این نوشته نقدی بر رفتار اجتماعی جامعهی معماری ایران است. بر کنشگریِ معیوب و ناپختهاش در طول ۱۴۴ روز سرکوبِ بیامان، دستگیری و شکنجهی معترضان جنبش “زن، زندگی، آزادی”. این نوشته، اعتراضی به جامعهی روشنفکر و اسیر خودشیفتگی است که هرچند در “روزهای آرام” همیشه انبوهی از تحلیلهای خودش را دربارهی مسایل اجتماعی پیراموناش دارد، اما در طول ماهها رنج و سرکوب و اندوهی که بر مردم ایران رفت، اگر از سنگ صدا آمد، از این جامعهی تخصصی هم برآمد.
من گاهی معماری میکنم. در ایران معماری نخواندهام. و خیال میکنم به عنوان یک Observer که رفاقت، رودربایستی و خُردهبُردهای با گروه یا شخصی در اتمسفر معماری ایران ندارد، میتوانم تصویری بدون سانسور و واقعبینانهتر از بیرون، از آنچه در این مدت از معماران ایرانی دیدم، به شما نشان دهم. درست مثل یک مستندساز با لنزهای خودش. درست و غلط این تصویر با وجدان خواننده. هرچندبار بگویم کم است و اما میگویم که این نوشته تعمیمی به “همه” اعضای جامعهی معماری ایران “نیست”، اما نقدی بر الگویِ رفتاریِ اکثریت است. خاصّه، این نوشته بیشتر سوی صحبتاش با بزرگان معماری ایران، سلبریتی-معمارها، و متفکران معماری است. منظور آنها که بیشتر، الگوی این جامعه قرار میگیرند. آنها که در اینترنت یا آن بیرون، بیشترین طرفداران و دنبالکنندگان را دارند. گروهی که صاحب بیشترین تریبون برای تاثیرگذاری و Projection در جامعهی تخصصی خود هستند. دربارهای جامعهای حرف میزنم که حدس و گمانام این است که دستکم ۴۰۰ هزار عضو دارد، فعال یا غیرفعال.
در امتداد همهی این سالها که در امریکا زندگیکردهام، تنها خاطرم میآید در سال ۲۰۲۰ در معرض یکی از بزرگترین جنبشهای اجتماعی جهان قرار گرفتم. جنبشی که میدانستم بعدها مثل جنبشهای سیاهان به رهبری مارتینلوترکینگ در کتابهای تاریخ از آن نام آورده خواهد شد. جنبش حقوق سیاهان. آنچه اتفاق افتاد، خشونت داشت، خشم داشت، شور و هیجان داشت، و البته، به دستآوردهایی استثنائی نیز رسید که بنیان و رویکرد بسیاری از سازمانها را تغییر داد. نمیشود گفت یک طغیان بود، اما یکی از عمیقترین تجمعات مردم امریکا در خیابانها، پس از دهه ۱۹۷۰ بود. بخت با من یار بود. چرا؟ چون توانستم کُنشگری و عکسالعمل جامعهی معماری امریکا، طراحان صنعتی، طراحان لباس و دیگر گروههای وابسته به رشتههای خانوادهی طراحی را از نزدیک ببینم. بخوانم، و تحلیل کنم. خاصّه معماران و معماران داخلی. این متن مقایسهای است به تفاوت کنشگری معماران امریکا و ایران به دو جنبش “Black Lives Matter” و “Women Life Freedom”. هر دو جنبش از کشته شدن یک انسان شروع شد، اما به دادخواهی گستردهتری از حقوق سیاهان و تلاش برای حقوق زنان کشیده شد. امیدوارم بدون شخصی گرفتن نقدها آن را مطالعه کنید.
پردهی اول | امریکا؛ وقتی هرکس چند قدم به جلو آمد…
وقتی همچنان پرزیدنت ترامپ یک ضربهکاری از پاندمی Covid-19 را متحمل شده بود و هنوز گیج بود، با کشتهشدن یک سیاهپوست به نام George Floyd، در کثیری از ۵۰ ایالت امریکا تظاهرات و اعتراضات خیابانی گسترده، بیسابقه و هماهنگ شروع شد. نمونهی چنین تظاهراتی از لحاظ گستردگی تنها در دهه ۱۹۶۰ اتفاق افتاده بود. تنها تصوری که من از آن داشتم، از کتابهای دبیرستان در نوجوانیام بود. فارغ از واکنش مردم امریکا و بسیاری از نهادهای مدنی نسبت به این جنایت؛ نهادهای خصوصی حرفهای و اتحادیهها نیز به طرز اعجابآوری اعلام موضع کردند. از آنجا که نسبت به عکسالعمل جامعهی معماری امریکا کنجکاو بودم، عکسالعمل معماران و خصوصا انجمنها و اتاقهای تخصصی متعلق به آنان را زیر ذرهبین گرفتم تا شروع به یادداشتبرداری از رویکردها و عکسالعملها داخل “دفترچهی تاریخ شفاهی” خودم کنم.
من یک جمهوریخواهام. با این وجود اگر بخواهم بدون سوگیری (Bias)، تحلیلی درباره واکنشهای طوفانی نهادهای مدنی ایالات متحده به مساله مرگ جورج فلوید نظر بدهم، با احتیاط میگویم بخشی از وسعت عکسالعمل افکار عمومی به آن رویداد، نتیجهی هیاهوی گستردهی رسانههای چپ و متعلق به اردوگاه سیاسی دمکراتها بود. تا دومین ضربهی مهلک و کاری را پس از پاندمی را به ترامپ وارد کنند. در منظرهی پنجرهی آن زمان، دمکراتها و گروههای چپ (American Left) که اغلب رسانهها، روزنامهها، دانشگاهها، بنیادها و NGOها در اختیار آنها بود و از افکار روشنفکران ضد ترامپ نیز تغذیه میکردند، بهشکل هماهنگی به این مساله حرارت بیشتری بخشیدند تا ترامپ بیشتر و بیشتر به گوشهی رینگ فرستاده شود.
این اتفاق در ۲۰۲۰، در یکی از مهمترین شهرها و سنگرهای (Stronghold) دمکراتها یعنی شهر مینیاپولیس (Minneapolis) رخ داد. شهردار و نیروهای پلیس همگی متعلق به کمپین دمکراتها بودند. با این وجود پیکان اعتراض و خشم به سمت ترامپ، که یک رئیسجمهور جمهوریخواه بود نشانه رفت و او متهم به تحریک نژادپرستان شد. تعطیلیهای پاندمی و بیکاری مردم در خانه و حقوقهایی که به حسابشان میآمد، سبب شد با خیال راحت در تظاهرات و تجمعات شرکت کنند. ساده اگر بگویم، ترامپ، از هر نظر بدشانسی بزرگی آورد. این اما از دلخراش بودن آن واقعه نمیکاهد. قتل جورج فلوید، بهانهای شد برای یک جنبش بزرگتر به نام Black Lives Matter. این جنبش مثل یک سونامی امریکا را فرا گرفت.

تصویری از خانوادهی جورج فلوید یک سال پس از مرگ او. مرحوم مغفور فلوید آخرین شغلاش نگهبانی درب ورودی یک کلاب رقص بود که در دوران کوید از آن هم اخراج شد. خانوادهی او که در فقر شدیدی زندگی میکردند از پلیس مینهسوتا شکایت کرد. با اطلاع مردم امریکا از فقر شدید خانواده او، نزدیک به ۸ میلیون دلار کمک مالی از طرف مردم برای این خانواده جمع شد. ۱ میلیون دلار از سوی نهادهای مختلف برای آنها چک فرستاده شد. و در نهایت دادگاه مینهسوتا با گناهکار شناختن پلیس، رای به پرداخت ۲۷ میلیون دلار به این خانواده داد. به روایتی گفته میشود اکنون خانواده آقای فلوید بدون کسر مالیات صاحب ثروتی معادل ۳۵ فاکینگ میلیون دلار شدهاند و اکنون صاحب یک جت خصوصی است. من فکر میکنم اگر این اتفاق در ایران رخ میداد، قاضی صلواتی خانوادهی فلوید را محکوم به پرداخت “حقشلوار” بابت پاره شدن خشتک شلوار پلیس موقع خفه کردن، میکرد.
از آنجا که معماران در امریکا، علاقه دارند درباره مسایل فرهنگی و اجتماعی شهر، ایالت و کشورشان به روز بوده و گفتمانهای فعال داشته باشند، انتظار عکسالعمل از آنها برایام قابل پیشبینی بود. در ایالات متحده، انجمنها یا اتحادیههای تخصصی، معمولا وابسته به دولت نیست. استقلال خود را دارند. عضویت معماران در برخی از این انجمنها ضروری است، بعضی اما به عنوان Clubهای تخصصی عمل میکنند و در همه شهرهای امریکا دفتر (Chapter) دارند. در کالیفرنیا، شهری که زندگی میکنم، طراحان و معماران با جدیت، قویترین نشستها را برگزار میکردند. هرچند همگی آنها درباره محکومیت مرگ جورج فلوید نبود، که از جایی به بعد، بیشتر پرداختن به جنبش Black Lives Matter و عدالت اجتماعی برای سیاهان بود.
آن زمان که دانشجوی سال آخر معماری در یک دانشگاه خصوصی بودم، به سبب پاندمی، کلاسها Online بود. فرصتی که میتوانستیم برای کارهای دیگر صرف کنیم. خواندن خبرها، مجلات و روزنامهها راحتتر بود. اولین چیزی که به چشمم خورد، بیانیهی محکم و رسای انجمن معماران امریکا (AIA) به قلم رهبر این انجمن Jane Frederick بود. بیانیهای رسمی که به اصرار او، نه تنها روی اینترنت، بلکه چاپ کاغذی نیز شده بود. AIA، قدرتمندترین نهاد تخصصی معماران در امریکاست. کمی بعد از قتل امیرکبیر توسط ناصرالدینشاه، این انجمن در امریکا به ابتکار ۱۳ معمار شکل گرفت و عمری نزدیک به ۱۷۰ سال دارد. اکنون ۹۶ هزار عضو دارد.
مدیر AIA، در بیانهای سخت و کوبنده، تاکید کرد که ۱۷۰ سال معماران امریکایی به خاطر بحرانهای اجتماعی علیه دولت اظهارنظر صریح نکردهاند، اما اینبار میخواهند این اقدام نژادپرستانه را به شدت محکوم و با مردم و سیاهان امریکا اظهار همدردی کنند. ابتکار عمل AIA و جدیت این سازمان معمارنهاد در همراهی با مردم سبب شد توجه معماران، معماران داخلی و دیگر گروههای مرتبط به آن به این جنبش جذب شود. دفاتر (Chapter) مختلف AIA در شهرهای امریکا، شروع به آغاز اعتراضات سیستماتیک به روشهای متفاوت کردند. در این راستا موجی از تظاهرات و بیشتر، نشستهای سکوت میان اعضای آن شکل گرفت.

تصویری از تجمعهای اعضای انجمن معماران امریکا (AIA) در شهر نیویورک (New York Chapter). این تجمعات که بیشتر معماران جوان و دانشجویان حضور داشتند کم و بیش در دیگر ایالتها نیز برگزار شد.
کمی بعد جامعهی معماران منظر امریکا (ASLA) به حمایت صریح از این جنبش پیوست. با مانیفستی بسیار قویتر و صریحتر، دولتمردان امریکا را به حفظ روحیات خشن و وحشیانه از عصر بردهداری تا اِمروزش متهم کرد. ASLA یک پله هم بالاتر رفت و با اقرار به اینکه عدمدقت در طراحیهای معماران منظر امریکا در گذشته، میتوانسته کیفیت زیست و حقوق سیاهان را زیرپا بگذارد یا زندگی کردن در محلهها را برای سیاهان سخت و جرمخیز کند، خبر از تغییراتی در رویهاش به نفع جامعهی سیاهان داد. از دهها بیانیهی این نهاد در طول مبارزات نمونههایی میگذارم. (نمونه یکم) (نمونه دوم) (نمونه سوم). از اینجا برخی اساتید مدرسههای معماری نیز وارد کارزار کنشگریها و عکسالعملها شدند و شروع به نوشتن در این باره کردند. (نمونه، پروفسور کوفی بونه، از UC Brekeley). در اصل ما آرام آرام شاهد پیوند جامعهی حرفهای معماران و همینطور مدرسههای معماری (اعضای هیئت علمی) با رویکردی متحد و مشابه در کشور بودیم. اتفاقی که به خوبی معنای Nation را برای امریکاییها پررنگ میکند.
در اصل ASLA به جز بیانه و اعتراض در خیابان، اقدام به تغییر رویه برای اصلاح برخی از Discipline حرفهای خود کرد. (این رویکردها را به خاطر بسپارید تا بعدتر، با کنشگری معماران ایرانی مقایسهی تطبیقی کنیم.) در نهایت ASLA تاکید کرد با جامعهی معماران سیاهپوست منظر امریکا (BlackLAN) از این پس همکاریهای گسترده خواهد کرد تا اعتراض خود را به این تبعیض و رفتار وحشتناک پلیس نشان دهد. بعد از واکنشهای AIA و ASLA، خودِ جامعهی معماران سیاهپوست هم با بیانهای به مراتب تندتر، تنها حادثهی Black Wall Street و کشتار سیاهان توسط سفیدپوستها را در ۱۹۲۱ پررنگ کرد و دولت امریکا و دستگاه پلیس اینکشور را متهم به نژادپرستی و خشونت سیستماتیک (هماهنگ شده) کرد. در وبسایتاش اعلام کرد که اعضای آن از این پس در نشستها، پنلهای گفتگو درباره حقوق سیاهان یا تجمعها شرکت خواهند کرد. موضوع اما به این سه نهاد ختم نشد.

نهاد ASLA یا جامعهی معماران منظر امریکا یکی از فعالترین سازمانهای تخصصی معماران امریکا در پدیدههای اجتماعی و فرهنگی امریکاست. هرچند تمرکز آنها امروز بیشتر بر مسائل محیط زیستی (Problem) و پایین آوردن جرم در مناطق جرمخیز شهرها (Peoblem)، از طریق ایدههای تازه در طراحی منظر، تفرجگاهها و تغییر کاربری نقاط جرمخیز محلهها (Solution) است.
پس از آن، سازمان مهم NTHP (معادل سازمان میراث فرهنگی ایران) که در رابطه تنگاتنگ با نهادهای معماری و طراحان، باستانشناسان و تاریخدانان امریکا بود، چهارمین نهادی بود که با چاپ اعلامیهای محکم، صریح و بلندبالا به قلم رهبر خود Paul Edmundson، با پیامی البته نه به تندی نهادهای دیگر حمایت خود را از پیوستن به اعتراضها اعلام کرد. اما این همچنان پایان ماجرا نبود، انجمن طراحان شهری امریکا (APA) هم بیکار ننشست و قویتر و محکمتر از باقی نهادها با موذیخواندن دولتمردان امریکا و متهم کردن آنها به استانداردهای دوگانه، نژادپرستی و وحشیگری، حتی با خودانتقادی از عمکلرد نه چندان درست خود نسبت به اهمیت نابرابری و لحاظ نکردن آن در برنامهریزی طراحان شهری امریکا، اعلام کرد دست به تغییراتی به نفع جامعه سیاهان خواهد زد. یافتن این بیانهها در اینترنت خیلی سخت نیست. اما آیا این “تنها” واکنشها و اعلامیههای بینظیر و فراموش نشدنی این نهادهای بزرگ معماری و مهندسی به خیزش اجتماعی “سیاهان مهم هستند” بود؟ البته که نه.
صدها نهاد کوچکتر دیگر در ستایش این همبستگی هر کدام نه تنها اعلام کردند که به نشستها و تظاهرات خواهند پیوست که بیانههای خود را جداگانه چاپ یا در وبسایتهایشان قرار میدادند. نهادهایی مثل لیگ معماران نیویورک (ALN)، انجمن معماران طراحی داخلی امریکا (IIDA)، انجمن دانشجویان معماری امریکا (AIAS) (نمونه)، انجمن طراحان حرفهای امریکا (AIGA)، انجمن تاریخشناسان معماری امریکا (SAH)، انجمنهای ایالتی معماران کالیفرنیا، نیویورک، فلوریدا و باقی ۴۷ ایالات امریکا؛ و دهها نهاد معمارمحور دیگر هرکدام با بیانهها یا نوشتههایی در شبکههای اجتماعیشان یکی از یکی قدرتمندتر، با مردم معترض اعلام همبستگی کرده، و رفتار خشونت آمیز و وحشیانهی پلیس امریکا را به شدت محکوم کردند.
بعد از موج این بیانهها، فاز دوم کنشگری جامعهی معماران آغاز شد. اعتراضها و حمایتهای عملگرایانه. انجمن معماران امریکا (AIA) و مرکز معماری (Center for Architecture) که یک کلاب فرهنگی آموزشی برای معماران است، ابتکار عمل را به دست گرفته، پیشنهاد حمایتهایی از جامعهی سیاهان (که میتوانست در ایران یک معادلاش حمایت از جامعهی زنان معمار یا طراح باشد) را دادند. AIA با لابی کردن میان ثروتمندان، بنیاد راکفلر و بنیاد جان تمپلتون برای دریافت کمک هزینه پروژهها از آنان، لیستی از ایدههای خود را به معماران عضو خود پیشنهاد کرد. از طراحی بناهای یادبود یا یادمان (Monument) تا بناهای با کارکرد ویژه. از رسیدن به Landscape محلههای سیاهان (برای پایین آوردن احتمال جرمخیزی)، تا خدمات ارزانتر به سیاهان برای داشتن سرپناه (shelter) تا کمک به استخدام بیشتر آنها در پروژههایی که پیش از این سفیدها بیشتر در اولویت قرار میگرفتند.
در همین راستا مرکز معماری و AIA، شهر به شهر اقدام به برگزاری نشست و همایش برای اعضای خود کرد تا درباره چگونگی کمک به جامعهی سیاهان برای فراهم کردن بیشتر “عدالت اجتماعی”برای این گروه از جامعه، به تبادل نظر و گفتگو بپردازند. نشستهایی که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در بعضی از آنها که در LA Chapter (آنلاین یا در محیط باز) شرکت میکردم، به آگاهی یا ترمیم و اصلاح تفکراتام نسبت به جامعهی سیاهان کمک کرد. در یکی از همان ورکشاپها بود که از طریق یکی از اساتید معمار منظر دانشگاه UCLA، خانم Loukaitou با کتاب بسیار آموزندهی Urban Humanities فکر میکنم نشر دانشگاه MIT آشنا شدم. کتابی که پیشنهاد میکنم حتی اگر یک معمار داخلی یا نویسندهی تحقیقی معماری هستید، مطالعه شود. برویم سراغ سکانس بعد، و یک قاچ از سیستم آموزشی معماری امریکا.
این روزها، مفهوم Design Activism، یک مفهوم جاافتاده در مدارس مطرح طراحی و معماری دانشگاههای لیبرال امریکاست. فکر میکنم به زودی رشتهای مستقل شود که شامل طیفی گسترده از فعالیتها میشود. اما Design Activism یعنی چه؟ یعنی بهرهمندی و بهرهوری از تواناییهای طراحان، که میتواند به تغییر رویکردهای مربوط به عدالت اجتماعی، سیاستهای اقتصادی و زیست محیطی یا سرعت بخشیدن به حفاظت از آنها کمک کند. این که یک معمار چگونه میتواند یک “طراح کنشگر” هم باشد و اصطلاحا Activist practice داشته باشد.
خوب این مفهوم طراحی کنشگرانه، شامل دو طبقه است که طبقهی دوماش البته اصل ماجرا است. طراحی در هر شاخهای که باشد، یک “Power” است. هم یک نیرو است، هم نیرومند است. چون به سادگی میتوند با همه ارتباط برقرار کند و اثر احساسی یا منطقیاش را بگذارد. قسمت اول شامل این هست که کنشگری خود را از طریق مدیوم رسانهایاش نشان دهد، مثل شبکههای اجتماعی با وبسایت یا گفتمانهایش. یا از کارت تخصص و خلاقیتاش در Design برای این هدف استفاده کند، این دومی همان Design Activism است. طیفی گسترده دارد. از مسائل محیط زیستی تا سیاست. ورکشاپهای زیادی در این زمینه بود که وقتی در آنها شرکت میکردم با دنیای گسترده و موثر Design Activism آشنا شدم. اینکه چطور میشود جمعی از معماران بهشکل هماهنگ در Frameworkهایی فعالیت کنند که به کنشگری اجتماعیشان کمک کنند. کنشگری یعنی چه؟ عکسالعمل به هر چیزی که به زیست اجتماعی مردم مربوط است. اینکه چطور در بزنگاههای تاریخی، طراحی را امری سیاسی (Politicize) برای حمایت از جامعه کنند. یا چطور کلیشههای گذشته در کارشان را Problematize کنند یا کنار بگذارند تا کمک به رفع یک چالش اجتماعی یا زیست محیطی کنند. در کانال پرنسجان (مطالعه کنید)، یک کتاب مناسب جهت آشنایی بیشتر در این زمینه برای دانلود قرار دادهام.
من عمیقا درک میکنم بسیاری خود را اصطلاحا دارای کَرِکتری سیاسی ندانند. نه ایرادی دارد، نه جای سرزنش دارد. هنرمندان یا طراحانی که ترجیح میدهند بر پیشهی خود تمرکز کنند. نخواهند وارد چالشهای سیاسی و اجتماعی کشورشان شوند. شاید یکی از بهترین نمونهها در ایران، کامران دیبا باشد. او قائل به این مساله نیست، یا دقیقتر، قائل به کنشگری معمارانه درباره مسایل ایران نیست. تکلیف او مشخص است. بدرستی، ریاکارانه عمل نمیکند و از معمارانی که در دیسیپلینهای قدیمی تربیت شدهاند نیز این مساله انتظار میرود. اما سئوال مهمی وجود دارد؛ امروز چطور میشود مرز میان یک چالش سیاسی از یک چالش اجتماعی را آنقدر دقیق جدا کرد که کسی که خود را سیاسی نمیداند، تنها به کار طراحیاش بپردازد؟ نمیشود. مرگ جورجفلوید یک واقعهی سیاسی بود، اما سبب جنبش اجتماعی “BLM” به نفع اقلیت سیاهپوستان شد.
من خیال میکنم حتی اگر AIA (انجمن معماران امریکا)، در محکوم کردن پلیس و دولت امریکا در مرگ جورج فلوید احتیاط میکرد، از زیر موج کنشگری جنبش عدالت اجتماعی BLM نمیتوانست سوسکی رد شود. تصمیم درست را گرفت و وارد هر دو موضوع شد. محکوم کردن قاطع و رسا، و آغاز کنشگری برای کمک به رعایتِ عدالتِ اجتماعی بیشتر برای سیاهان. در حوزهی طراحی و ساخت و ساز. خاطرم هست در آن دوره، بسیاری از معماران و طراحان، صفحههای اینستاگرامشان، وبسایتهای شخصیشان، حتی ستوننویسیهایی که به روزنامهها یا مجلههای تخصصی میفرستادند، ما را به وجد آورده بود. این چیز جدیدی بود؟ مطلقا. جامعه معماران و طراحان کنشگر؛ بجز در BLM، در کمپینهایی چون Silence = Death یا For All Womankind دو نمونهی دیگری از جنبشهای اجتماعی سیاسی بودند که تمام طیف طراحان، از گرافیست تا معماران، ایدههای کمکیشان را روانهی بطن جنبش کردند. اینکه گرافیستها چگونه با طراحی پوستر، بیلبورد، کاتالوگ و… به کمک یک جنبش اجتماعی بیایند، همینطور طراحانِ لباس با تخصص خود. و البته معماران، که موضوع اصلی بحث من است.
در هر حال شما اگر تاریخ Designs for Activism and Protest را در امریکا مطالعه کنید، متوجه میشوید کنشگری طراحان و هنرمندان در دورهی ترامپ، نقطهی عطفی در تاریخ هنر و طراحی در امریکاست. مثل اتحادهایشان، یا تقسیم کردن نوع کنشگری میان خودشان؛ دهها مدرسهی معماری، مجلهی معماری و هرجا که یک تریبون برای معماران بود. این همان جایی است که به ما میگوید چطور جامعهی طیف طراحان امریکا، از تخصص خود، دانش خود، مهارت و فوتفنهای خود خود برای کمک به جامعه (نه فقط مشتری که پول پرداخت میکند) استفاده کند. نه اینکه او “مجبور” به چنین کاری است، ابدا، اما نشان میدهد چگونه یک مسئولیتپذیری پویا و حرفهای نسبت به عدالت اجتماعی و مردماش از خود نشان دهد. چطور مثل یک “سرباز” که به عشق وطن میجنگد، یک طراح هم این احساس مسئولیت را نسبت به سرزمین و از همه مهمتر، حمایتگری عملگرایانه و آشکار نسبت به هر جنبش اجتماعی که منافع مردم در آن مطرح است داشته باشد. آنها میدانستند این روزها وارد کتابها خواهد شد، و مردم آینده دربارهشان قضاوت خواهند کرد. آنها اینقدر ذکاوت داشتند که درک کنند بدون “مردم” رشتهی تخصصیشان تقریبا بیمعنی است. امریکاییها دستکم در حوزهی دیزاین حدود ۵۰ سال، این “مسئولیتپذیری اجتماعی” را آرام آرام تمرین کردند.

در سالهای اخیر جمعشدن طراحان امریکایی، خصوصا معماران در دفاتر انجمنهای معماری یا جمع شدن در مدرسههایی که از آن فارغالتحصیل شدهاند برای گفتگو و بحث درباره شیوههای تازه یا آموزش Designs for Activism تبدیل به امری معمول در بعضی ایالتها شده است. میدانم در چین، کرهجنوبی، برزیل، فرانسه، و دهها کشور دیگر، این شاخه (رسمی یا غیررسمی) بخشی از دیسیپلین آموزشی معماران شده است و اکثریت بدان متعهد یا با آن آشنا هستند.
به این سئوالها فکر کنیم. یک معمار جز کسب و کاری که از آن پول میسازد، چه کمک مسئولیتپذیرانهای میتواند به جامعهاش بکند؟ وقتی جامعه یا سرزمین (مثل مسائل زیست محیطی) با مشکل مواجه میشود، Problem Solving معماران برای آن چه خواهد بود؟ اساتید معماری و مدرسهها چگونه میتوانند از طریق Social Justice Pedagogy { هرچه فارسیاش را نمیدانم واژه لاتیناش را مینویسم} این احساس مسئولیت نسبت به وطن و مردم را در دانشجویان خود نهادینه کنند؟ حال جای کلمه معمار در این سئوالها گرافیستها و دیگر تخصصهای جامعهی طراحی را خودتان قرار بدهید.
پردهی دوم | ایران؛ وقتی همه منتظر قدم دیگری بودند…
اینجا میخواهم تصویری هلوبروتوگلو از اتفاقی به غایت مشابه به آنچه برای کشتهشدن جورج فلوید توسط پلیس، سال ۲۰۲۰ در امریکا افتاد را اما در خاورمیانه مصور کنم. نزدیک به ۳ سال بعد از مرگ جورج فلوید؛ مهسا امینی، دختری که برای خرید و گردش به تهران آمده بود، هرگز نمیدانست این آخرین خریدِ زندگی او خواهد بود. در طول بازداشت توسط پلیس (اخلاقی) به سبب ضربه به سر و شکستگی جمجمه، مهسا جان خود را از دست داد و برخلاف پلیس امریکا، پلیس ایران تا آخرین لحظه در این زمینه اقدام به دروغگویی کرد. فارغ از دهشتناک بودن این اتفاق که سراسر جهان، از برخی دولتها تا نهادهای حقوقبشری، را به واکنش وادار کرد، من مشغول مشاهده (Observation) و تطبیق کنشگری عکسالعمل طیف طراحان و معماران ایرانی با آنچه در امریکا از نزدیک دیدم، شدم.
مشتاق بودم یک Case Study غیرآکادمیک خوب برای خودم فراهم کنم. تا درک کنم آیا همانقدر که جامعهی معماری امریکا و نهادها و اتاقهای رهبری و… شان مسئولیتپذیرانه خود را درگیر کنشگری کردند، آیا معماران ایرانی نیز در مقابل جنایت و این جنبش اجتماعی جهانی در کشورشان، رویهای مشابه پیش گرفتند؟ اینبار با ذوق آمادهی افتخار کردن به معماران ایرانی بودم. سه تفاوت “مهم” اما اینجا وجود داشت.
جورجفلوید در یک کشور با دمکراسی قدرتمند و قائل به آزادی بیان برای شهروندانش، کشته شد. اما مهسا امینی در کشوری با حکومت سرکوبگر و فاسد، و دشمن آزادی بیان که تاب هر نقدی را ندارد. تفاوت دوم، به مراتب دلخراشتر و جنایتآمیزتر بودن مرگ مهسا بود. او مثل فلوید نه به خاطر یک جرم غیرقانونی دستگیر نشد، بلکه در کمال معصومیت و بیگناهی، کشته شد. تفاوت سوم اینکه مرگ جورج فلوید زمینه ساز جنبش اجتماعی و بسیار عظیم “Black Lives Matter” شد و سبب همدردی جهان گردید. اما مرگ مهسا امینی، زمینهساز اعتراض به ظلم به زنان و خشونتی که علیه آنها به کار میرود شد. در عینحال چون یک Snowball در حرکت، به مرور ابعاد بسیار گستردهتر اجتماعی، سیاسی و امنیتی گرفت، و خیلی زود تبدیل به یک خیزش اجتماعی با مختصات انقلابی شد. رخدادی که در حال لرزاندن ستونهای حکومت ایران بود. خیزشی که نه تنها خشم دولتها و نهادهای انساندوستانهی سراسر دنیا را برانگیخت و وادار به واکنش کرد، که برای ۱۴۴ روز، در صدر اخبار کره زمین بود. ما در تاریخ رویدادهای اجتماعی ایران در ۴۴ سال اخیر، هیچ جنبش اجتماعی با این حجم از فراگیر شدن در شبکههای اجتماعی و جهانگیر شدن نداشتهایم. اما در ایران چه دیدم؟
چیزی به اسم انجمن معماران ایران (مثل AIA در امریکا) وجود نداشت. معماران ایرانی در اصل فاقد یک مرکزیت حرفهای حتی در حد کانون وکلا بودند. چرا؟ این خودش Red-flag است. سازمان نظام مهندسی که معماران را زیر چتر خود میگیرد از بابت وقایع اخیر نیز در سکوت مطلق، به سبب وابستگیهای حکومتی، بیانهای نداشت. معماران ایرانی حتی صاحب یک نهاد خصوصی که برای بروز شدن و آموزشهای دورهای خود ترتیب داده باشند هم نبودند. ساده بگویم، جامعهی معماری ایران روی کاغذ جامعه بود، اما در واقعیت مجموعهای از نقطههای پخش و پلا بود که جاهایی کلونی تشکیل میدادند. این جامعه، نه صاحب استقلال بود، و نه در این ۴۴ سال احتمالا به عقلاش رسیده بود صاحب کانونی غیرحکومتی برای حمایت از همدیگر شود. با خودم فکر کردم چرا اینها حتی یک انستیتوی معمارنهاد برای حمایت از حقوق و حفاظت از خودشان ندارند. در حالیکه میدانم معماران پاکستان ۴۰ سالاست صاحب چنین نهادی هستند.
ما در ایران، بیشتر با چطور اکوسیستم معماری روبرو بودیم؟ اگر از کلمه “اکثریت” برای عدم تعمیم دادن استفاده کنم، ما با مجموعههایی از چند باند (محفل) در جامعهی معماری ایران رویارو بودیم. پدیدهای که به چشم منِ رهگذر، که در ایران معماری نخواندهام و با این Community رشد نکرده بودم و با روابط پشت پرده این جمعیت تخصصی آشنا نبودم، به سادگی قابل تشخیص نبود. اما همهچیز چون ایستادن طولانی در تاریکی بود. به مرور که چشم عادت میکرد، چیزهایی میدیدید. به مرور متوجه گروههای بستهی معماری در کنار هم شدم. گذر زمان آرام آرام چشم مرا به یک جامعهی رقابتی سمی میان آنها باز میکرد. در سالهای اخیر، Community معماران ایرانی، جامعهی جزیره جزیره شده بود و که به دنبال مرکزیت و یکپارچگی هم نبود. این باندها نه تنها در رقابت با هم بودند، که عملکردهای هم را زیر سئوال میبردند. در ظاهر روی شبکههای اجتماعی و نشستها همه پوکرفیس و سیمانسفید قورتداده، در واقعیت تشنه به تحقیر اعتبار و زیر سئوال بردن دستآوردهای هم. هرچند در این سیستم معماران مستقل و خودمختار نیز وجود داشتند، و گروههایی که از این باندها دوری میکردند. به ایران قرن ۲۱ام، کشور “حاشیهها”، کشوری که اکثر مردماش هنوز با “Team working” بیگانهاند خوش آمدید.
این باندها مثل سازمانهای نامرئی بودند. معمولا چند معمار برجسته یا معمارسلبریتی در راس آنها قرار میگرفتند. به روشهای گوناگون یارگیری و عضوگیری غیرقابل رهگیری میکردند. از دعوت از هم در میهمانیها و گردهمیهای غیر رسمی، تا یارگیری در همایشها و مسابقات. قطعا پرهیز دارم از گفتن اینکه این رویکرد شامل ۱۰۰% این جامعه میشود. ابداً این طور نیست. اما میتوانم بگویم این الگوی رفتاری (یا سازمانی) شامل ۷۰ درصد این جامعه میشد. به مرور حس کردم که آنها درست مثل Herd behavior به اتفاقهایی که میانشان میافتاد عکسالعمل نشان میدادند. از تحقیر و تحسین دستاوردهای هم، تا مسخره کردن و بتسازی از سرشاخههای این محفلها، تا برنده کردن و به هم جایزه دادن در مسابقهها. مگر میخواستند بازی مافیا کنند؟ شاید. نمیدانم.
بعد از دیدن این الگو، سراغ مشاهدهگری خودم رفتم. با نااُمید شدن از حرکتهای نهادی به جنبش “زن، زندگی، آزادی”، تصور کردم باید این واکنشها را بطور فرد فرد، و باند به باند جستجو کنم. این که چقدر معماران ایرانی با Design Activism آشنا هستند برایام مهم بود. اینکه به مردم، محیط و جامعهی غیر از خودشان حس مسئولیتپذیری و روحیهی حمایتگری دارند. اگر صورت مساله برایام این شد که رخداد جنبش یک مساله (Problem) بود، علاقه داشتم ببینم این جامعهی معماری با جمعیت نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر، از سهم تواناییهای خود چه راهکارهایی (Solutions) برای تقویت، حمایت یا کاری معمارانه به نفع جنبش انجام میدهد؟ جواب آخر را اول میدهم؛ آنها تحقیقاً هیچ… نخوردند!
اکثریت بدنه جامعهی معماری ایران نه تلاشی کرد، نه ایدهای داشت، نه ارادهای. اگر بخواهم شیطنت کنم، میتوانم بگویم در سکوت سئوالبرانگیز و تاسفبار؛ از روی جهانیترین بحران اجتماعی سیاسی ایران که هنرمندان و طراحان جهان را تحت تاثیر قرارداده بود، با فرش سندباد رد شدند. حتی برای حمایت از مردم، این جامعهی تخصصی حاضر نشد ۵ ماه از جزیره جزیره بودناش صرفنظر کرده، صدایی واحد شود، و به یک نیروی کنشگری پرصدا و الگو بدل شود. اولین چیزی که به ذهنام آمد، یک شکاف ترسناک از سالها عقبماندگی آموزشی و فرهنگی، در مقایسه با احساس مسئولیت میان معماران ایرانی و امریکایی بود. همچنان شک داشتم. پس بیشتر دقت کردم و ماجرا را از دو لنز متفاوت دیدم.
لنز اول، “قدرت تاثیرگذاری”. فرض کنیم “سهگانهی” بزرگان و خبرگان معماری (۱)، معمار سلبریتیها و افراد محفلچاقکن شناخته شدهی این محفلها (۲) در کنار مستقلهای فرهیختهتر (۳)، از طریق شبکههای اجتماعیشان، خصوصا اینستاگرام و وبسایتهایشان، صاحب تریبون بودند. برآورد فرضی من این بود که مجموعا روی هم نزدیک به ۲۰۰ هزار فالوور غیرتکراری روی اینترنت دارند. از فارغالتحصیلان ۱۳۶۴ تا فارغالتحصیلان ۱۴۰۰، تا دانشجویان در حال تحصیل. این ۴۰۰ هزارنفر جامعهی فرضی معماری ایران، بطور معمول از سخنرانیها، گفتگوهای آنلاین، ورکشاپها، کتب، مقالهها و رویمنبر رفتنهای این سهگانه، استفاده و تعذیه میکردند.
جامعه بزرگی در اختیار این افراد سرشاخه بود. تریبون آنها دهها هزارنفر را پوشش میداد. مثل یک ایستگاه تلویزیونی. اما فکر میکنید در طول ۱۴۴ روز رنج و محنت مردم عدالتخواه، عکسالعمل طبقات بالا و تاثیرگذار این مجموعهی ۴۰۰ هزارنفری چه بود؟ فکر میکنید در طول ۱۴۴ روز که از هنرمندان و طراحان و منتقدان هنری امریکا تا ژاپن در صفحات اجتماعی خود این کشتار و سرکوب وحشیانه را با بازنشر جنایات و نوشتن متنهایی محکوم میکردند و بازتاب میدادند، آن ۳۰-۴۰ نفر که در راس این جامعه (سهگانهها) بودند چه رویکردی به عنوان “رهبران غیر رسمی” جامعهی معماری ایران داشتند؟ فکر میکنید در طول یکی از افتخارآمیزترین جنبشهای زنان در جهان که افتخارش به زنان سرزمین ما بازمیگردد، که حمایت بسیاری را از پارلمانها تا فستیوالها به خود جذب کرده بود، جامعهی معماری ایران چگونه احساس مسئولیت اجتماعی خودش را نشان داد؟
من در جستجوهایم، جز یک بیانیهی ضعیف با نگاهی از بالا. یک بیانیهی مرصّع به غمباد و فغاننامه با استراتژی فرار از “محکوم کردن” حکومت ندیدم. چند خط، کلکسیونی از مُغْلَقگویی و مُلَقْلقبافی متظاهرانه. یک بیانیهی فستفوودی با “نمای رومی” سرشار از ترس و احتیاط برای خالی نبودن عریضه. تنها یکبار و بدون تکرار. همین. از دیدگاه من خجالت آور بود. مایوس کننده بود. دیگر متوجه شدم چیزی برای افتخار احتمالا وجود ندارد. استطاعت جامعهی معماری صدها هزارنفری و پر سر و صدا در روزهای آرام، در روز خشم و تیرهبختی مردم همین بود؟ دریا که صاف باشد که همه ناخدایند. جز این چند خط؛ جملگی سکوت، غیبشدن، و پرهیز از کنشگری اجتماعی در خارج از اینترنت نیز وجود داشت. بعدتر نمونههایی عجیب خواهم گفت. پس از این بیانیه، باقی عکسالعملها به ندرت، و تنها در صفحات برخی افراد بود. و اگر بخواهم منصف باشم، تنها سه یا چهار معمار فارغ از آن بیانیه، حداقلهای کنشگری خود را مداوم انجام دادند. باقی؛ مشغول به دَغل و جَلَبْ، یا وقتکشی تا پایان این بحران.
اینجا نکتهای کلیدی وجود دارد. آیا یک “باید” یا “اجبار” برای کنشگری و واکنش همه از افراد حقیقی و حقوقی وجود دارد؟ ابدا. کامران دیبا نمونهای مناسب برای آن است. آیا اخلاقی است که انتظار داشته باشیم همه، به یک اندازه عکسالعملهای یکسان به بحرانهای اجتماعی مخوف نشان دهند؟ خیر. ظرفیت انسانها متفاوت است. آیا همه میتوانند به یک اندازه ریسک پذیر باشند؟ خیر. آیا افراد حق دارند واکنش نشان ندهند؟ صدرصد. پس مایوس کننده بودن این پدیده درباره جامعهی معماری ایران در کجا بود؟
از اینجا لنز دیگری را استفاده میکنم. لنز “روحیهی همکاری و ابتکار جمعی”. در این که اکثریت این جامعهی باندی و با ژستهای بوتیکی، در روزهای بدون بحران اصولا دربارهی مسائل اجتماعی پیراموناش واکنش نشان میدهد شکی نیست. در اینکه بارها خود را در مسائل جامعه مشارکت کرده تا همهچیزدانیشان را به رخ دیگر باندها کشیده و افراد جدید را مسحور و مفتون خود کنند، شکی نیست. اما “محدوده ترسناک خاکستری” آنجا بود که رَویهشان در بحرانها و چالشهای جدی اجتماعی، خصوصا وقتی که سایه چرک حکومت روی آن میافتاد، مثل یک بستنی آلاسکا در آفتاب به ناگه آب میشد و چوب ریایاش باقی میماند. گویی ناگهان با جامعه ومساله هایش غریبه میشوند، به مردم در فلاکت و هلاکت پشت میکنند. کرکرهی بیتفاوتیشان را پایین میکشند و استایل “به ما چه” میگیرند. نتیجه اینکه بخشی زیادی از این جامعه تبدیل به مجسمه ابولهولِ در حالِ مشاهده میشود که ترجیح میدهد نگاهی از بالا به اتفاقات داشته باشد.

تصویر تجمع پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان معترض به قتل مهسا امینی در حمایت از جنبش “زن زندگی آزادی”. این تجمع که مجوز آن از سوی وزارت کشور صادر شده بود، مقابل سازمان نظام پزشکی در کارگر شمالی شکل گرفت. اما در نهایت با خشونت پلیس و پرتاب گاز اشکآور متفرق شد. پس از آغاز شعارهایی که مستقیما نظام و شخص رهبر را هدف قرار میگرفت نیروهای سرکوبگر آغاز به شلیک با گلولههای غیرجنگی کردند. همچنین نیروهای لباس شخصی با کشیدن برخی پزشکان خانم بر زمین، آنها را مجبور به سوار شدن به ونهای اختصاصی کردند. در پی خشونت پلیس با زنان پزشک در مقابل این تجمع، قائم مقام سازمان نظام پزشکی و جمعی از مدیران دیگر نهادهای پزشکی استعفا دادند.
این را در رفتار سال ۲۰۱۳شان نیز دیدم. اعتراضهای عظیم جنبش سبز. هرچند آن زمان، جامعهی معماری، پراکندهتر از امروز بود. برخلاف جامعهی گرافیستها یا موسیقیدان یا Artistهای ایرانی که معمولا وارونه، عمل میکنند. پشت هم را دارند. یک دستترند. کسی منتظر قدم اول از دیگری نیست. برای هم وانمود به همهچیزدانی و قلمبه گوییهای پوچ نمیکنند، اما در روز بحرانهای اجتماعی سرزمینشان، آشکارا، بدونترس و فعالانه با تولید محتوی قوی کنار مردمشان میایستند.
چنانکه دیدیم چگونه گرافیستها، هزاران Art work در حمایت از جنبش و کمک به جهانیشدناش تولید کردند با بهترین استانداردها، با بهترین Storytellingها. که جامعهی ابولخواب همانها را همرسانی میکردند. حتی ترسی از گذاشتن امضای خود پای آثارشان نداشتند.آنها از نظر من اشتراکات زیادی با جامعه معماران داشتند. همان خطرها که برای جامعهی معماری متصور بود برای آنها نیز وجود داشت. در همان ایران هم زندگی میکردند. اما راه متفاوتی انتخاب کردند. شجاعانه هم انتخاب کردند. بعد از دستگیری چند گرافیستِ کنشگر از قشم تا تبریز، جامعهی گرافیستها فشار و فعالیت خود را چندبرابر کردند و ترجیح دادند به جای یک بیانیهی کلیشهای، از تخصص، ابتکار و “مسئولیتپذیری اجتماعی” خود برای حمایت از مردم استفاده کنند. همین الگو را کم و بیش ترانهسراها و موسیقیسازها دنبال کردند. در این زمینه هم تولید محتوی حیرتانگیز بود. جامعهی نویسندگان، جامعهی وکلا، Artistها، جامعه پزشکی، نظامینویسها، جامعهی سینماو تئاتر، جامعه کارگران و بخشی از بازار، کامیونداران، و دهها جامعهی دیگر الگوهای افتخارآمیزی از کنشگری نشان دادند و یک گوشه کار را گرفتند و برای هزینهاش نیز آماده بودند.
کثیری از بزرگان و افراد شاخص و صاحب تریبون جامعهی معماری ایران، بیبرنامه، بیابتکار و فاقد حتی یک پلن موفق متحدانه در حمایت اجتماعیشان بودند. واقعا دستگیری آقای “امتیاز” که بیشتر طرفدار گفتمان اصلاح محور بود، اینقدر در دل این جامعه بزرگ تخصصی ترس انداخت؟ حال خانواده و وکیل امتیاز خواسته بود دربارهی او سکوت پیشه کنید، نمیشد به همان بهانه، کلیتر و وسیعتر به نبود آزادیبیان اعتراض کرد؟ حتی تعدادی از دانشجوهای معمار و اقلیت معماران بدون ادعای در صحنه که میدانیم در خیابانها بودند، در تهران و شیراز و رشت دستگیر شدند یا بدنشان از تکههای داغ سرب سوراخ شد، همانها هم در جامعهی معماری بازتاب نشد. با این وجود در همه این مدت، از بدنهی جامعهی معماری ایران، صدای حمایت “قدرتمند و رسا” اگر از لاستیک زاپاس صندوق عقب پژو ۴۰۵ درآمد، از اینها، درنیامد! که نیامد، که نیامد. اندک امیدی به زنان شاخص معماری ایران داشتم، که فکر میکنم آنها هم برداشتشان از این جنبش جهانی شده “زن، هیس، بهماچه” بود.

تصویر تجمع جمعی گسترده از معماران در همراهی با معترضان جنبش “زن، زندگی، آزادی”. معماران معترض به قوانین و رویکردهای ناعادلانه به زنان ایرانی با در دستداشتن پلاکاردهایی از سرکوب مردم خصوصا زنان توسط حکومت اعلام انزجار کردند. فقط اینکه؛ چطور بگویم، جمعیت معماران معترض هنوز وارد تصویر نشدهاند. تا روزی که به داخل این عکس برسند، لطفا شکیبا باشید.
میخواهم ۶ گروه کنشگریِ کمدی را که در این مدت بسیار شایع بود، نمونهی بیاورم. چرا؟ برای اینکه دست از این روشهای نخنما و ریاکارانه برداشته شود. ممکن است این Debate مطرح شود که عکسالعملی ضعیف بهتر از هیچ است. ممکن است مطرح شود که امنیتی بودن این جنبش، راه کنشگری را بسته بود. در جواب اما نمیخواهم آنچه در جامعهای معماران امریکا دیدهام را عنوان کنم، تنها میگویم، پس چرا باقیبخش های جامعهی هنری و علوم انسانی ایران که کنشگری بسیار رساتر و قویتری نشان دادند؟ مگر در زیر همان آسمان شما زندگی میکردند؟ باری؛ از اینها عکسالعملها، ورژنهای متفاوتاش به وفور در صفحات توئیتر و اینستاگرام جامعهی سهگانهی معماری ایران بود، امیدوارم روزی Design Activism را به معنای جهانی و حرفهاش فرا بگیریم یا حداقل برای آینده تمرین کنیم. امیدوارم درک شود که “عقبماندگی تخصصی” خاصّه معماری، تنها دربخش تکنیکالاش نیست، دربخش “تفکرورزی” و “دیسیپلین” هم میتواند باشد.
نمونه اول: سندرم اعتیاد به برنده شدن! (Contest Syndrome)
یک معمار، صاحب تریبونی با دهها هزار فالوور، که احتمالا جزو دستهی معتادان به مسابقهمعماری است، در وسط این کشت و کشتار، شکنجهها و شقاوت نیروهای سرکوبگر وحشی، چه پیشنهاد کنشگرانهای میدهد؟ برگزاری مسابقه آزادی! میان معماران. مسابقه!!؟ Seriously؟ یعنی وسط این خون و آتش و مرگ، سیهروزی و تیرهروزی، یک عده سانتیمانتال پرفیومزده بنشینند از پشت کامپیوترهایشان باهم رقابت کنند و یکی برنده شود و جایزه بگیرد؟ خوب بعد؟ این قرار است چه کمکی به آن بیرون کند؟ چهاندازه ذهنیت یک معمار بهاصطلاح کنشگر باید فقیر از فهم شرایط ملتهب و بحرانی جامعه باشد که چیزی پیشنهاد کند، که مزیتاش فقط در دایرهی بستهی خود معماری میماند؟ از این دست معماران و پیشنهادها کم نبود.
نمونه دوم: اختلال واکنش نابالغ
یک معمارِ نابغهی خانم گه انتظار میرفت نسبت به مردان معمار کنشگری پررنگتر و محکمتری از او ببینیم، میآید و سه Floor Plan میکشد تا از بالا، زن زندگی آزادی خوانده شود. یک سری فلورپلن شبیه به زولبیا و بامیه که بین آنها درخت هم کاشته. یاحبیبی ۴ ساله از باقرشهر. خوب بعد؟ این Floor Planهای نقاشی شده که در اینستاگرام این فرد با هزاران K فالوور به اشتراک گذاشته شد، قرار بود چه اثری و چگونه برجریان آزادیخواهانه زنان در آن بیرون داشته باشد؟ اعتراض که نبود. گرامیداشت چه باشد؟ چه چیز را Project کند؟ در دیگران چگونه Sympathy بیافریند؟ کامنتی ندارم جز اینکه بگویم عمیقا متاسفم برای آن اساتیدی که چنین افرادی را به عنوان معمار تحویل جامعه ایران دادهاند و متاسفم برای آن هزاران معماری که دنبال کننده و بزرگ کننده چنین اشخاصی هستند. از این دست واکنشهای نابالغ و ناپختهمغزیها کم نبود و بیان دیگر نمونههایش حتی متن مرا مبتذلتر میکند. این خانم، در بحبوبهی جنبش “زن، زندگی، آزادی”، هیچ کنشگری مهمی به حمایت از زنان جامعهاش جز “چهره فروشی” خودش نکرد.
نمونه سوم: استراتژی واکنش امن
یکی از سلبریتی معمارها با هزاران فالوور که صاحب تریبون و دارای این فرصت بزرگ برای تاثیرگذاری و آگاهیبخشی بود، تنها عکسالعملاش در این ۱۴۴ روز تارومار شدن جوانان با تیرهای جنگی و سربی و کورشدن دهها دختر جوان، بازنمایش تصویر مجلهتایمز از سهدختر بدون حجاب بود که البته ذیلاش تنها نوشته بود The Women! همین؟ این کنشگری است؟ زنان! خوب زنان چی؟ این را که روی درب توالت فرودگاه و پاساژ هم مینویسند.
معماری صاحبسبک و شهیر و نخبه (حداقل در نظر من) را دیدم که در اوج سرکوب وخفقان و فضای پر از تنش که واکنشاش میتوانست الهامبخش و آموزنده برای هزاران معمار جوان و طرفداراناش باشد، چند خط بیربط و پرت از “رابرت ونچوری” نقل قول آورد تا بزرگترین کنشگری اجتماعیاش در صفحهای با هزاران هزار K فالوور همین باشد. فارغ از اینکه او شایسته جایزهی تُشکِ بلورینِ از انجمن خوابآلودگان برای آوانگاردترین واکنش به رنج مردماش بود، این سئوال نقشبند ذهنام شد که چطور ممکن است در طول ۱۴۴ روز سرکوبگری مطلق مردم معترض در خیابانها و این حجم از پریشان خاطری ملی، یکی از برجستهترین معمارهای معاصر حال حاضر ایران فارغ از محکوم کردن؛ ثبت نوشته، ثبت اثر یا یک پاراگراف کنشگری دربارهی وقایع اخیر، بصورت مستقل نداشته باشد. من هنوز پاسخی برای آن ندارم، اما خیال میکنم صداقت کامران دیبا در عدم همراهی، به مراتب ارزندهتر از این کبوتر دوبرجه بودن بود.
دیگر معمارانی شناخته شده با بازنمایش Art workهایی که جامعهگرافیستها و نقاشها کشیده بودند در اینستاگراماش، با انواعی از اشعار محزون لاس میزدند. شعری ذیلاش گذاشته بود که “آهای کبوتر آزادی تو در این… ” و ” نگذارید زنان زیبا… ترانههای غمگین بخوانند… ” نهایت کنشگری اجتماعیشان در این چندماه بود. تصویر از دیگران، شعر از دیگران! و هیچ حرف حساب و عدالتجویی اما از خودش. هزینه کردن برای بزرگترین جنبش اجتماعی سالهای اخیر، صفر مطلق! این روشها بسیار شایع بود و اغلب تکرار شونده میان افرادی سرشناس از جامعه یا باندهای معماری که تا پیش از این، مثل تیمهای فوتبال، یک روز در میان در Clubhouse جمع میشدند و دربارهی همه چیز بساط گفتگوهای برخط روشنفکرانه و منتقدانه راه میانداختند. از نقدِ معماری تا تحلیل تاثیر افزایش جمعیت و فقر بر کارکرد معماری. همین افراد ورّاجباشی، در طول این ۵ ماه سرکوبگری همین مردم، بضاعتشان اگر کمپیدا شدن نبود، چیزی هم جز شعر کپی پیست کردنهای بیهوده و چراغخاموش رفت و آمد کردن نبود.
نمونه چهارم: غیب شدن!
فکر نمیکنم نیاز به نمونه داشته باشد. این شامل افراد شناخته شدهی زیادی از جامعه معماری ایران میشود. طبیعتا غیبشدن، دزدیدهشدن تلفن در این ۵ ماه، نداشتن VPN، زیر چادر اکسیژن بودن به خاطر اهدای کلیه به فامیل و.. رفتاری شایع در میان بزرگان و اساتید جامعه معماری بود که پیش از این جنبش، از فرط بیکاری و کمکاری، راه به راه ویدئو و پست و گفتگوی آنلاین داشتند. قضاوت، با تاریخ.
نمونه پنجم: اعتراض موش، به موش
از شارلاتانترین شیوهها بود. معماران صاحب تریبونی که خود هیچ پیام، بیانیه، و ویدئویی در محکومیت این اتفاقات نداشتند، هیچ حمایت واضحی و ابتکار عمل یا کنشگری عملگرایانهای نداشتند تا دیگران را آگاه به واکنش مسئولیتپذیرانه تشویق و ترغیب کنند. آنهایی که اکر سرتاپای صفحاتشان را در اینستاگرام با هزاران K فالوور که نگاه میکردید دریغ از حتی یک متن و تصویر اعتراضی. اما همینافراد در توئیتر، درفضایی متفاوت که دستشان رو نشود و بتوانند طرح مساله کنند، به عدم کنشگری دیگر همکاران و دوستان اعتراض میکردند و بر دایرهیِ تمسخر ضرب میزدند.
با معماری دیگر، باباطاهر از پَغیسْ مواجه شدم که کوچکترین اعتراض رسا و واضح، حتی نمادین یا اسمی از او در اعتراضات و بیانههای معماران نبود. صفحه اینستاگراماش با نزدیک به ۹۰ هزار K فالوور پر از تولید محتوی منظم و شکیل بود. شما فکر کنید چنین فردی با این تریبون وتوان بالایاش در تولید محتوی حرفهای و دلنشین چگونه میتواند نقش یک Design Activist را برای جامعهاش ایفا کند. آن هم در وسط کشوری که سرآمد کنشگری اجتماعی است. اما چه کرد؟ ایشان که تا دیروز صبح به صبح در اینستاگرام روپایی میزد و سعی میکرد “پاخور” صفحهی یوتیوباش از رونق نیفتد، مدتی غیب شد! اما بعد ظاهر شد! و در حالیکه ۵۶۱۷ کیلومتر از قلب سرکوبها و شکنجهها و ساچمههای داغ فرو رفته بر تن مردم ایران دور بود، بزرگترین فعالیتکنشگرانهاش چسناله و جملهقصارهای کپیپیستی در توئیترش بود. یک صفحه اعتراض؟ نه. یک ویدئوی همدردی؟ نه. ۵ ماه که تمام شد. وقتی همه چیز خوابید، تازه کارش را آغاز کرد و با مستمر طعنه زدن به معماران و جامعهی معماری اکثرا عامدانه خاموش، خودش را در جایگاه “خواهان” قرار داد! که دوستان بد کردند و کوتاهی کردند. گویی یک موش، به موش دیگر بگوید تو چرا پنیر خوردی؟ از این نمونه معمارهای استاد فرافکنی صدها بود.
من آگاهی موثقی ندارم که در اکوسیستم آموزشی و Pedagogy معماری در ایران، دانشجوی معماری با علوم اجتماعی ویا Liberal Art پیوند داده میشود یا نه؟ با فهم و درک اولیهی روانشناسی، جامعهشناسی و سیاست بیگانه است یا نه. اصولا خودش از اهمیت این مساله آگاه هست یا نه. امروزه در دنیا معماری دیگر مهندسی نیست، رشتهایست که هسته تفکر واندیشهورزی در دیسیپلیناش بیش از آنکه علوم مهندسی باشد، غنی شده از مطالعات میانرشتهای (Interdisciplinary Studies) و چندرشتهای (Multidisciplinary Studies) است. پیام مُستتر است. معمار یک طراحِ در داخل یک کپسول نیست. موفقیت اثرنهایی او در فهم درست، خوشموقع و موفقاش از شرایط پیرامون، فرهنگ، جامعه، اقتصاد، سیاست و دهها مورد تطبیقی و تحلیلی دیگر است. اگر یک چشماش بر طرح است، چشم دیگرش بر مشاهدهگری برای تحلیل است. چیزهایی که عمیقاً در همه مراحل Conceptualization از ساخت یک طرح تا ارائهاش، رگههایی از اثر خودشان را در محصول او بگذارند.
اتفاقا معماری، همین میانرشتهای بودناش یک Synergetic potential محسوب میشود برای خلق اثر معماری. وگرنه که مهندس عمران هم میتواند ساختمان بالا ببرد. استاد بناهای قدیم هم پیش از مهندسان میتوانستند. فرق ساختمان (Building) از بنایِ معماری شده (Architecture) همین تفاوت ظریف و لطیف در “تفکرورزی”، “نقد مداوم” و “تحلیلگری” در فرآیند طراحی است. بعد مگر میشود یک معماری که در دیسیپلیناش اینها وجود دارد، یا بعد در شغل حرفهایاش تمرین اینها را کرده، نسبت به اتفاقات جامعهاش بیتفاوت باشد؟ برگردد و پشتاش را بکند به مردم تیرهروز و در مغاکِ بیپناهی در آن بیرون، و بگوید خوب به من چه!؟ من یک گوشهای ماستام را میخورم! من فقط یک معمارم! اصلا انتظار دارید من چه کنم؟
اینجا در امریکا، یکی از گروههای (لابی) قدرتمند نوظهورِ هنر و معماری FAAC است. دارد هنرمندان و معماران را تشویق میکند و به دانشجویان امریکایی فاندهای وسوسهکننده میدهد که با رویکردهای فمینیستی آثارشان را خلق کنند! لابد پسفردا هنر و معماری دگرباشان یا در خدمت دگرباشان هم قرار است شامل فاندها و تحقیقات مختص به خودش بشود تا معماران را به خود جذب کند. میخواهم بگویم معماری دارد عامدانه در زیرترین لایههای روانی و اجتماعی و فیزیولوژیک انسانی خودش را وارد و دایرهی مسئولیتپذیریاش را گسترده میکند. خوب چرا؟ چون معمار امریکایی ذهنیتاش و دیسیپلیناش حکم میکند پیش از همه چه باشد؟ یک مشاهدهگر و جزئیاتبین (Detail-oriented) دقیق نسبت به محیطاش (نیازهای انسانها و زمین). این روضهها را خواندم که بگویم در دنیای کنونی، معماری که نسبت به مسایل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی اطرافاش واکنش نشان نمیدهد، سکوت میکند، غیب میشود، یا آگاهانه یا لجبازانه خودش را به کوچهی شهید عافیتطلبزاده میزند، یا اینکه دارد دور از دیسیپلینِ یک معمار مدرن رفتار میکند که قاعدتا براساس آن تربیت شده است. حالت سومی نیست.
اجازه بدهید رک مرقوم کنم که جامعهی معماری ایران، اکثریتاش، بدنهاش، در این آزمون ۵ ماهه، رفوزه نشد، یک فاجعه اخلاقی در همراهی با زنان و “بیعدالتی” در سرزمیناش آفرید و در تاریخ ثبت کرد. جامعهای که خویشتن را روشنفکرتر و آگاهتر از اکثر رشتهها و گروههای مهندسی به مسایل اجتماعی و ریزهکاریهای محیط زیستی میداند، و ادعا میکند نگاهِ جامع داشتن را تمرین کرده در روز محک چه کرد؟ نشان داد که این همه هیبت روشنفکرانه، ویترینی خیالی با چراغهای تزئینی بیش نبوده. مجموعهای از کلونیهای تانوکدماغبین از اَداوارهها بیشتر نبوده. قطعا عمومیت نمیدهم. قطعا معماران شجاع و مسئول هم بودند و نمونه ها را دیدم. اما این جنبش اجتماعیِ جانفرسا، محک قدرتمندی برای تشخیص درک و فهم اکثریت این جامعه از مفهوم همدلی و یا طراحی کنشگرانه بود. آنها سکوت کردند، گاهی پچپچکردند، اغلب تماشا کردند، و وقتی اوضاع خیت بود مشغول عوامفریبیهایِ نمایشی شدند.
این همه Liveهای اینستاگرامی یوتیوبی بزرگان جامعهی معماری باهم، اغلب پر از حرفهای فلسفیِ بوتیکی و نقلقول از این کتاب و آن نویسنده و سختگوییهای برآمده از کمسوادی و پیچیدهگوییهایی روشنفکرانه برای گره زدن مسائل معماری به مسائل تاریخی و اجتماعی، چه فایده دارد وقتی بسیاری از شما از Act درست در روز بحران عاجز هستید؟ عالِمی هستید که به روز واقعه که دقیقا نیاز به او هست، کم رنگ میشود. دانشجوی نسل بعدی معماری ایرانی قرار است از شما “فرارکردن از هزینه دادن” و “پشتکردن به جامعهاش” را در طول دیسیپلیناش بیاموزد؟ واقعا هنوز رویتان میشود بیایید و برای هزاران تن، ویدئوهای چندساعته اینستاگرامی و یوتیوبی بگذارید و افادهگویی و قلمبهگویی درباره مناسبات معماری با جامعه کنید؟
سئوال این نیست که آن بیرون همه اپوزوسیون غیرمنعطف با هم متحد شدند و اما باندهای معماری به خاطر هدفی مشترک همچنان نشدند. سئوال این نیست چرا مانند دهها نهاد خصوصی و مردمی معماری در امریکا، پشت هم درنیامدید و با جامعه همراه نشدید، سئوال این هست چه کارهایی از شما با کمترین امکانات بر میآمد؟ فارغ از اینکه از علیدایی گرفته هنرمندان و نویسندگان و وکلا و پزشکان و معلمان و اساتید علومانسانی که ایستادند و اما از زندان و بایکوت کاری شدن و از مزایدههای پولساز اخراج شدن نترسیدند. تفاوت شما معماران با آنها چه بود؟ چرا رویهی اکثریت شما تقریبا ۱۸۰ درجه عکس بود؟ فارغ از اینکه مثل برخی از شما اینقدر دودوتاچهارتا نکردند، آیا از شما بر نمیآمد سطحیترین کنشگریها را هم ایدهپردازی کنید؟
معمارها نمیتوانستند Performance Artهای نمادین در منظرها داشته باشند؟ نمیشد این ۴۰-۳۰ آدم مهم معماری ایران یک متن مشترک “قدرتمند”، “قاطع” و “حمایتگرانه” را بگذارند ۱۵۰ روز داخل صحفههایشان ثابت بماند؟ شاید با استوریهای ۲۴ ساعته Fade شو کارشان راه میافتاد؟ نمیتوانستند حتی اگر این باندها و محفلها باهم متحد شوند، جدا جدا آن بیرون نشستهایی برگزار کنند، کنار هم بنشینند، درباره زن، درباره دشواریهای زندگی یک زن معمار در جامعه امروز، درباره کنشگرایی فعالانه با هم تبادل نظر کنند؟ خانمهای شاخص معمار شما اصلا پیام “زن، زندگی، آزادی” را برای خودتان تحلیل کردید؟ از طریق تریبونهایتان تقویتاش کردید؟ به بهانهی این جنبش، نمیشد انجمن معماران زن ایران برای آیندگان پایهریزی شود؟ نمیشد به این فکر بیفتید شما هم به یک نهاد مرجع خصوصی مثل کانون وکلا نیاز دارید؟ شما به جز خلاقیت در طراحی، با خلاقیت در تبدیل تهدید به فرصت آشنا هستید؟
فکر میکنید برای اینها دستگیر میشدید؟ سخت بود ۱۰۰۰ معمار در سکوت، در یک دانشگاه، جلوی یک موزه، زیر یک مانیومنت مهم، تجمع سکوت برگزار میکردند تا مردم در ستم، همدردی جامعهی معماری را ببیند؟ سرما میخوردید؟ ما چند معمار فارسینویس داشتیم که در وبلاگهایشان، وبسایتهایشان، به این جنبش بپردازد؟ شما که دائما مسابقهها و نشست برگزار میکنید. شماها که ردیف ردیف مینشینید و مسابقات نقد معماری با ترمینولوژی مهندسی عمران و ادبیات داستانی زمان قاجار را برگزار میکنید، شما که معمارِ نویسنده بودن را در بوق میکنید، شما که شعارتان “مینویسیم تا معماری شفاف شود” است، دربارهی کدر بودن کنشگری خودتان توضیح میدهید؟ شما دهها شبهانجمن اینستاگرامی مثل قارچ درآمده با هزاران هزار دنبال کننده داشتید، وبسایت پربیننده داشتید، تریبون به این بزرگی داشتید، سکوت شما برای چه بود؟ اینهمه مجلههای معماری و بولتنهای تخصصی. فکر میکردید عکس این کمرهای سوراخ سوراخ از سرب داغ و دختران زیبایی که از پشتبام ساختمانها به پایین پرت میشدند یا کور شدند، اتفاقهایی منتسب به مردم آنگولا است؟
چند نفر معمار شاخص و پرطرفدار داشتیم که هیچِ هیچ، لااقل در حال یک Act اعتراضی عکسی از خود در کنار پیامی اعتراضی بگیرد و دیگران را به آن چالش دعوت کند؟ Actتان باتری نداشت؟ حتی یک محکومکردن خشک و خالی ثبت نشد! هیچکدام نگفتید این “حکومت سرکوبگر”، اما بارها گفتید “حیوانکی مهسا امینی”، “از درد خوابمان نمیبرد”، حُزننویسیهای بیارزشِ از سرباز کن. این انجمنهای بیبخار به کنار، ۲۰-۳۰ معمار شناخته شده حاضر نشدید هر کدام ۱۰ ثانیه در ویدئویی همه معماران ایران را تشویق به اعتراض به بیعدالتی در شبکههای اجتماعیشان کنید و این ۱۰ ثانیهها را بهم بچسبانید و روی شبکههای اجتماعی بفرستید؟ شان شما از بازیگر و ورزشکار که هزینه کرد بیشتر است؟ من که جای شما نیستم. از شرایط زندگی شما اگاه نیستم. اما اینها همه سئوالهایی است که آیندگان از شما خواهند کرد. امیدوارم شفافسازی کنید تا مشاهدهگرانی چون من اگر خطا میکنند، تصحیح شوند.
شما باند معمارهایی که صبح تا شب در کلابهاوس رختخواب پهن میکنید و لینکدینهایتان مقبرهی حرم شاه عبدالظیم شده و همه جا مثل خفاششب مشغول جذب Follower هستید، نمیتوانستید هر ماه یک فروم اعتراضی هماهنگ کنید تا هزاران معمار در آن حاضر شوند و بزرگان معماری و این سلبریتی معمارها بیایند آنجا به نفع جنبش زنان و محکومیت سرکوبگر حرف بزنند؟ از این “زن، زندگی، آزادی”، فقط برای آزادیاش میخواستید مسابقه بدهید؟ از این جنبش نمیخواستید برای گفتمان بیشتر دربارهی زنان معماری که در همین جامعهی معماری مردانه تحت تبعیض هستند استفاده کنید؟ پنل بحث و گفتگو درباره حقوق زنان در حرفهی خود بگذارید؟ نمیشد جای جملهقصار گفتن از فیلسوفها و نویسندگانی که هیچ ربطی به جامعهی شما ندارند، چهار خطِ روشنگرانه از خودتان مینوشتید؟ شما دقیقا از انجام همه این کارها که حتی به عقل یک نوجوان دبیرستانی هم میرسید و بسیاری از آنها خطری برایتان نداشت طفره رفتید. و فکر میکنم طفره رفتن، محترمانهترین کلمهای است که میتوانم برای آن انتخاب کنم.
این متن اینجا به یادگار بماند. به یادگار بماند تا ۲۰ سال بعد، اگر کسی به دنبال این بود بداند جامعهی معماری ایران در چنین روزهایی چگونه از مردماش، خصوصا زنان جامعهاش در یک بحران حمایت کرد، چیزهایی برای فهمیدن داشته باشد. یادگار بماند تا نسل بعد که موضوع پایاننامههایشان Design Activism بود، دستکم یک محتوی ضعیف تولید شده درباره ضعفها و بیتفاوتیهای ما پیدا کند. شک ندارم نسل معماران آینده از من و شما شجاعتر، جسورتر و باهوشترند. این نوشته بماند تا آن نسلهای بعدی بدانند نسلی از معماران در قدیم بود که بهجای کنشگری اجتماعی، با خونسردی متر و شاغول و خطکش گذاشتند تا “وسط” را پیدا بیابند و بروند روی همان وسط سیخ مثل تیغهی دیوار بایستند تا اوضاع آرام شود!
نگویید پرنسجان، در امریکا نشستهای و نقد میکنی، از باب همین چند متنای که در وبسایتام از ماههای گذشته نوشتهام، برادرم در ایران مورد آزار روحی قرار گرفت، با پدرم اتمام حجت کردند. تهدید به دستگیری در صورت ورود به ایران کردند. نمیدانم که بودند و از کجا بودند. مهم نیست. اما کردند. عکسهای مرا در محلکارم در LA گرفتند و به ایمیل کاریام فرستادند و نشان دادند که چه؟ ما همه جا هستیم. که واقعا هستند. آدمهای این رژیم کارشان را بلدند. آنها اتفاقا هوش بقا دارند. زیرکی در ترساندن دارند. ما مردم کارمان را بلد نیستیم. ما هوش جنگیدن نداریم. عرضهی یک اتحاد ساده نداریم. باعث تاسف است که با رژیمی روبرو هستیم که حتی در وسط یک کشور آزاد، همچنان توان فشار آوردن به ایرانیتبارها را در همه جای دنیا را دارد.
در هر حال بعد از همهی این اتفاقها، هنوز اعتقاد دارم یک معمار، چون نویسنده، چون وکیل و استاد علوماجتماعی، چون یک موسیقیدان، وقتی که به مردماش پشت کند، به بیعدالتی بیحس شود، و عافیتطلبی پیشه کند، دیگر اعتباری به Ethics & Etiquette حرفهای او نیست. تافتهی جدابافته است، اما چیزی مهمتر از آن دیگر نیست. این که گذشت. درس گرفتن از “خطا” یا جبران “عملکرد ضعیف”، از همه چیز مهمتر است. اما لطفا به رنج و سرکوب مردمتان مسئولیتپذیر باشید. شما معمار هستید. اهل مطالعه و جستجو هستید. “انسان” و اغلب هرآنچه مربوط به اوست، از دغدغه های شماست. خواهش میکنم نگذارید که نسلهای بعدی از شما به عنوان خاموشترین و خاکستریترین نسل معماران ایران، به تاسف و تمسخر یادکنند. همین. به امید ایران امن و آزاد، و یک انجمن “متحد” معماری برای ایرانیان.