسم نام آن را ائتلاف (Coalition Politique) گذاشت. اما بگذارید این مسئله را با سنگ محک بسنجیم که فارغ از این که میدانیم در انقلابهای ارگانیک و صاحب دیسیپلین (روشمندی در مبارزه)، ائتلاف اپوزوسیون بسیار لازم است، در مدل ایرانیاش، باید مراقب چه نکاتی باشیم تا این ائتلاف تنها یک دکورِ سیاسی نباشد یا تبدیل به یک تونل وحشت نگردد.
همانطور که در متن پیشین سوریزاسیون (بخوانید) اشاره کردهام, پاسخ به چنین سوالهایی بدون بررسی دقیق شرایط فرهنگی، جمعیتشناسی (Demography) و تاریخ یک کشور آسان نیست. سرزمینهای خاورمیانه، به خاطر فرهنگِ به دور از کار تیمی (Team Working) و خصوصیات اجتماعی مردمشان، معمولا در ایجاد ائتلافهای سیاسیِ موثر خیلی کارنامهی آبرومندی نداشتهاند. خصوصاً اینکه از یک جایی به بعد فلج شدهاند. پس باید روی این زمینه کار فرهنگی شود.
درباره سوریه عبرتآموز بود که بدانیم دو ائتلاف بسیار منظم، سریع و حمایت شده از سوی کشورهای منطقه (قطر و ترکیه) تشکیل شد تا به براندازی حکومت بشار اسد، و جایگزینی آن با یک حکومت مردمسالار کمک کند. ۱۱ سال گذشت، و همچنان این دو اپوزوسیون با صدها مخالف که ۱۱ سال از ائتلافشان گذشته، حتی قادر به برداشتن یک قدمِ قدرتمند در کنارزدن اسد نداشتهاند. سوال نخست؛ چرا آنها در این امر موفق نبودهاند؟ و سوال یک میلیون دلاری، حتی اگر افراد شاخص اپوزوسیون رژیم دیکتاتوری ایران به ائتلاف برسند، چه تضمینی هست سناریوی ائتلاف سوریه برای آنها دوباره تکرار نگردد؟

از زمان تشکیل یکی از دو ائتلاف بزرگ و مهم اپوزوسیون رژیم اسد ” الائتلاف الوطنی لقوى الثوره والمعارضه السوریه” نزدیک به ۱۱ سال میگذرد. ائتلافی که توسط ۸۰ کشور دنیا به رسمیت شناخته شده و ۶۳ گروه با هم در آن همپیمان شدهاند. این ائتلاف نماینده اکثر اقوام سوری است. با این وجود حمایتهای روسیه و ایران از دولت بشار اسد، مانع از پیشرفتهای چشمگیر این گروه شده است. به نظر میرسد عدم هماهنگی میان این ائتلاف و شبهنظامیان ضد رژیم سوریه (ارتشیان جدا شده) در خاک سوریه، باعث این گسست شده است.
این مسئله از آن بابت مهم است که به دور از احساسات و هیجان درک کنیم, ائتلاف بسیار مهم است، اما تنها پلکان اول از پلهی سرنگونی یک رژیم دیکتاتوری است. شاید نوجوانان، آنها که کم تاریخ علوم سیاسی مطالعه کردهاند، یا مبارزان لبریز از هیجان با یک تیتر از خبر شنیدن ائتلاف در توییتر و دیگر شبکههای اجتماعی جشن و سرور برپا کنند و دچار یک “امید کاذب” و بسیار خطرناک برای ادامهی جنبش شوند، اما این متن قرار است حاوی این پیام باشد که هر شروع فوقالعادهای، لزوماً به پایان شگفتانگیزی نمیرسد. تشکیل “ائتلاف” به خودی خود کار نمیکند، مادامی که اعضا و پیروان تشکیلدهندهی آن، دارای “فرهنگ ائتلاف” (Culture of Coalition) نباشند. این یک اتفاق فیزیکی است، که نیاز دارد شیمیاش هم درست کار کند.
هرچند آینده این جنبش انقلاب ۱۴۰۱، روشن، متفاوت و بسیار امیدوار کننده است، اما ما ایرانیان، اپوزوسیونی داریم که پیش از همه، خودش اپوزوسیون خودش شده است! اپوزسیونی که با این همه آدم تحصیلکرده و دانشگاهی و روشنفکر، ۴۳ سال موفق نبوده “هوشمندتر” و “باهوشتر” از رژیم ایران باشد. اپوزوسیونی که با عملیات فریب و جنگهای روانی رژیم ایران، بارها و بارها از مسیر خود منحرف شده است. پس درک این واقعیت که چگونه این اپوزوسیون باید به ایزوگام و ضد ضربهپذیری خود بپردازد مهم است. راهاش استقبال از “تفکر انتقادی” (Critical Thinking) درباره کارکرد سیستماتیک خودش است. خاصّه امروز، که رژیم ایران در ضعیفترین، بیاعتبارترین و پراشتباهترین حالت خود است.
اگر بخواهم رک باشم، به نفع حکومت است که “اینبار” کمک کند ائتلافی شکل بگیرد. چند سال ذهن معترضین خاصه در شبکههای اجتماعی بدان معطوف شود، و بعد با از هم پاشاندن و بیاعتبار کردن رهبرانش اندک امیدها را دوباره از بین ببرد. اتفاقی که میتواند نسل دهه۸۰ را، زمینگیر کند. برخلاف آنچه بسیاری فکر میکنند، به نفع حکومت است فردی چون اسماعیلیون که فاقد تجربه و ظرفیت سیاسی آزموده شده است، در راس این ائتلاف قرار گرفته، یا به عنوان رهبر انتخاب گردد. برای رژیم ایران، زدن اسماعیلیون، و به خطا انداختناش، امری به مراتب سادهتر از ترور شخصیتی و اعتباری فردی چون رضا پهلوی است. و هیچ سناریویی بهتر از کماعتبار و کمرنگ ساختن مسیح علینژاد، با پروموت کردن نازنین بنیادی (در جهت کاخ سفید) از طریق اکانتهای سایبریشان نیست. شما به وضوح میبینید در حکومت کسی علیه نازنین بنیادی موضعِ قوی نمیگیرد. این عدم موضع، اتفاقا از نظرم عامدانه و دستوری است.
رژیم میتواند با تحریم سمپاتهای سلطنتطلب و حتی تحریک فرقهی مجاهدین با ایجاد Proxy Conflict، یک ائتلاف شکل گرفته را به مرور، قطع نخاع کند تا تنها به یک همایش تزئینی بدل شود. اتفاقی که به رژیم ایران “زمان میدهد” تا کنترل اوضاع را دوباره به دستگیرد، با حکومتهای اروپایی (خاصه فرانسه و آلمان) به توافقهایی برسد و با “پاکسازی” قدرتمند دانشگاهها و روشنفکران و… ، دستکم تا یافتن جایگزینی برای علیخامنهای، ماندناش را تمدید کند. بعدها با مثال اپوزوسیون ونزوئلا، آن را برای شما قابل لمستر خواهم کرد.
پس در پاسخ به سوال تیتر، بله، ائتلاف اپوزوسیون بسیار کارآمد و موثر است، اما مادامی که تنها یک “ائتلاف نمایشی”، یک ائتلاف برای تزریق هورمون به عضلهی افکار عمومی نباشد. سازمانی قدرتمند شود، صاحب اتاق فکرهای باهوش شود. در آن افراد، سهمخواهی زودهنگام را به کنار بگذارند، و همه متعهد به یک هدف شوند. بزرگترین چالش امروز اپوزوسیون برای ائتلاف از نظرم این است که گروههای مشخصی برای ائتلاف وجود ندارد. از آن مهمتر، ما تقریبا هیچ شخصیت اپوزوسیونی نداریم که ۱۰٪ جامعه ایرانیان داخل کشور (۸ میلیوننفر) به او با قاطعیت باور داشته باشند. ابتدا باید این “درصد” ساخته شود، سپس به عنوان رهبر انتخاب گردد. این بخشی از تخصص Public Policy است، که اپوزوسیون هنوز فاقد آن است.
از سالها پیش نهادهای اطلاعاتی ایران به خوبی دریافتهاند که اتفاقی که درباره فرقهی مجاهدین خلق رخ داده، دیگر نباید هرگز تکرار شود. یعنی تشکیل یک “نهاد”، “سازمان” و “جمعیت identical اپوزوسیونی” که هستهی مرکزی تصمیمگیری داشته باشند. این را به خوبی میدانند که تنها دو نهاد قدرتمندی که توانستند انقلاب ۵۷ را تا اندازهای به دست بگیرند، فرقه مجاهدین و خودشان (آخوندها) بودند که به سبب سازمانی و نهادی بودن (استفاده از امکانات مساجد و فرصت عزاداریها و حوزههای علمیه و… برای هماهنگی و هرمی کردن رهبری خیزش) در برابر حکومت پهلوی موفق عمل کردند. روحالله خمینی اگر در ضربات پنالتی و وقت اضافه با خدعه و نیرنگ موفق نمیشد، ممکن بود امروز به جای جمهوری اسلامی، مارکسیستهای مجاهدین بر ایران حکومت میکردند. ساده که بگویم، راز موفقیت رژیم ایران در این ۴۳ سال این بوده که اجازه نداده اپوزوسیون “سازماندهی” و صاحب هرم قدرت و تصمیمگیری شود. با اختلافاندازی، با دستکاری در اهداف مشترک و البته ارسال هزاران خرابکار و منافق در میان این گروهها.
چرا این نکته مهم است؟ وقتی امریکا یا سایر کشورهای اروپایی با یک اپوزوسیون بدون ساختار مواجه میشوند، در اصل در این واقعیت که با چه کسی وارد گفتگو و برنامهریزی برای یک Regime Change شوند دچار علامت سوالهای بیشماری میگردند. آنها میدانند برای مذاکره با رژیم ایران با که طرف هستند، اما چنین میز گفتگویی میان آنها و اپوزوسیون ایران تقریبا وجود خارجی ندارد. دقیقا از چه گروهی باید حمایت کنند؟ روی کدام نهاد مخالف سرمایهگذاری کنند؟
اگر شبکههای مجازی را از این معادله حذف کنیم، از لحاظ تکنیکی، منهای فرقهی تروریستی مجاهدین، چطور میتوانیم ثابت کنیم رضا پهلوی، اسماعیلیون یا دیگر چهرههای شاخص اپوزوسیون دقیقا چقدر پیرو (هزینهده) در ایران دارند؟ دستهایمان را باز نکنیم بگوییم اینقدر! دادهها، بر سرمایهگذاری سیاسی موثرند. چقدر نیروی جانبرکف قابل شمارش و اتکا دارند؟ چقدر فالوور دارند که تا آخر آن بیرون، نه پشت اکانتهای توئیتری و اینستاگرامی پای این افراد با هر هزینهای میایستند؟ اینها همه فاکتورهایی است که نهادهای امنیتی دیگر کشورها برای هر حمایت و چشماندازی بدان اهمیت میدهند. همینطور بنگاههای تجاری و سرمایهگذاری در غرب و شرق برای تنها گذاشتن رژیم کنونی ایران.
اصلا چنین برآوردی نمیتوان داشت. ما میدانیم رژیم ایران، دستکم حدود ۶ میلیون آدم دارد که تا آخرین لحظه حاضر به هزینهدادن برای این نظام هستند. این ۶ میلیون نفر در روز واقعه به خیابانهای ایران میآیند. اما درباره اپوزوسیون چنین برآوردی را نداریم. از این رو هرچند اپوروزسیون ایران بسیار گسترده و حضورش محسوس است، اما در عین حال از لحاظ تکنیکالی، یک شبح است. شبحی بدون ساختار و جمعیتی بدون آمار.
وقتی پای مدلسازیهای ریاضی خیزشهای اجتماعی به میان میآید که تخصص امثال ماست، محکِ ائتلاف آنجاست که ببینیم با اولین فراخوان ائتلافی در داخل ایران، آیا دست کم ۳درصد جامعه (۲ و نیم میلیوننفر) به خیابانهای ایران میآیند یا خیر. اگر نیایند همان روز ByeBye ائتلاف! باید محاسبه کنیم آیا انتخاب یک رهبر سبب میشود توان بسیجسازی (Mobilizing) یک جنبش بالا برود، یا نه اگر رضا پهلوی یا اسماعیلیون رهبر جنبش شود، چند میلیون نفر حتی ریزش میکنند! اینها بخشی از آن محاسبات مهم جنگ (خیزش سیاسی) است. مواد اولیه تصمیمگیریهای آینده است.
ما هنوز یک جامعهی معترض کوتاه مدت داریم. این جامعه در کوتاه مدت نشان داد کولاک میکند؛ اما در بلند مدت عقبنشینی دارد. شما به فرهنگ (هنر و ادبیات و معماری) ۳ هزار ساله ایرانیان نگاه نکنید، به فرهنگ (مدلهای اجتماعی و همزیستی) چند هزارسالهمان بنگرید. ذات اجتماعی ما ایرانیان، جامعهی کوتاه مدت در هرچیزی است. اپوزوسیونهای سیاسیمان هم از این قاعده مستثنی نیست. آموزش داده نشدیم. از این رو در حوزه اپوزوسیونسازی؛ تمرین کافی نکردهایم. نه در دولت قاجار، نه پهلوی نه اسلامی، اپوزوسیون حق نفس کشیدن نداشته است.
اپوزوسیون رژیم ایران، توان ایجاد موج و توجه رسانهای را به عنوان مخالف و ضد رژیم دارد، اما نه ساختمان دارد، نه حزب و Party دارد، نه آدمِ شاخص مورد قبول اکثریت دارد، نه نهاد تصمیمگیری دارد، نه توان بسیجسازی (بالای ۳ درصد) در شهرهای بزرگ دارد، نه حتی تظاهرکنندگانی که هربار بیشتر شوند بجای کمتر شدن. اگر ۳ روز برق را قطع کنند و شبکههای اجتماعی خاموش شود، ما حتی به سختی میتوانیم هم را پیدا میکنیم! ۴۳ سال است که این طور است. این واقعیت است، ایجاد ناامیدی نیست، اما یک شارلاتان سیاسی و بیسواد کسی است که جای راهحلیافتن برای این چالشها، انکارشان کند، عصبانی شود و تصور کند این حرفها زیر سوال بردن این خیزش و اوپوزوسیون است. با شارلاتانیسم شعاری نمیشود جلو رفت.
از این رو، بهتر است دوباره اشاره کنم، انقلاب ارگانیک کردن، یک جنگ خیابانی و فکریِ صاحبِ ساختار است. در این جنگ همه چیز هست. پیروزی. شکست. ناامیدی. ذوق کردن. گول خوردن. فریب دادن، زنده ماندن، و مردن. مهم این است که در آن دارای سازماندهی باشیم. و درگیر فانتزیها و خیالاتی نشویم که افراد بیتجربه در ذهن و روان ما میکارند تا شوق و شادی جعلی به ما بدهند. جنگ نیاز به تاکتیک، استراتژی و اتاق رهبری دارد. با تیرکمون سنگی و عمامهپراکنی و عکس قاسم را فندک زدن و روشهای شوخیبردار سیمبولیک و توییتری جلو نمیرود.
خیزش انقلابی ۲۰۲۰ ونزوئلا، و درسهایش برای ما ایرانیان
در مقالهی افسانه سوریزاسیون، ما یک خیزش انقلابی در سوریه را مرور کردیم که اساس پیش آمدناش روحیهی سرکوبگری، اشتباه نهادهای امنیتی و نظامی سوریه بود. در اینجا اما، خیزش انقلابی در ونزوئلا را سریع ورق میزنیم، که همین تازگیها بعد از ۴سال برای همیشه ترکید! در هر دو مثال؛ یک خیزش اجتماعی (سوریه مثل ایران) و یک خیزش اقتصادی (ونزوئلا)، تبدیل به یک خیزش انقلابی سیاسی برای سرنگونی رژیم دیکتاتوری وقت شد. هر دو مثال ناموفق بود. میخواهیم جراحی کنیم. آسیبشناسی کنیم. تا روشهایمان را برای این خیزش در ایران، واکسینه کنیم. و ببینیم چرا از داخل اینها یک انقلاب موفق سزارین نشد که هیچ، دیکتاتورها به همه این تلاشها نشستند و از تهدل خندیدند.
همانطور که در متن پیشین نگاشتم؛ این ۵ کلید باید به دربِ پیروزی وارد وچرخانده شوند تا خیزش انقلابی در دنیای معاصر در هر کجای کره زمین به ثمر برسد.
– کلید اول: حرکتهای منظم مردمی (در خیابان، شبکههای اجتماعی)
– کلید دوم: برخورداری از یک رهبر یا گروه رهبریِ هماهنگ و هوشمند
– کلید سوم: صاحب دیسیپلین (روشمند) بودن در مبارزه
– کلید چهارم: برخورداری از حمایت واضح چند ابرقدرت سیاسی (خاصه امریکا)
– و شاه کلید همه؛ پیوستن بخشی قابل توجه از ارتش و نهادهای اطلاعاتی به مردم
ایرانیان، با سوریهایها و ونزوئلاییها سه ملت متفاوتاند. سه جغرافیایی متفاوت. هر چند اینجا تنها بدنهی پلتفرمهای اعتراضی را MRI میکنیم تا ببینیم داخل بدن اینها (Visceral Organs) چه گذشته، که از جهاتی میتواند برای ما قابل نکتهبرداری باشد. خیزش انقلابی ۱۴۰۱ در ایران، هم اکنون، “حتی” کلید اولاش هم آماده نیست. در سوریه، کلیدهای سوم و چهارم جور نشد، و ونزوئلا در حالیکه همه کلیدها ساخته و در درب چرخیده بود و شاه کلید با اسنپ در حال رسیدن بود، ناگهان مثل دیگ آرامپز روی اجاق ترکید! آنچه خواهم نوشت؛ قصهی چرایی از هم پاشیده شدن خیزش انقلابی ونزوئلا است. اتفاقی که میخواهیم برای ما تکرار نشود و گوشی دستمان باشد.
یکیبود یکی نبود، ونزوئلا یک رئیسجمهور دیکتاتور داشت که با تقلب برنده شده بود. اسماش، نیکلاس مادورو. حکومتاش چپگرا بود. از پدر و مادری مسیحی و یهودی بود و خودش پیرو یک عرفان هندی! نیکلاس که خیلی شبیه به صدام خدابیامرز بود جانشین هوگو چاوزی شد که احمدینژاد را از صمیم قلب دوست داشت. با مرگ چاوز، اوضاع اقتصادی ونزوئلا رو به وخامت رفت، و ایالات متحده که فکر نمیکرد جانشین چاوز به اندازه او کاریزما و قدرت و محبوبیت داشته باشد، تصمیم گرفت از فرصت استفاده کرده، با حمایت تمام قد از اپوزوسیون رژیم او، به حکومت همفکرانش در ونزوئلا پایان دهد.

نیکلاس مادورو، جانشین چپگرای هوگو چاوز بود که پس از مرگ او بر اثر سرطان جانشیناش شد. مادورو؛ که اکنون از همپیمانان سیاسی ایران و به نوعی مستعمره و بدهکار سیاسی روسیه است در راس حزب PSUV، با ائتلاف با ۱۵ حزب چپگرای دیگر سودای ریاستجمهوری مادامالعمر دارد. پس از او هوگو چاوز Fucking ۱۷ سال ریاستجمهوریاش را تمدید کرده بود. مثل مدل روسیاش، ولادمیر پوتین.
با آمدن مادورو، اوضاع اقتصادی این کشور روز به روز خرابتر شد. امریکا و اروپا تحریمهایی را آغاز کردند. همزمان با آن، خیزش انقلابی ونزوئلا، مویرگی شدت گرفت. اپوزوسیون این کشور به یک ائتلاف دست پیدا کرد. سپس رهبری از میان خود برگزید. زمانی زیادی نگذشته بود از وقتی که دولت امریکا و اتحادیه اروپا در کنار کانادا، رهبری اپوزوسیون رژیم ونزوئلا را به رسمیت شناختند، مردم و خصوصاً جوانان و دانشجویان در شبکههای اجتماعی به هم تبریک گفتن را شروع کردند و هشتگهای “تمام است ماجرا” و “به پایان سلام کن مادورو ” و “امریکا، اروپا، سپاسگزاریم” را بازنشر می کردند. اما؛ امروز بعد از ۴ سال، دولت امریکا، کانادا و فرانسه تقریبا دوباره دست به همکاری با رژیم مستبد این کشور دراز کرده، و تقریبا اپوزوسیون و تمام امیدهایش را به حال خود رها کردهاند! اما داخل این پنجرهی ۴ ساله، چه اتفاق عجیبی افتاد که ورق برگشت؟

تحلیلگران ، پرده از خصوصیات روانی نیکلاس مادورو (Nicolás Maduro Moros) از روی امضایاش گشودهاند. امضای او، پر شباهت به امضای افرادی چون دانلد ترامپ، ولادمیر پوتین و… نشان از شخصیتی نارسیستیک، خود رای و خودشیفته میدهد. نیکلاس مادورو که بعد از هوگو چاوز به قدرت رسید، مهمترین همپیمان رژیم ایران و روسیه در امریکای جنوبی است. مدتهاست گروهی از خانوادههای متعلق به حزبالله که دهههاست در آرژانتین تجارت عسل، قهوه و موادمخدر میکنند، برای زندگی در حال مهاجرت به ونزوئلا هستند. (Sputnik/Alexei Druzhinin/Kremlin via REUTERS)
ونزوئلا سالهاست که یک رژیم اقتدارگرای سوسیالیستی دارد. چنین کشورهایی تقریبا مثل کشورهای غرب آزادیهای نسبی برای زندگی دارند. از نوشیدن انواع خوراکی و نوشیدنی و پوشش تا آزادی روابط و قمار و غیره. حکومت دخالتی در سبک زندگی مردم نمیکرد. اما در عوضِ آزادی بیان و آزادی سیاسی؛ به ندرت به مردم میداد. از نکات مثبت در این کشور این که اپوزوسیونهای حکومت در داخل خودِ کشور صاحب حزب و نهاد بودند، و در انتخابات شرکت میکردند. اما هوگو چاوز و نیکلاس مادورو همیشه انتخاباتها را طوری برنامهریزی میکردند که صندلیهای حساس و کاخ ریاستجمهوری نصیب خودشان گردد. یک Hybrid Regime بودند که هم به اپوزوسیون فضای حضور و انتخابات داخلی را میدادند، هم از جایی به بعد اجازه رشد بیش از حد بدانها نمیدادند.
مشکل اکثریت مردم ونزوئلا اما در اصل با یک اتفاق سیاسی شعلهور نشد، برای اکثریتشان حتی خیلی مهم نبود یک رژیم اقتدارگرای چپگرا با سرکوبگری سیاسی بالای سرشان هست. مسالهشان تنها “سفره” شبشان بود. “رفاه” و “امنیت زندگی”شان بود. در اصل مشکل از جایی شروع شد که این کشور علاوه بر تحریم جهانی، گرفتار دولتمردان فاسد و ناکارآمدی شد که حتی به اندازه چاوز خدابیامرز هم کارشان را بلد نبودند، کشور را به فنا دادند و یکی از خطرناکترین فروپاشیهای اقتصادی (Economic Meltdown) جهان را رقم زدند!
نیکلاس مادورو برای کنترل بهتر اوضاع، تا جای ممکن صنایع باقیمانده را دولتی کرد تا بر آنها فقط حکومت کنترل داشته باشد. بعد نظامیان را در راس آنها یا برای کنترل آنها مامور کرد. درست مثل قرارگاههای اقتصادی سپاه و همانکه رژیم ایران مرتکب شده است را عیناً شبیهسازی کرد. درنتیجه آرام آرام نظامیان و حلقههایشان، صاحب ثروتهای اقتصادی، مافیاهای تجاری و رضایتمند از این موقعیتها میشدند و خانوادهها و زندگیشان در نگهداری این شرایط گره میخورد. سپس از درآمد همان نهادها، بودجههای فراوانی برای نهادهای امنیتی کنار گذاشت تا نیروهای اطلاعاتی او، مشکل نان شب نداشته، و بتوانند آخرین حلقهی وفاداران به او باقی بمانند.

یکی از اولین بزرگترین فراخوانها که سبب به خیابان آمدن نزدیک به ۳ میلیون ونزوئلایایی (از جمعیت ۳۰ میلیونی این کشور) به خیابانها شد، اعتراض به کشته شدن جوان ۱۷سالهای با نام Neomar Lander در طول اعتراضات بود. او در حالیکه برای گل دادن به نیروهای ضد شورش در کنار خیابان ایستاده بود از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و درجا جان داد. مردم به گرامیداشت او شبها در خیابانها تجمع میکردند. (Ivan Alvarado / Reuters)
اما ناکارآمدی و نافهمی نیکلاس مادورو در ادارهی کشور ( که چیزی به مراتب بدتر از ابراهیم رئیسی خودمان بود) سبب شد در کنار تحریمهای سخت دانلد ترامپ شرایط روزبهروز بد و بدتر شود. فاجعه از همینجا آغاز شد. سال ۲۰۱۷. فقر شدید و ناامنی ناشی از افزایش جرم، باعث مرگ ۲۳ هزار ونزوئلایایی شد. محله به محله اعتراضها آغاز گردید. ۴حزب اپوزوسیون به رهبری حزب Justice First، خواهان برکناری رئیسجمهور شدند و او را رئیسجمهور اشغالگر (در زبان اسپانیایی: Usurpador) خواندند. کشته شدن ۱۵ معترض توسط نیروهای لباس شخصی رژیم ونزوئلا، دانشجویان را هم به خیابانها کشاند و اساتید را با آنها همراه کرد. آتش اما از آنجا شعلهور شد که در میانهی این اوضاع، دولت ونزوئلا به جای راه آمدن با مردم؛ قیمت بنزین را ۶۰۰۰٪ افزایش داد. در صفرها اشتباه نکردم. در حالیکه مردم روی نفتخیزترین سرزمین دنیا زندگی میکردند! تورم ماه به ماه ۸۰درصد افزایش مییافت و ناگهان این کشور دچار یک ابَرتورم عجیب شد که بدنِ تمام اقتصاددانان دنیا، پاییز شد! کار به جایی رسید که دیگر مردم بهجای زندگی کردن، به مردن ادامه میدادند!

از سال ۲۰۱۷، دولت ونزوئلا به یک پدیدهی سرکوبگرانه جدید در خیابانهایش به شکل گسترده استفاده کرد. نیروهای نظامی یا لباسشخصی سوار بر موتورسیکلت! نمونهای نادر در کشورهای امریکای جنوبی. نیاز نیست گفته شود این الگوبرداری توصیه احتمالی کدام کشورِ دوست بوده است. (Juan Barreto / AFP / Getty)
آرام آرام، ونزوئلا، که از ثروتمندترین کشورهای جهان از لحاظ منابع نفتی و کشاورزی از اواسط سال ۲۰۱۷ بود با سر به چاه فقر و بحران اقتصادی سقوط کرد که در جهان معاصر بیسابقه بود! سونامی مهاجرت آغاز شد. از هر۱۰ تن، ۶ نفر از کادرپزشکی (پزشکان، داروسازان و…) کشور را ترک کردند. فرار کردند. ارزش پول ملی این کشور، به آنجا رسید که چنانچه شما دوستدخترت فاطی گونزالس یا اَقدس ماراکوزه را به صرف یک فنجان قهوه به کافی شاپ دعوت میکردید، با پولی همان یک فنجان قهوه در سال ۲۰۱۸، در سال ۲۰۰۰ میتوانستید یک آپارتمان دوخوابه خریداری کنید! قشر متوسط به پایینِ مردم از خوردن گوشت، به خوردن دمبه و سیرابی (Callos) روی آوردند. سوپ خوردن و خورشت درست کردن با غضروف حیوانات فرهنگ غذایی جدید مردم شد. شرایط اقتصادی چنان شد که بازار خرید گوشت فاسد (۸۰٪ ارزانتر از گوشت تازه) در میان طبقه محروم، تبدیل به یک لایف استایل جدید تغذیهای شد.

یک کیلو گوجه فرنگی اکنون در ونزوئلا نزدیک به ۶میلیون بولیوار قیمت دارد. در اصل برای خرید یک کیلو گوجه فرنگی میبایست حدود ۴کیلو اسکناس همراهتان باشد. اکنون با اندکی بهتر شدن اوضاع اقتصادی ونزوئلا نرخ تورم نقطه به نقطه از ۶۴۰۰۰درصد در سال ۲۰۱۸، به ۱۵۵ درصد در سال ۲۰۲۲ کاهش شدید پیدا کرده است. دلیل این کاهش، برداشته شدن تحریمهای نفتی از سوی امریکا، گرفتن بازار نفت روسیه و رضایت رژیم ونزوئلا به توافقهایی با امریکا در ازای برداشته شدن تحریمهای تجاری است. هرچند این به معنی پایان موقتی ابَرتورم در این کشور است، اما گرانی پابرجا بوده، و همچنان بالای ۹۰درصد مردم این کشور زیر خط فقر میباشند. (Carlos Garcia RawlinsReuters)
ارزش پول این کشور (بولیوار) نزدیک به هیچ شد! بانک مرکزی ونزوئلا ۶صفر از روی اسکناسها کم کرد و اما خیلی جدی گفت مردم نگران نباشند. این طبیعی است و تنها برای سهولت در حساب کردن موقع خرید است! در اخبار ۲۰:۳۰شان تصویر یک اسکانس چاپ شده جدید از سوی بانک مرکزی را با عدد ۱میلیون بولیوار را با یک موسیقی حماسی در پسزمینه نشان دادند و گفتند، این پول جدید به چرخه اقتصادی وارد میشود تا مشکل معاملات را حل نماید!
در این مدت بسیاری از پزشکها، مهندسین، معلمان خصوصی یا حتی فروشگاههای لوازم خانگی از مراجعین میخواستند که هزینه خدمات یا سرویس را با دلار پرداخت کنند. با محدودیتهایی که روی سقف خرید با کارتهای بانکی ایجاد شده بود، مردم برای خرید بعضی اجناس واقعا مجبور به حمل پول با فرقون و چرخدستی بودند، این سبب خلق واژهی خرید با چرخدستی ” Wheelbarrow Problem” شد.

نیکلاس مادورو بعد از کمکردن ۶ صفر از پول ملی و افاقه نکردناش، با افتخار از اسکانس جدید یک میلیون بولیواری پردهبرداری کرد. درباره طراحی زیبا و سمبولیکاش با خوشحالی سخن گفت. اما دیگر نگفت در سال ۲۰۱۹ با ۷ عدد از این اسکناسهای ۱ میلیون بولیواری تنها میشد یک نوشابهی کوکاکولا یا یک قرص نان خرید. امروز شما برای خرید یک فنجان کاپوچینو، باید ۶ میلیون بولیوار پول نقد داشته باشید. در حال حاضر ۲ میلیون بولیوار، تقریبا معادل ۱.۵ دلار است.
این نکته مهمی است که تمام طرفداران حکومت ایران که مخالفانشان را از سوریه شدن ایران میترسانند، هرگز قبول نمیکنند که ایران با چنین مدیریت ناکارآمد اقتصادی اگر میتواند سوریه بشود، پس چرا از ونزوئلا شدن در امان نیست؟ حاکمان ونزوئلا وقتی در باتلاق عدم مدیریت اقتصادی و فسادشان غوطهور شدند، تنها با همین روشهای ناکارآمد در حال جلوگیری از سقوط بیشتر اقتصاد بودند. به قول Steve Hanke، اقتصاددان برجسته دانشگاه جان هاپکینز امریکا، در اصل چاپ پول، کم کردن صفر، ایجاد صف برای منصرف کردن مردم از دریافت پول و خرید بیش از نیاز، همه مثل جراحیهای زیبایی بود که شاید ظاهر اقتصاد ونزوئلا را موقتاً تغییر میداد و خوشگل و بوتیکی میکرد، اما آن بیماری و سرطان داخل بدن بر سر جایاش بود و مدام متاستاز می داد.
با فشار بیشتر دانلد ترامپ و تحریمهای اروپا، ونزوئلا به بحران تولید برق دچار شد. روزانه ۱۲ ساعت تا ۵ روز نبود برق در شهرها تبدیل به امری عادی در زندگی مردم شده بود. عملا داشتن یخچال و تلویزیون و وسایل برقی در ونزوئلا خیلی محلی از اعراب نداشت. در “صف ایستادن”بخش ثابت زندگی روزمرهی مردم شد. از ایستادن در صف عابربانک تا ایستادن برای خرید دارو. بطور متوسط، یک ونزوئلایی، در روز۳ ساعت در صف زندگی میکرد. ارزش پول ونزوئلا آنقدر پایین آمد، که هر سال از واحد پولی یک صفر کم میکردند! در حالیکه این شرایط اقتصادی متهم اصلیاش سو مدیریت رژیم ونزوئلا بود، اما نیکلاس مادورو، لجبازانه آن را فقط نتیجه توطئه کشورهای غرب و نتیجه تحریم میدانست، نه سیاستهای دستوریاش، نه اقتصاد دستوریاش. اینها را مینویسم که فضای پیش از اعتراضها در ذهنتان بهخوبی تصویر شود. فضای پر از بیعدالتی، فساد، تبعیض اجتماعی و ناکارآمدی. فضایی که حاکمان ونزوئلا، حتی بدون یک عذرخواهی، آن را نتیجه دسیسه غرب میدانستند.

از جنجالیترین کارهای رئیسجمهور ونزوئلا خوردن استیک و شراب و سیگار برگ کشیدن در رستوران نصرت گوکچه در استانبول ترکیه بود. او در حال کشیدن سیگار برگاش مقابل دوربین گوشی این آشپز ترک باخنده گفت چنین استیک خوب و لذیذی را همه باید یک بار تجربه کنند! این در حالی رخ داد که بر سر سفرهی شام و نهار اکثر مردم ونزوئلا، به جای غذاهای گوشتدار، خورشت غضروف، کالباس از گوشت گربه، سوپ پایِ مرغ و خورشت با گوشتهای فاسد بود. نهادهای امنیتی ونزوئلا نصرت گوکچه الدنگ را وادارد کردند تا این ویدئو را از روی اینستاگرام خود به سرعت حذف کند. هرچند دیر شده بود.
اعتراضها در اوایل ۲۰۱۹ در سراسر ونزوئلا ناگهان شعلهور شد. میلیونها نفر به خیابانها آمدند. بخش مهمی از قشر خاکستری هم رودربایستی را کنار گذاشتند و به خیابانها ریختند. خیزش انقلابی شدت گرفت. اپوزوسیون رژیم ونزوئلا دو دستهی داخل کشور و خارج از کشور بود همان هفتهها تصمیم به ائتلاف گرفت. از نکات مثبت این که اپوزوسیون داخلی دارای حزب و تشکیلات بود. اتفاقی که حمایت کشورها را از اپوزوسیون سرعت بخشید. همه چیز به سمت انتخاب رهبر برای اپوزوسیون پیش رفت. این خیزش انقلابی دیگر غیرقابل سرکوب بود. نهادهای امنیتی ونزوئلا باید کاری میکردند. پس دستبکار شدند.
آنها با ایجاد یک صحنهی ترور ساختگی نیکلاس مادورو، که به گردن امریکا و اپوزوسیون انداخته شد، بهانهی سرکوب، ترور، پروندهسازی و به زندان انداختن اپوزوسیون را آغاز کردند. نیکلاس مادورو کمی بعد به جلوی دوربینها آمد، و بدون اینکه خندهاش بگیرد گفت نامیراست و خداوند حافظ اوست! سناریوهای نخنمایِ آشنا. (سندرم هُوبریس) “اقدام علیه امنیت ملی” و “تشویق مردم به نافرمانی” تبدیل به برچسبی شد که حتی با آن نمایندگان مجلس را هم به زندان انداختند. لباسشخصیهای رژیم شروع به ترور مخالفان کردند، دستگیری بلاگرها و سلبریتیها، و دزدیدن دختران زیبا، گموگور کردن یا تجاوز به آنها برای ترساندن خانوادهها تبدیل به کابوس خانوادههایی شد که فرزندانشان در اعتراضات میلیونی خیابانی شرکت میکردند. سناریو آشنا نیست؟
فقر مطلق، تورم ۶۴۰۰۰ درصدی در همانسالها، فراوان شدن آمار جرم و جنایت و از هم پاشیده شدن خانوادهها در کنار خفقان سیاسی و اعتراضهای خیابانی سبب شد رئیس مجلس ۳۷ سالهی این کشور، که مخالف نیکلاس مادورو رئیسجمهور دیکتاتور ونزوئلا بود با توافق میان احزاب و کنار گذاشتن اختلافها، به رهبری اپوزوسیون داخلی انتخاب شود.
در نهایت امریکا از معترضین حمایت کرد، و به پشتوانه آن خوان گوایدو،با تاکید بر اینکه با این شیوه مدیریت اشتباه، رئیسجمهور فاقد مشروعیت است، خودش به همراه طرفدارانش اعلام کرد رئیسجمهور موقت و انتقالی (Interim President) این کشور خواهد بود. شنیدن خبر ائتلاف احزاب در داخل و خارج ونزوئلا شبکههای مجازی این کشور را منفجر کرد. همه در حال تبریک گفتن به هم بودند. بسیاری از شادی از پنجرههای خانهشان فریاد میزدند. اینفلوئنسرها در صفحههایشان این را نقطهای عطف و سنگبنای تاریخی (Historic Milestone) سرنگونی رژیم نیکلاس مادورو خطاب کردند. اکانتهای پرفالورو در توییتر و فیسبوک با هشتگ “سرنگونی حتمی است” درحالی پیشاپیش به جشن پایان رژیم رفته بودند که خوان گوایدو تبدیل به محبوبترین قهرمان خستگی ناپذیر ونزوئلا علیه رژیم دیکتاتور وقت گردیده بود.

خوان گوایدو (Juan Guaidó) که در آن زمان تنها ۳۷ سال داشت، و علاوه بر ریاست مجلس، شخصیت سیاسی محبوب نسل جوان و پرشور انقلابی ونزوئلا (معادل دههی ۸۰ایهای ما) بود؛ در حالیکه سعی میکرد در شیوه سخنگفتن و زبان بدن تا اندازهای از باراک اوباما تقلید کند؛ با سخنرانیهای شورانگیز پوپولیستی و دهها وعدهی گلدرشت پا به میدان گذاشت. او در حالیکه که از کمک ایالات متحده و کشورهای مهم اروپایی مطمئن شده بود؛ خیلی جدی گفت: ونزوئلا را در ده سال آینده تبدیل به پیشرفتهترین کشور امریکای جنوبی میکند! میشود گفت او ترکیبی عجیب از اعتماد به نفس باراک اوباما، شیرین عقلی احمدینژاد و مَنقلگویی سردار سلامی را توامان داشت. (Fernando Llano/AP)
بزرگترین حامی او دانلد ترامپ بود. در آن سالها دولت واشنگتن برای دو کشور ایران و ونزوئلا دورخیز سیاسی کرده بود. رسیدن توافق سیاسی و دستیابی به قراردادهای تپل نفتی و تجاری، یا کمک به سرنگونی آن رژیمها. طبیعتا هر دو کشور دست رد به سینهی او زدند به این امید که این تنها ۴ سال ریاستجمهوری او گذرا باشد. که البته اشتباه نمیکردند.
دانلد ترامپ در اقدامی بیسابقه و شگفتانگیز، خوان گوآیدو را رئیسجمهور ونزوئلا خواند، و اختیار اداره و کنترل سفارتخانههای ونزوئلا در نزدیک به ۵۰ کشور جهان با هماهنگی او، به این جوان ۳۷ ساله داده شد. این میتوانست بزرگترین حمایت جهانی، از یک اپوزوسیون سیاسی باشد. همچنین ایالات متحده، برای هر کسی که کمک میکرد نیکلاس مادورو (رئیسجمهور فعلی) دستگیر شود، ۱۵ میلیوندلار جایزه کنار گذاشت. به نوعی تشویق اطرافیان نظامی یا افرادی در نهادهای امنیتی برای یک کودتا بود، اما دلیلاش این ادعا بود که رژیم ونزوولا از طریق تجارت مواد مخدر هزینههای لازم برای سرکوب اپوزوسیون خود را تامین میکند. آرام آرام کشورهای اتحادیه اروپا و کانادا خوان گوایدو را به عنوان رئیسجمهور به رسمیت شناختند. پس در فرآیندی عجیب، ونزوئلا کشوری با دو رئیسجمهور و هیئت دولت شده بود.

هرچند نیکلاس مادورو، رهبر اپوزوسیون ضد رژیم (رئیس سابق مجلس) را جز چند ساعت بازجویی هیچوقت دستگیر و محاکمه نکرد اما با ممنوعالخروج کردن او تصمیم گرفت مانع ارتباط او با دیگر کشورها شود. با این وجود خوان گوآیدو مخفیانه از فرودگاهی نظامی به امریکا و کاخ سفید رفت تا در میان استقبال اپوزوسیون خارج از کشور، آخرین هماهنگیها را با دانلد ترامپ برای فردای بعد از آزادی با دیگر متحدان امریکا انجام دهد.
در حالی که فروپاشی اقتصادی بیداد میکرد، اما با کمکهای مالی دولتهای خارجی به کسبه و تجار، اعتصابهای سراسری آرام آرام شکل گرفت. هماهنگیها تحسینبرانگیز بود. حال که اپوزوسیون ونزوئلا صاحب یک رهبر به رسمیت شناخته شده بود (Legitimate Leadership)، آرام آرام نشانههای ترس و فروپاشی روانی در نیکلاس مادورو، رئیس جمهور وقت ونزوئلا دیده میشد. از نکات جالب در خیزش انقلابی ونزوئلا، بارها و بارها، به بیرون آمدن میلیونها تن از مردم، برای مدت هفتهها به خیابان بود. این برای جمعیت حدود ۳۰ میلیونی این کشور، یک بسیجسازی (Mobilization) عمومی عظیم محسوب میشد. گفته میشود تا هفتهها نزدیک به ۱۴٪ از مردم ونزوئلا در اتحاد باهم به خیابانها میآمدند (در مقایسه با خیزش زن، زندگی آزادی که در شلوغترین روزها نزدیک به ۵۰۰ هزار نفر در خیابانها بود، کمتر از یک درصد جمعیت ایران).
اپوزوسیون ونزوئلا از کمکهای بسیاری برخوردار شد. امریکا به مهمترین متحد خارجی (International Ally) اپوزوسیون تبدیل شده بود؛ در عین بیشتر و بیشتر کردن تحریمها، ۳۷۶ میلیون دلار به مردم ونزوئلا کمک مالی و غیرمستقیم (انساندوستانه) فرستاد تا به زیرِ زیر خط فقر نروند، اروپا نیز ۶ میلیون دلار، اما بعدها معلوم شد رژیم ونزوئلا آنها را در میان مردمی پخش میکند که به احزاب خودشان رای دادهاند.
دولت واشنگتن، علاوه بر در اختیار گذاشتن سپردههای مالی ونزوئلا در اختیار رهبر حزب اپوزوسیون، چیزی حدود ۹۲ میلیون دلار پول نقد نیز در اختیار خوان گوایدو گذاشت تا خرج سرنگونی مادارو کنند، ۹۲ میلیون دلاری که بخشی از آن به باد رفت و گروهی از چهرهها و رهبران حتی میانی اپوزوسیون که پیوسته برای جلب توجه با رسانهها مصاحبه میکردند و در شبکههای اجتماعیشان نوید فردای بعد از آزادی را میدادند، یواشکی بخشی از آن پولها را به زخم زندگی میزدند! زخمشان هم خیلی زخم بود. اتفاقی که مردم پس از ۴ سال انتظار برای پیروزی، تازه بدان پی بردند. میخواهم به این نکته توجه کنید پاسخگو نکردن رهبران اپوزوسیون به شفافسازی محل خرج سرمایهها و کمکهایی که در اختیار میگیرند، یکی از اشتباهات بزرگ مردم معترض ونزوئلا بود. از همان زمان مردم باید رهبرانشان را به “پاسخگو بودن” عادت و ملزم میکردند.
در ادامه اعتراضها و اعتصابها، گروههای هکری به هک کردن وبسایتهای دولتی پرداختند. از هک سامانههای بنزین تا وبسایت ادارات دولتی و بانکها. بسیاری از کشورها از ورود دولت مردان و آقازادههای رژیم ونزوئلا جلوگیری کردند. صندوقهای حمایت از اعتصابها تشکیل شد و کمک به برخی صاحب فروشگاهها و تجار در اعتصاب با پولهای ارز دیجیتال آغاز شد. کانادا ویزای هر نیروی همکار با رژیم ونزوئلا را لغو کرد. هرچند در شبکههای اجتماعی مخالفان مردم را به خارج کردن پول و خرید دلار تشویق میکردند، از آن سو بانکهای مشترک متعلق به دولت روسیه مثل Evrofinance Mosnarbank اقدام به تزریق دلار میکردند تا مانع از سقوط این دولت شوند.
دهها کشور جهان آماده ارسال گوشت و مواد پروتئینی به ونزوئلا شدند، رئیسجمهور ونزوئلا اما آن را خلاف عزت ملی دانست، گفت مصرف این گوشتها تغییرات ژنی در مردم ما ایجاد میکند و اجازه ورود نداد (مثل بعضیها که دقیقا در همان محدودهی تاریخ اجازه ورود واکسن کوید را به دلایل مسخره مشابه ندادند). اما از آن سو، ایران، روسیه، آرژانتین، که مصادف با دوران پاندمیک کوید بود، کمکهای دارویی و پروتئنی ارسال کردند.
شرایط سبب فرار (مهاجرت اجباری) ۸ میلیون نفر از این کشور در طول این همه سال فراهم شد. امریکا به شدت دست به تحریم رژیم ونزوئلا. اوضاع عمیقا متشنج شد. شرایط دوسال پاندمی کوید-۱۹ (Pandemic lockdowns) همه چیز را تشدید کرد. مردم در خیابانها مدام حضور داشتند، رژیم از ترس خیانت، حتی برخی مسئولان دولتی و پلیس را شبانه دستگیر میکرد، چند نماینده دیگر مجلس نیز از ترس به سفارتخانههای ایتالیا و آرژانتین پناهنده شدند. همان ایام آنتونیو گوترش، رئیس سازمان ملل، که نه میفهمید ۵ روز بیبرق بودن و هر روز سوپ خوردن یعنی چه، مردم ونزوئلا را به خویشتنداری و تحمل دعوت کرد، تا برندهی مدالِ کسخلترین دبیرکل سازمان ملل بعد از جنگ جهانی دوم شود.

از ۷۰ سال پیش به این سو، برگزاری مسابقه زن شایسته (Beauty Pageant)، در ونزوئلا حتی از مسابقه فوتبال برای مردم این کشور جذابتر بوده است. ونزوئلا در کنار برزیل به داشتن زیباترین زنان در امریکای جنوبی مشهور است. گاهی دختران برای برنده شدن در این مسابقات از ۵ سالگی آموزش (گفتار، موسیقی، زبان، اسبسواری و…) میبینند و بارها تحت اعمال جراحی زیبایی میروند. CocaCola، Cplgate، Lux و Palmulive کمپانیهای امریکایی اسپانسر این مراسم در ونزوئلا هستند.
در برههای زمانی، حضور میلیونی مردم در خیابانها، تزریق کمکهای مالی به اپوزوسیون، نارضایتی شدید مردم از فقر و احتمال کودتا سبب شد تا نیکلاس مادورو شبانه بدون مشورت با ارتش تصمیم بگیرد از کشور فرار کند. همه چیز برای سقوط این رژیم فراهم بود. پس به فرودگاه رفت و آماده پرواز به کوبا شد. در مسکو اما پوتین با اطلاع نهادهای امنیتی روسیه پیش از آن که او از باند فرودگاه بلند شود، با تلفن او را از فرار منصرف و به او قول داد برای ضعیف کردن اپوزوسیون به او کمک کند.
یکی از اولین کمکهای روسیه، گرا دادن نام نزدیک به ۶۰۰ تن از نظامیان و ژنرالهایی بود که تصمیم داشتند در آینده کودتا کنند. اتفاقی که سبب دلگرمی نیکلاس مادورو از حمایت مسکو شد. بعدها روسیه رژیم ونزوئلا را متقاعد کرد که یک شرکت خصوصی نظامی به نام Silvercorp USA در امریکا، با دریافت ۲۱۳ میلیون دلار از CIA و ارسال دو قایق تجهیزات به همراه ۶۵ متخصص در کودتای نظامی، به کمک همان اعضای ارتش قصد کودتا داشته است. که با کمک روسیه، کارتلهای موادمخدر و حزبالله لبنان اغلب شناسایی و دستگیر شدند. این یک موفقیت بزرگ برای نیکلاس مادورو بود که یک جان به جانهایش اضافه کرد. سخنگوی وزارت امورخارجه ایران، عباس موسوی، نیز درحالیکه موهایاش از ژل برق میزد، وقتی از حمایت روسیه و ضرب شست آنها به براندازان مطمئن شد، در تهران آمد به پشت تریبون و گفت “از نظر تهران، شورش و کودتا راه حل اختلافات سیاسی در ونزوئلا نیست”. نه تو خــــــوبی! مردکِ ذوزنقه!

سیر شدن از غذاهای مانده در سطل آشغالهای شهری، امری معمول در میان صدها هزار خانوادهی ونزوئلایایی شده بود. افرادی که به سبب درآمد پایین حتی پول برای خرید گوشت فاسد و غضروف حیوانات جهت تامین پروتئین کافی بدن خود را نداشتند. این در شرایطی بود که در شبکههای مجازی ونزوئلا، جوانترها یا افراد متعلق به طبقات بالاتر جامعه، در حال هشتگ زنی و نوید پیروزی روی صفحات اینترنتیشان بودند. در اصل از سال دوم ائتلاف اپوزوسیونی، دخالت روسیه، ناکارآمدی رهبر اپوزسیون و بیتجربگیهای او و پروپاگاندای موفق رژیم دیکتاتوری ونزوئلا در درجا زدن این جنبش و ادامه سقوط اقتصادی موثر بود. (Cristian Josué Hernández—Climax)
در اواسط سال ۲۰۲۱ بود که آرام آرام مردم متوجه شدند علی رغم همه سرمایهگذاریها و امکاناتی که صرف این اپوزوسیون و رهبران آن شده، این جنبش متناسب با سرمایه و ائتلافی که برای آن شده است به جلو نمیرود! پشت پرده اما اتفاقهای دیگری هم در حال رخ دادن بود. اتفاقهایی که به نظر میرسید مردم ونزوئلا بزرگترین قربانی آن هستند. هرچند بسیاری از کشورهای اروپایی و ایالات متحده تمام قد در پشت اپوزسیون ونزوئلا ایستاندند و ده برابر آنچه امروز اپوزوسیون رژیم ایران را ساپورت میکنند، به ونزوئلاییها کمک کردند، اما ترامپ با آن جمله مشهور همیشگیاش که هر گزینهای محتمل است ” Everything is an option” در عینحال همچنان این پیام را به نیکلاس مادورو مخابره میکرد که اگر با او بر سر میز مذاکره بنشیند، همان لحظه اپوزوسیون را رها میکند.
در اصل دانلد ترامپ میخواست با انتخاب و تایید ریاستجمهوری موقت و رهبر انقلابی اپوزسیون آقای خوان گوادو، بازی برنده، برای به زانو درآوردن و آوردن ماداردو به میز مذاکره داشته باشد. در عین حال نباید فراموش کنیم که ایالت بسیار مهم فلوریدا در انتخابات ریاستجمهوری امریکا، مرکز تجمع ونزوئلایاییهای مهاجر است که اکثرشان در دور اول به ترامپ رای دادند، و در همراهی با کمپین او نقش مهمی داشت.
برویم به سراغ نتیجهگیری. از سال ۲۰۱۹، جنبشهای اپوزوسیونی ونزوئلا ائتلاف سازمانی کردند، و خوان گوآیدو تبدیل به رهبر مورد تایید مخالفان و همینطور بسیاری از کشورها شد. همه فکر کردند کار تمام است. اما از آن زمان ۴ سال میگذرد. ۴ سال امید، انتظار، و برنامهریزی برای فردای بعد از آزادی. چند روز پیش احزاب و نیروهای اپوزوسیون خوان گوآیدو را از رهبری خلع و او را به ناکارآمدی و هدر دادن انرژی، پول و خشم مخالفان متهم کردند. با این که همه برگهای برنده از سوی جهان و مردم معترض در میان دستان او بود.

سرنوشت خوان گوآیدو رهبر اپوزوسیون و مخالفان رژیم دیکتاتوری ونزوئلا یکی از حیرتانگیزترین رویدادهای سیاسی در جهان است. رهبری که میلیونها نفر برایاش هورا کشیدند، میلیونها دلار به او کمک مالی شد، ۵۰ کشور جهان او را به رسمیت شناختند، تمام احزاب مخالف اختلافهایشان را کنار گذاشتند تا این جنبش انقلابی به رهبری او پیروز شود، اما خوان، با بیعرضگی و تنها حرف زدن و وعده دادن؛ ۴ سال امیدهای یک ملت را با حوصله و به دقت قهوهای کرد و رفت! (Fernando F. Viloria/Reuters / Deutsche Welle)
خوان گوآیدو و تیم هدایت کنندهاش، همچنین به فساد و بالا کشیدن میلیونها دلار از کشورهای غربی که قرار بود به جنبش تزریق شود متهم شدند. اپوزوسیون ونزوئلا پس از ۴سال اعتراضهای عظیم در خیابانها، و کمک قدرتمند جهان به زندهماندناش، اما به ثمر نرسید! رهبری آن موقتا به یک کمسیون پنجنفره (Five-member Commission) رسید. در پایانی غمانگیز و مسعودکیمیایی گونه؛ امریکا (دمکراتها) تقریبا اپوزوسیون ونزوئلا را رها کردند، و به خاطر پایین نگاه داشتن قیمت بنزین در ایالات متحده، به حاشیه راندن روسیه و ایران از بازار نفت، و گستاخنشدن عربستان و قطر در اوپک در باجگیری از اتحادیه اروپا بر سر حاملهای انرژی، تصمیم گرفتند دوباره با همان رژیم ونزوئلا وارد معامله نفت و معادن و عادیسازی روابط اقتصادی شوند! اگر ونزوئلا کشوری نفتخیز نبود این اتفاق میافتاد؟ قطعا نه.
اما در عینحال میتوانم پیشبینی کنم چرخش امریکا به سوی ونزوئلا، یک خبر بسیار بد برای آیندهی سیاسی رژیم تهران است. چون حکومت تهران بزودی، با ضعیف شدن یا کمرنگشدن مهمترین شرکایاش؛ روسیه و ونزوئلا، و عقبنشینی استراتژیک چینیها، عملا در یک دوراهی بد و بدتر است. یا انعطاف با مردم مخالف خودش، یا انعطاف با اتحادیه اروپا و امریکا. کدام برایاش سادهتر است؟ به سبب ذات ایدئولوژیکاش؛ دومی. آبروریزیاش کمتر است. اپوزوسیون ایران اما از کدام ممکن است رو دست بخورد؟ بازهم دومی. اما این دومی، فقط تا زمانی که آیتالله خامنهای زنده است کار میکند، و بعد از آن هر اتفاقی برای نظام ممکن است. برگردیم به موضوع.
امروز که این متن نوشته میشود، نیکلاس مادورو با یک انعطاف و چرخش استراتژیک (و البته درست اما بسیار دیر) اعلام کرد حاضر به مذاکره و گفتگو با دولت امریکاست تا شرایط سیاسیاش با این کشور به حالت عادی بازگردد! او همچنین علامتهایی برای باز کردن فضای سیاسی و انتخاباتی آزاد در سال آینده داد. این در حالی است که حکومت گاوسالار ایران، که خود حاضر به گفتگو با ایالات متحده برای نجات اقتصاد خودش نیست؛ همچنان برای ونزوئلا کمکهای اقتصادی، دارویی و انرژی ارسال میکند تا به مقاومت این کشور در مقابل شیطان بزرگ، کمک کند!! اما چطور چنین چیزی رخ داده است؟ چرا درست در ضربات پنالتی، در حالی که همه چیز برای پیروزی اپوزوسیون ونزوئلا علیه حکومت دیکتاتوری و امنیتی این کشور فراهم بود، ناگهان ورق برگشت؟

عکس ۱۹ | در حالیکه جایزه ۱۵میلیوندلاری دولت (Administration) ایالات متحده برای دستگیری نیکلاس مادورو به عنوان اداره کننده کارتلهای موادمخدر مورد حمایت دولت (Narco-terrorist) پابرجاست، او در اجلاسی در مصر، در حالیکه تقریبا مطمئن بود دخل پوتین با جنگ اکراین آمده است، با رفتن به سوی نماینده امریکا جان کری (وزیر امور خارجه سابق این کشور)، با او دست داد، احوالپرسی کرد و فراموش کرد با کسانی در حال دست دادن است که آنها را متهم به دو بار ترورِ خودش کرده بود! این دست دادن، این نرمِش خیلی قهرمانانه، سرآغاز اختلاف میان احزاب اپوزوسیون و در نهایت متهم کردن خوان گوآیدو به ناکارآمدی و هدر دادن فرصت معترضین شد. جان کری در حالی که در جیبهای کتاش به دنبال نخ جعبه شیرینی میگشت که لااقل دستهای مادورو را ببنند و ۱۵میلیون دلار هم در مصر کاسب شود، مادورو اما در میان شلوغی کنفرانس شرمالشیخ گم شد تا به هیئت ایرانی بپیوندد و درباره مزایای دشمنی با امپریالیسمِ امریکا و زانو زدن برای روسیه، به آنها یک کارت “هزار هزار آفرین کُُسخلای روی زمین” بدهد. (این آخری البته شوخی بود)
دلایل شکست اپوزوسیون ونزوئلا علیرغم برخورداری از تمام کلیدهای یک انقلاب ارگانیک
مهم است که درک کنیم که آجر به آجر این اتفاقات یا برای ما پیش آمده، یا احتمال پیشآمدش بسیار زیاد است. با مرور این دلایل قرار هست ببینیم چگونه باید برای چالشهای پیشرو، راه حلهایی قدرتمند خلق کرد. نوشته را میشود بسیار بازتر کرد، اما از آن پرهیز میکنم. دلایل اصلی به ثمر نرسیدن این خیزش انقلابی در ونزوئلا چه بود؟
یکم؛ از نظرم فراهم نشدن شاهکلید، یعنی نپیوستن ارتش و نیروهای امنیتی رژیم به مردم معترض مهمترین علت به ثمر ننشستن خیزش انقلابی ونزئلا ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۲ بود! بدنهی اصلی ارتش ونزوئلا تا آخرین لحظه با دیکتاتور ماند چون منافع مالی که از آن استفاده میکرد همچنان به همراهی با مردم میچربید. نکته مهم دو چیز بود.
کالبد جمعی ارتش و نهادهای اطلاعاتی ونزوئلا میدانست حتی در براندازی رژیم دیکتاتوری نیکلاس مادورو، اقتصاد ونزوئلا با مردمسالارترین حکومت ممکن، نیاز به ۴ تا ۶ سال زمان Recovery نیاز دارد تا تبدیل به کشوری با اقتصاد سالم شود. پس بهبود شرایط به سرعت ممکن نبود. بسیاری از متخصصانِ مهاجر حاضر به بازگشت در این مدت کوتاه نبودند و کشور در شرایط آشفته اما مردمسالار باقی میماند. از طرف دیگر، این قشر (نظامی و امنیتی) به درستی میدانست که بدون شک توسط افراد خشمگین و احساسی اپوزوسیون نشانهگذاری، معرفی، رسوا و به محاکمه، و به جوخههای اعدام یا زندانهای طولانی مدت گرفتار خواهند شد.
اشتباه استراتژیک اپوزوسیون امان ندادن به آنها بود! از این رو، بهترین انتخاب برایشان خارج کردن موقتی خانواده از کشور، ماندن، و جنگیدن برای رژیم نیکلاس مادورو در کنار برخورداری از پول و حقوق تضمین شده بود. همین محاسباتی که نیروهای سپاه و ارتش امروز در خدمت بیترهبری میکنند. البته بازگشت دوباره امریکا و اروپا به سوی رژیم نیکلاس مادورو نشان داد این نیروهای امنیتی و نظامی اشتباه نکردهاند!
یک اشتباهی دیگر که اتفاق افتاد؛ اینکه رهبر اپوزوسیون ونزوئلا در نهایت تصمیم گرفت از نظامیان اجیر شده، یا شرکتهای خصوصی نظامی برای صدمه زدن به رژیم دیکتاتوری ونزوئلا استفاده کند. اتفاقی که مردم اپوزوسیون را به او بدبین کرد. این شرکتهای نظامی خصوصی بیشتر مورد استفاده کمپانیهای بزرگ و شرکتهای نفتی برای تغییر حکومتها هستند و به گروههای “شاهساز” (King maker) مشهورند. یکی از مشهورترین عملیاتها مربوط به کشور “گینه” بود که یک شرکت تولید آبمعدنی امریکایی در این کشور ترتیب آن کودتا را داد. جزئیاتش را میتوانید در کتاب The Dogs of War اثر Frederick Forsyth مطالعه کنید. اما استفاده نادرست رهبر اپوزوسیون ونزوئلا از این گزینه، شرایط را برای او سختتر کرد.
دوم؛ علیرغم فقر شدید در این کشور، و زیر خط فقر بودن ۹۲٪ از مردم ونزوئلا؛ پروپاگاندای موفق رژیم ونزوئلا همچنان بر روی قشر خاکستری و خانوادههای نظامیان موثر بود. از آنجا که آقای گوایدو رهبر اپوزوسیون صاحب کاریزما و توان راه حل جویی نبود؛ آرام آرام سخنرانیهای شعاری و بدون راه حلاش سبب دلسردی مردم شد. او بیشتر از آنکه رهبری جنگجو باشد، رهبری امیدبخش بود. بیشتر از آنکه بخواهد “نیزه” مردم باشد، میخواست “صدا”ی مردم باشد. برای ملتی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، چنین رهبری ناکارامد و از یکجایی به بعد خسته کننده شد. ماست شد.

خوان گوآیدو، که فاقد شخصیتی کاریزما و خودمختار بود، به مرور با تلاشهای پروپاگاندا و نیروهای سایبری روسیه و ونزوئلا در شبکههای مجازی، از او به عنوان رهبر اپوزوسیونی که در اسارت فکری و تحت امر دستورات پرزیدنت ترامپ است نامبرده میشد. بسیاری از گروههای مخالف رژیم ونزوئلا نسبت به این مسئله بدبین شدند که در صورت به ثمر نشستن این انقلاب، و وابستگی زیاد خوان گوآیدو به دستورات ترامپ؛ ممکن است ونزوئلا تبدیل به مستعمره ایالات متحده شود؟ (Kevin Lamarque / Reuters)
نتیجه این شد که در طول خیزش انقلابی ونزوئلا، با هر فراخوان در طول این ۴ سال، از سال دوم به بعد هربار مردم کمتری به خیابان آمدند. تظاهرات و اعتصابهایی که زمانی تا ۶ میلیون (از جمعیت نزدیک به ۳۰ میلیونی ونزوئلا) از آن حمایت میکردند، به تظاهرات ۵۰ هزارنفری در سال ۲۰۲۲ کاهش یافت! به مرور نهادهای اطلاعاتی و سیاسی غرب فهمیدند که خوان گوایدو، توان قانعسازی و بسیجسازی نظامیان، قشر خاکستری و جذب روشنفکران را ندارد. حرف تازه ندارد. تصویری روشن از فردای بعد از آزادی ندارد. هرچند آن اوایل با آمدناش همه جوانها به هم تبریک میگفتند و توییتر از هشتگ “ما پیروز شدیم” و چالش “فردای پیروزی چه لباسی بپوشیم؟ ” درحال ترکیدن بود و او را مثل پارسا پیروزفر کراشالعالمین میپرستیدند، اما از اواخر سال سوم به بعد دیگر حتی آدم حساباش نمیکردند و محبوبیت او در میان اپوزوسیون از ۸۶٪ به ۶٪ سقوط کرد. این البته سرنوشت همیشگیِ اتکای بیش از حد به هیجانات فضاهای مجازی است که برای آنها تاریخ را بهتر خواندهاند، مرورش، امری تکراری است.
علت سوم؛ هدر دادن زمان توسط احزاب اپوزوسیون. همینطور فرار و خروج میلیونها متخصص و افراد شاخصی بود که میتوانستند در جهت پیروزی این جنبش موثر باشند. به عبارت بهتر، سونامی مهاجرت پزشکان، مهندسان، متخصصها و دانشجویان نخبه، عملا نشان داد چگونه عدم مدیریت و رهبری درست اپوزوسیون سبب “ناامیدی مرگبار” میشود. گذر زمان، اتفاق دیگری را هم باعث شد؛ اختلافات میان اپوروزسیون داخل و خارج از کشور اوج گرفت! کار به جایی رسید که ضد رژیمهای داخل، خارجیها را به “نشستن از دور و لنگاش” گفتن متهم کردند، و خارجیها هم داخلیها را به ترسیدن و هزینه ندادن متهم میکردند. علملیات موفق و حسابشدهی نیروهای سایبری چپگرای دولت نیکلاس مادورو در سه شبکه Reddit، Twitter و Facebook به این اختلاف در دوسال آخر بسیار دامن زد.
علت چهارم شکست خیزش انقلابی ونزوئلا؛ کمکهای اطلاعاتی دولت روسیه (همینطور ایران و برزیل) به رژیم دیکتاتوری ونزوئلا بود. بسیاری معتقدند اگر ولادمیر پوتین مانع از فرار نیکلاس مادورو نمیشد، اگر گرای نیروهای کودتاگر و نظامیان را نمیداد و با ریختن پول به موسسات مالی و بانکی این کشور، مانع از سقوط مالی دولت این کشور نمیشد، امروز، یک حکومت مردمسالارانه بر ونزوئلا حاکم بود. این موقعیت به خوبی نشان میدهد چگونه همراهی یک حکومت قدرتمند اهریمنی به یک رژیم دیکتاتوری، میتواند برنامهریزی دهها حکومت قدرتمند دیگر در بیرون از مرزها را به شدت ضعیف یا ناکارآمد کند.
علت پنجم؛ تحریمهای غیرهدفمند و کلی بود. از نظرم خطای استراتژیک امریکا و اتحادیه اروپا طراحی تحریمهایی بود که توامان دولت و مردم ونزوئلا را هدف قرار میداد. تحریمهای غیرمنطقی و فلّهای دانلد ترامپ آنچنان سبب تشدید فقر و بدبختی در مردم گردید، که نهادهای امنیتی و دستگاههای پروپاگاندای ونزوئلا با ایجاد موج در شبکههای مجازی و کارهای هدفمند رسانهای، به بخش زیادی از قشر خاکستری این کشور قبولاندند که این تحریمها است که سبب این وضعیت بحرانی شده نه ناکارآمدی حکومت. استفاده ناصحیح اپوزوسیون از بازوهای رسانهای و روزنامهها سبب شد قشر خاکستری، آرام آرام افراد پرنفوذ اپوزوسیون را در تشدید این فلاکت و بحران بیشتر مقصر بدانند، تا سیاستگذاریهای غلط رژیم حاکم.
دلیل ششم؛ فساد مالی در رهبر جنبش آقای خوان گوایدو و اطرافیان. به مرور مشخص شد که میلیونها دلار کمکهای مالی که کشورهای غربی یا نهادهای حقوق بشری به سازمانهای اپوزوسیونی و افراد شاخص انتقال دادهاند تا در جهت سرنگونی و پیشبُرد جنبش استفاده شود، صرف زندگی خصوصی آنها و ثروتمندتر شدنشان شده است. امریکا که در یک اشتباه استراتژیک، کنترل بخش زیادی از داراییهای خارجی را به خوان گاوایدو واگذار کرد تا در جهت تشویق صنفها به اعتصاب و اعتراض خرج کند، اما مشخص شد این پولها در مسیرهای شخصی و محفلی نیز خرج شدهاند! اتفاقی که از چشم مردم مبارز پنهان نماند، به خصوص آنها که از اعتصاب متضرر شده بودند را به شدت بدبین و پشیمان کرد.
علت هفتم؛ استراتژی موفق نهادهای اطلاعاتی ونزوئلا در چندقطبی کردن فضای جامعه. کشورهای روسیه، چین، ایران و برزیل کمکهای فکری زیادی به رژیم ونزوئلا در فریب افکار عمومی (Public Manipulation) دادند. دولت روسیه با دستکاری الگوریتمها در شبکههای مجازی، و دولتهایی مثل ایران با انتقال تجربه در آموزش ارتش سایبری، با پولارایزه و اتُمیزه کردن شبکههای اجتماعی در طول ۴سال، و با استفاده از کندی و ناکارآمدی رهبر اپوزسیون ونزوئلا، توانستند افکار عمومی متعلق به جبهه اپوزسیون را به جان هم بیندازند، و از هدف اصلی، که تمرکز بر برکناری نیکلاس مادورو بود دور کنند. در شبکههای مجازی آنها نیز روشهایی مثل “قاسمچک” باب شد که افراد با مچگیری از هم، با آمار گذشته هم را درآوردن، به از هم پاشیدهتر کردن این خیزش خواسته و ناخواسته دامن زدند.
هشتم، توصیه طلایی مسکو به رژیم ونزوئلا. شواهد حاکی است که مشاوران پوتین رئیسجمهور ونزوئلا را متقاعد کردند که به جای اعتماد به ارتش، به نیروها و نهادهای امنیتیاش بیشتر اعتماد کند. از این رو، در تمام مدت اعتراضها و اعتصابها، تصمیمگیران کنترل شرایط نه ژنرالهای پلیس و ارتش، که نهادهای اطلاعاتی ونزوئلا بودند. نهادهایی که بدانها اطمینان داده شد در صورت رخداد هر فاجعهی منجر به سقوط حکومت میتوانند باقی عمر خود را در برزیل، کوبا یا روسیه زندگی کنند. در اصل این کشور، به مانند ایران دارای یک ارتش اختصاصی (سپاه پاسداران) یا گارد ریاستجمهوری برای صاحبان قدرت نبود. یک ارتش داشت که از نظر روسها میتوانست احتمال کودتا را در میان بدنه نظامیانی که خانوادهها و فرزندان آنها نیز از فقر و فلاکت در امان نبودند به سرعت بالا ببرد.
و در نهایت؛ به نظرم خوان گوادو، سیاستمدار ۳۹ ساله و پسر یک خلبان خوشنام، آدمی اشتباه برای زمانی اشتباه در ونزوئلا بود. انسانی قابلاتکا برای هدایت چنین خیزش انقلابی به نظر نمیرسید. نه تنها CIA، که دیگر نهادهای سیاسی دنیا نیز روی او به اشتباه حساب باز کردند.خوان گوادو نه رهبری سیاس (Savvy Leader) بود. نه قدرت قانعسازی بالایی داشت. نه باهوش بود، و نه مبارزی امیدبخش که توان و ظرفیت استفاده از این همه سرمایهگذاری معنوی و مالی که برای روی او شد را داشته باشد. او تنها توانسته بود در پلترم ریاست مجلس، خوش بدرخشد.
این ماجرا به نظرم تلنگری است که چگونه این احتمال وجود دارد در ایران، حتی افرادی که ذاتاً انسانهایی باسواد، خوب، صادق و شریفاند، اما فاقد خصوصیات یک رهبری قدرتمند، فاقد قدرت بسیج کنندگی میلیونها نفر و فاقد کاریزما هستند آخرین نفسهای یک جنبش اجتماعی را در ایران به قهقرا برده، و برای همیشه خاموش کنند. صرف انتخاب رهبر، از سبدِ گزینههای موجود، یک اشتباه بزرگ سیاسی است. تمام آن کلیدها باید در درب به درستی چرخانده شود تا یک انقلاب ارگانیک به ثمر بنشیند.
آنچه ما به عنوان Optionهای رهبران اپوزوسیونی در ایران میشناسیم، نه صاحب تجربه مدیریتی در بحران هستند؛ نه صاحب حزبی مشخصاند، نه کاریزمای ملی دارند و و نه ثابت کردهاند توان بسیجسازی (به خیابان آوردن) میلیونی معترضان را به خیابانهای ایران دارند. ما همچنان، با چند نفر چهره عمومی (Public Figure)، خوشنام، قابل احترام، فعال حقوق بشر و محبوب روبرو هستیم که بیشتر صاحب اکانتهای اینستاگرامی و توییتری پرفالوورند و نه بیشتر. با افرادی روبرو هستیم که بزرگترین قدرت بسیجسازیشان آوردن ۶۰ هزارنفر نه به خیابانهای تهران و اصفهان و تبریز، بلکه به خیابانهای برلین و شهرهای کانادا است.
منطقی است که درک کنیم خیزش انقلابی ونزوئلا تا کجا از خیزش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” جلوتر بود. ائتلاف اپوزوسیونها، انتخاب رهبر، سرریز شدن میلیونها دلار کمک دول خارجه، به رسمیت شناخته شدن رهبر اپوزوسیون توسط ۵۰ کشور جهان، داخلی بودن رهبر اپوزوسیون، حضور میلیونی مردم در خیابانها تا ۲ سال نخست، کنترل بعضی سفارتخانهها را به اپوزوسیون دادن و حتی جایزه برای دستگیری رئیسجمهور قانونی ونزوئلا (نیکلاس مادورو) گذاشتن! با این حال، در لحظات آخر، بعد از ۴ سال، امریکا به خاطر غلبه بر روسیه، به خاطر غلبه بر بحران انرژی، و به خاطر بازی با زمان و ضعف رهبری اپوزوسیون به زیر میز زد و همه چیز را دوباره به نیکلاس مادورو تقدیم کرد! تصور اینکه همه این حمایتها و ساپورتها برای ما ایرانیان نیز یک به یک رخ دهد البته که امری دلچسب و خوشبینانه است، اما نباید فراموش کرد، هر اشتباه، میتواند ما را هم به تجربهی نتیجه نهایی خیزش انقلابی ونزوئلا تبدیل کند.
میزِ نتیجهگیری…
انقلاب ارگانیک، انقلابی است که بر پایه اصول ارگانیک یک خیزش اعتراضیِ برنامهریزی شده باشد. انقلابی که جای “متفکران انقلابی” و جای “بینش و آگاهی” در آن خالی نماند. در انقلاب ارگانیک ما هدفهای شفاف و مورد قبول همه (Clearly Articulated Goals) داریم، نه صرفاً جلو رفتن، ضربه زدن، و به امید معجزه نشستن! نمیدانم این جمله مشهور از چه کسی است که “افراد قوی به رهبران قوی نیاز ندارند”، اما بنظرم باید این واقعیت را هم بپذیریم که “افرادِ بدون چشمانداز، انسانهایِ با خشمهای پراکنده، و هیجانهای بدون نقشه، حتما نیاز به یک رهبر بینشبخش دارند”.
از چند هفتهی آینده، جهان متحدتر به کمک ایرانیان خواهد آمد. اتفاقهای بسیار خوبی در ماههای آینده برای جنبش انقلابی ۱۴۰۱ رخ خواهد داد. اما مهم است بدانیم که یافتن رهبر، پیش از همه مستلزم “سازش” است؛ و دوری از فضای قطبی و مچگیری از همدیگر. به خیالام؛ بزرگترین چالش امروز این خیزش انقلابی نه حکومت ایران، که عدم اعتماد میان خود معترضان است. اکنون ما با یک جعبهی پاندورا روبرو هستیم. جعبهای که میتواند به اشتباه زود باز شدناش همه چیز را به سوی سیاهی و تیرگی سوق دهد. مطمئناً روزی که ما به این فرهنگ ائتلافی دست مییابیم، یک رهبر مقتدر نیز از میان ما ظهور خواهد کرد و آنچه باید بشود، خواهد شد. به امید آن روز…
دیدگاههای درج شدهی شما توسط نویسنده، پرنسجان، مطالعه خواهد شد.
منابعی که برای مطالعهی بیشتر پیشنهاد میکنم:
کتاب
Dogs of War
(مشاهده)
In Sickness and in Power
(مشاهده)
Bolívar: American Liberator
(مشاهده)
مقاله
درباره خیزش انقلابی ونزوئلا (زبان انگلیسی) | مطالعه کنید
درباره سرکوبهای رژیم ونزوئلا (زبان فرانسه) | مطالعه کنید
تاریخ سیاسی معاصر ونزوئلا (زبان انگلیسی) | مطالعه کنید
تحلیل جامعهشناختی انقلاب ۵۷ (زبان انگلیسی) | مطالعه کنید