صفحه اصلی سیاستسیاستِ ایرانی نظامِ بی‌نظام

نظامِ بی‌نظام

نوشته پرنس‌جان
سیاستِ ایرانی

نظامِ بی‌نظام

- نوشته پرنس‌جان

پرده اول – یک جنبش و هزار آزمون

بعد از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی، همه‌ی آنچه در این ۵ ماه جنبش رخ ‌داد به جرات روان مرا به مرز ویرانی کشاند. و یک چیزی اتفاق افتاد که فکر می‌کنم با شرایط آرام امروز برای خیلی‌ها یک اتفاق بزرگ اما مثل یک خواب است. انگار که خوابی پرماجرا و سهمگین بود و رفت. اثری جز چند عکس و ویدئو و سوگواری از آن باقی نماند.

صادقانه اگر بگویم؛ من یک مخالف رژیم ایران نبودم. به هزار دلیل که به خودم مربوط است. بارها و بارها شده بود که در نوشته‌های‌ام، خوانندگان‌ام را دعوت به شرکت در انتخابات کردم. دعوت به صبوری یا حتی روشنگری درباره‌ی نیت‌های نمایشگرانه‌ی کشورهای غرب نسبت به مردم ایران کردم. سال‌ها از توانایی قلم‌ام و قدرت قانع‌سازی‌ام استفاده کردم. برای دعوت به آرامش. برای حکومتی که نه پول داخل جیب من می‌گذاشت، و نه اصلا افرادی چون من اصولا برای‌اش مهم بود. نوشته‌هایم، نه برای خوشایند این رژیم، که از روی منطق دودوتا چهارتا و تحلیل سیاسیِ شخصی خویشتن بود.

چنین افرادی کم بودند؟ صدها مثال هست. از صادق‌زیباکلام و محسن‌برهانی گرفته تا دکتر غنی‌نژاد‌ها و دکتر رنانی‌ها و حتی افرادی بسیار سطح پایین‌تر مثل من که شرایط سیاسی ایران را از نزدیک و با دقت دنبال می‌کردیم. گروه فکری که هم از کثافت‌کاری‌های اصول‌گراها منزجر بودیم و هم از دغل‌بازی‌ و ریاکاری اصلاح‌طلب‌های آگاه.

این را می‌گویم که ژست دانای کل به خیلی‌ها دست ندهد. بگویند ما از اول‌اش هم می‌دانستیم! مساله دانستن نیست و نبوده. در دانستنِ صرف هم فضیلتی نیست. مساله حل کردن (Problem Solving) و راه نجاتی یافتن (Exit Door) بوده.

یکی می‌گوید من می‌دانم این بیمار می‌میرد و محکوم به مرگ است. یکی می‌گوید بگذار ببینیم می‌شود احیا کرد و به شرایط سالم برش گرداند، بیا و نفوس بد نزنیم. آن‌ آدم‌های دسته‌ی دوم؛ نادانیا وابسته نبوده‌اند، فقط می‌خواسته‌اند به هر دو سوی ماجرا کمک کنند.

هرکس که اندک نگاه تحلیلی یا دلسوزانه داشته، تا لحظه‌ی آخر نمی‌خواسته ترمز دستی آن قطار را بکشد. خوب حالا هیچ روشنگری فکر می‌کنم در ایران نیست که اندک امیدی به نظام داشته باشد. اگر هم برانداز نباشد، در عوض حتی حاضر نیست یک قدم بردارد تا این نظام یک روز بیشتر دوام بیاورد. چرا دوام بیاورد؟

نظامی که از سر تا پای خودش را “آگاهانه” سپرده به یک پیرمرد لج‌باز و مسئولیت‌ناپذیر و پرخطا، استحقاق دوام آوردن ندارد. باید زمان می‌گذشت، تا طیفی از بدبین‌ترین شهروندها تا خوش‌بین‌ترین‌هایشان به یک نتیجه‌ی واحد برسند. از کم‌سوادترین تا آکادمیک‌ترین‌شان. که رسیده‌اند. این خودش یک نقطه‌ی عطف تاریخی است.

اما همیشه این را بدانید، منهای شخص من که نخودی حساب می‌شوم؛ دنیا این‌طوری کار می‌کند که یک “روشنگر” یا یک “تحلیل‌گر اندیشمند” ذاتا علاقه ندارد تولیدکننده هیجان، نفرت و آتش‌بیار معرکه ‌شود. یک روشنگرِ فکری، چه نویسنده باشد، چه استاد دانشگاه، چه یک فرد پرتجربه؛ سه وظیفه مهم‌تر از همه وظیفه‌‌ها‌یش دارد. “آگاه کردن” جامعه، “آرام و قانع کردن” جامعه، و “صادق بودن” با جامعه.

باز منهای خودم، این افراد که چند نفرشان را آن بالا نام بردم، هیچ‌کدام “طرفدار رژیم” نبودند. از نظر و برداشت سطحی خیلی‌ها شاید بودند، که نظر و برداشت آن‌ها اینجا مهم نیست، مهم واقعیت است وقتی روی‌اش ذره‌بین می‌گذاریم و اثر گذر زمان را روی آن می‌بینیم.

همه‌ی این روشنگرها و اساتید و صاحب‌نظرها؛ سه احتیاط را پیش می‌گرفتند تا پیش از جنبش مهسا. “دامن نزدن به تنش” علی‌رغم تربیون‌هایی که داشتند. تا لحظه‌ی آخر همچنان باور داشتن به آمدن و دخالت افراد “واقع‌بین و صاحب تدبیر“، عمل کردن مثل یک دستگاه تغییر ولتاژ برق، برای تبدیل “خشم افکار عمومی” و احساسات جریحه‌‌دار شده، به “زبان قانون” و “خواستن از مسیر قانونی”. همه سعی‌شان را کردند. آخرش را اول بگویم؛ این پیرمرد بی‌بصیرت و لج‌باز قصه‌ی ما که مثل آقای پوتین یک هاله‌ای از قدرت و کاریزما و تقدس به دور خودش کشیده بود، با تصمیم‌هایش، حرف‌هایش، و عدم مسئولیت‌پذیری‌اش، تمام زحمات این روشنگرها و به‌آرامش‌دعوت‌کننده‌ها و سرعت‌گیرهای جامعه را آتش زد. همان‌قدر که ولادمیر پوتین با اشتباهات استراتژیک اخیرش از آن هیبت و قدرت سقوط کرد، این نمونه‌ی سایز کوچک‌تر ایرانی‌اش هم همین برای‌اش اتفاق افتاد.

محسن برهانی، که علاوه بر درجه‌ی دکتری در حقوق، همراه تحصیلات حوزوی نیز دارد را می‌توانم یکی از درخشان‌ترین و برجسته‌ترین روشنگرهای فعال در جنبش مهسا معرفی کنم. او که به تنهایی با توئیت‌های مستدل به قانون و ناظر به فقه و مناظره‌های موفق‌اش با طرفداران حجاب اجباری نقش زیادی در نقد و زیر سئوال بردن قوانین و برخوردهای اشتباه حکومت با پدیده‌ی حجاب داشت، مورد غضب قرار گرفت و از تدریس در دانشگاه منع شد. تقریبا کمتر متفکر و فرد صاحب‌نظری در سطح او در این ماه‌های اخیر توانسته اثر عمیق بر افکار عمومی بگذارد.

این را تک‌تک “آدم‌های سالم” و “اهل منطق” نهادهای امنیتی به خوبی می‌دانند. ما تا به حال فکر می‌کردیم سرمنشا این مسایل در افرادی است که در لایه‌های پایین راس هرم کار می‌کنند، اما امروز این یقین ایجاد شده که سر این سرطان، دقیقا در راس همان هرم است! حال یکی می‌خواهد غرقِ در سرطان باشد، خوب باشد. یکی بخواهد برای این سرطان جانفشانی کند، خوب با فشاندن‌ خودش را خفه کند. اما قرار نیست یک سرزمین و ملت به پای آن سرطان، از دنیایی که لایق‌اش هست برود و بمیرد.

خوب چرا این گروه راه‌حل‌جویِ باقیمانده هم رد دادند!؟ به‌خاطر سه اتفاق مهم. با اعتقاد می‌گویم ۸۰%‌اش به خاطر همین سه اتفاق بود. اول فاجعه‌ای که “دستور سیاسی” و “خلاف علم و دانش” آقای‌خامنه‌ای در دوران پاندمیک و کرونا بر سر مردم آورد و سبب مرگ هزاران ایرانی شد. هزاران! چند هزار کودک یتیم شدند؟ و پدر و مادر، داغدار؟ صرف ادعایی از سوی یک پیرمرد بی‌سواد در علم پزشکی و ژنتیک، که هرگز هم درست بودن‌اش اثبات نشد! هرگز هم به خاطرش از مردم‌اش عذرخواهی نکرد.

دوم؛ قالتاق‌بازی و دروغ‌گویی سیستماتیکی که بعد از شلیک به هواپیمای اکراین از خود نشان دادند. این‌کار را نه تنها با مردم جهان، با مردم خودشان هم کردند و هنوز هم اعتقادی به تاوان عادلانه پس دادن ندارند. می‌شود یک نظامی که ادعا می‌کند اساس‌اش دین مبتنی بر عدل و تسلیم در برابر حق است؛ نشان دهد که خودش اصول این دین را هربار آتش می‌زند؟

خوب کدام حکومت مشروعی است که مردم خودش را در آسمان بسوزاند، جزغاله کند، اما حرف از عزت ملی بزند؟ عزت ملی یعنی چه؟ یعنی عزیز دانستنِ مردم. می‌شود پدر یک خانواده باعث مرگ فرزند بشود، اما تا آخرین لحظه به روی خودش نیاورد؟ چه میزان از وقاحت می‌طلبد؟

و مورد سوم این ماجرای قتل مهسا امینی و باقی‌اش که همه در جریان هستیم. نمایشی رقت‌انگیز از اجتناب یک حکومت از به موقع پذیرفتن اشتباه و عذرخواهی کردن. و آن ۵ ماه که می‌دانیم بر همه‌مان چه گذشت. داغ‌اش هنوز هست. اما در پرده‌ی بعد از زاویه‌ای دیگر هم به آن نگاه خواهم کرد.

خوب از آن سو، در طول این جنبش چهار فرصت بسیار مهم پدید آمد. بعضی‌هایش ماند، بعضی‌هایش محو شد. اولی هم‌صدا شدن جهان (دولت‌ها) با مردم ایران و حمایت‌شان. فرصت دومی، اتحاد اپوزوسیون خارج از ایران و تبدیل‌شدن‌اش به یک بدنه واحد و قدرتمند. سومی ریزش (عملی یا اعتقادی) بسیار بالای بسیاری از درجه‌داران ارشد نظامی، تا افرادی در نهادهای اطلاعاتی، تا حتی مبلغان خود نظام. یعنی افرادی که تا آخرین لحظه نظام را اگر هم باور نداشتند، همچنان منتظر جبران و دلجویی از مردم بودند. و اتفاق چهارم؛ خم شدن زانوی دیو پدیده “حجاب اجباری” در این رژیم. خوب اکنون ما چه داریم؟

دقت کنید… هرچه روی میز مانده، برای نتیجه‌گیری مهم است.

درس اول؛ تقریبا مشخص شده که هر آنچه در مورد “فرصت اول” بوده، تا اندازه‌‌ای زیادی سیاه‌بازی بوده. امروز اکثر این دولت‌های اروپایی و امریکا و حتی کشوری که کانال ایران‌اینترنشنال بدان تعلق دارد، با ایران روی میزهای بزرگ و کوچک برای توافق‌های تجاری و امنیتی و سیاسی نشسته‌اند. یا فیتیله‌ی حمایت را خاموش کرده‌اند. معنی‌اش؟

این‌که خودمان هستیم و خودمان. این‌که اکثر این کشورها، از حُقه‌ی حمایت از ما و شما، به عنوان یک اهرم فشار روی ایران استفاده کردند تا به منافع پشت‌پرده‌ی خودشان برسند. بازهم استفاده خواهند کرد تاهربار تخم‌مرغ‌های خودشان را از سبد ماجرا بردارند. طبیعتاً شخص آقای خامنه‌ای (نه دولت)، خم شدن و رفتن زیر این اهرم را، به در افتادن با مردم‌اش ترجیح می‌دهد.

درس دوم؛ در فرصت دوم نهفته بود. ما برای اولین‌بار و آخرین‌بار (امیدوارم) متوجه شدیم سیرک اپوزوسیون خارج از ایران، بزرگترین و ارزشمندترین هدیه‌ی خداوند به رژیم ایران است. ده‌ها کلونی و گروه، از سلطنت‌طلب تا سرشاخه‌های حقوق‌بشری تا روسای اقلیت‌های قومی و… که گذر زمان نشان داد تک‌تک‌شان، آنقدر خودخواه و به دنبال سهمیه گرفتن از قدرت آینده هستند؛ که حتی تاب یک اتحاد نمادین را به‌خاطر مردم رنجور نداشتند. رقت‌انگیز است!

در متن “افسانه سوریزاسیون” عامدانه نوشتم و پیش‌بینی کردم که امید زیاد بستن به اپوزوسیونها اشتباه است و ده‌ها مثال از دیگر کشورها آوردم. متاسفانه همان شد که نباید می‌شد. هرچه از “هدیه”‌ها و “پاس‌‌های گل” این سران اپوزوسیون به نهادهای اطلاعاتی ایران و رژیم ایران بگویم کم است! البته داستان دارد و بعد می‌گویم. مگر یک حکومت چه می‌خواست؟ بزرگترین خدمتی که اپوزوسیون به شخص آقای خامنه‌ای کرد یک کش دادن غیرضروری برای پوک‌و پودر‌کردن “امید” مردم بود. یکی از جمع‌شده‌ترین امیدهای مردم در ۴۰ سال اخیر.

افسانه‌ سوریزاسیون

بیایید قبول کنیم این ماجرا واقعا بازنده نداشت. برنده هم نداشت. هر دو سوی ماجرا برد و باخت‌هایی داشتند. هم رژیم ایران، و هم مردم. اگرچه مردم “برنده‌تر” شدند، و “کم‌باخت‌تر”. اما بی‌هیچ سوگیری اعتقاد دارم نهادهای اطلاعاتی ایران در متشنج‌کردن و به حاشیه بردن تمرکزها؛ از یک دوره‌ی زمانی به بعد کارشان را تمیز و درجه‌یک و بسیار عالی انجام دادند. طبق معمول شانس هم آوردند. جای این پیرمرد بودم، قدردان‌شان می‌بودم. حال اتاق‌های فکر کمکیِ از خارج از کشور داشتند یا همکاری داخلی با هم داشتند یا هر چه؛ ماجرا را در نهایت جمع کردند. چرا؟

رضا پهلوی، سلطنت طلب، شاهزاده

حضور شاهزاده رضاپهلوی در همایش مهم سرمایه‌گذاران و صنعت‌گران جهانی در جزیره نِکِر که با هدف تاثیرات پایدار و تغییرات مثبت در جزیره‌ی خصوصی یکی از سرمایه‌گذاران مشهور برگزار شده است. رضا پهلوی در این گردهمایی که بخشی از آن نیز در آب و لای سنگ و صخره‌ها برگزار شد با هدف جذب سرمایه برای جنبش “زن، زندگی، آزادی” و کمک به صندوق حماین از کارگران اعتصابی، از هیچ کرال اعتراضیِ ‌سینه، شنای انقلابی قورباغه‌‌ای دریغ نکرد.

جمع کردند چون؛

آینده‌ی سیاسی رضا پهلوی به‌نظر من برای سال‌ها مرد! سایز اعتبار اجتماعی اسماعیلیون به شدت کوچک شد و از آن تا حد زیادی اسطوره‌زدایی شد! تاثیر سابق حرف‌های آن زنیکه سایکوپات، مسیح علینژاد، هم برای همیشه مُرد! سران اقلیت‌ها هم که به حاشیه رانده شدند. باقی هم که دکور و ویترین برای چراغانی بودند. نه این‌که خود این افراد در این اتفاق نقشی نداشتند، اما پوست موز را این رژیم در زمان و مکان درست انداخت زیر پای‌شان. دست‌کم حال این سه کارنابلد و کودن در مدیریت سیاسی، و مدیریت بحران سیاسی، این سه خودخواه، این سه دیکتاتورِ هنوز قدرت‌نگرفته، هیچ وقت نمی‌توانند به سادگی، به دوران اوج خود در آن ۵ ماه بازگردند.

متاسفانه دوباره عینا همان شد که در آن مطلب انقلاب ارگانیک | قسمت دوم (لینک‌اش در پایین) نوشتم و داستانی که برای جنبش انقلابی ونزوئلا و رهبر تمرین نکرده و کارنابلدش خوان گوایدو پیش آمد و کل جنبش را در چند هفته به هوا برد! مو به مو و همان تلنگرهای نوشته شده در آن متن که متاسفانه برای ما تکرار شد.

آنجا هم رژیم ونزوئلا وقتی اپوزوسیون رید به انقلاب و امیدها و هزینه‌هایی که داده بود، از ترس، هم به امریکا دست دوستی دراز کرد و هم روابط تجاری‌اش را با چراغ سبز اروپا کم‌کم برقرار کرد. این الگو و مدل امروز برای‌تان آشنا نیست؟ جنبش ما با اتفاقی شبیه به جنبش انقلابی سوریه شروع شد و با سرنوشتی شبیه به جنبش انقلابی ونزوئلا به امروز رسید.

انقلاب اُرگانیک | قسمت دوم

معنی‌اش؟ بازهم این‌که خودتان هستید و خودتان. این‌که اکثر این به اصطلاح قهرمان‌ها و سرشاخه‌های اپوزوسیون و… همه‌ی آن چشم‌بِراهی که مردم داخل ایران داشتند را به خاطر دعواها و به‌هم پاس ندادن‌های خودشان در ۱۸ قدم به باد دادند. فهمیدیم هرچه هم را بغل کردند و بوسیدند و جلوی دوربین‌ها خندیدند، چیزی جز یک نمایش و سیرک از “اتحاد” نبود. یک اتحاد بوتیکی! من‌درآوردی! کوتاه و صیغه‌ای!

می‌رسیم به فرصت سومی. این درس برای خود نظام داشت. یعنی ریزش از بدنه‌ی نظام. این نیاز به توضیح ندارد. اتفاق افتاد؛ بزرگترین ضربه را از داخل به نظام زد؛ به اعتبارش؛ به ساختارش؛ به ستون‌هایش و هرچه در این بنای ۴۴ ساله هست. این یک سونامی “اعتمادزدایی” از نظام در میان خودی‌ها بود که هنوز ادامه دارد.

در نتیجه؛ پاکسازی شدیدی که از ماه دوم از محافظان خود بیت‌رهبری شروع شد و از تونل نهادی‌های امنیتی هم گذشت و حتی به ژنرال‌های نهادهای نظامی رسید. و این اواخر نظام مشغول شناسایی “خودی”‌هایی است که هنوز، جزوِ ریزشی‌ها هستند، اما در سکوت‌اند. خوشبختانه خون و جان و زندگی همه این بیگناه‌هایی که در این جبش از میان ما رفتند، دست‌کم این ضربه‌ی جبران‌ناپذیر را به نظام زد. می‌نویسم “جبران‌ناپذیر”، چون جایگزینی مناسب برای این‌ریزش‌ها از نظام نیست و بیت‌رهبری باید با یار و بازیکنان قابل اطمینان کمتر، از این پس بازی کند. دیگر به آن وحیدحقانی‌ که متکّی پَهن‌کنِ رهبر بود هم اعتمادی نیست، باقی که جای خود دارند.

حجاب، و ولّیِ‌تارِمو

خوب من که در ایران نیستم؛ اما شنیده‌ام کنار زدن این اجبار تا جای ممکن توسط دهه‌ ۸۰‌ای‌‌ها و ‌بخش مهمی از زنان در شهرهای غیرمذهبی، دست‌کم در مناطق بالای شهرها به وقوع پیوسته. سیمای شهرهای بزرگ، حجابی چون گذشته در خیابان‌هایش وجود ندارد. آیا تقلیل دادن آنچه از جنبش در امروز مانده، به یک روسری برداشتن گزاره‌ی درستی است؟

البته که نه. این شکستن بزرگترین نماد صادراتی حکومت ولی‌فقیه، برای همیشه است. یک شکستن‌ای که غیرقابل بازگشت است. نه از لحاظ ساختاری، امروز در خیابان اتفاقی‌ افتاده که ۴۰ سال هیچ‌کس باور نمی‌کرد رخ دهد. اما رخ داد. داخل‌اش هستیم. و بوجودش آوردیم.

توریست اهل روسیه که با آزادی کامل و بدون حجاب، تصویری نمادین و گویا از رابطه‌ی استراتژیک (!) روسیه و حکومت ایران در زیر برج آزادی در اینستاگرام خود منتشر کرده است.

و آنچه در این فرآیند مهم است، “اعتماد به نفس، باور و جراتی” است که بسیاری از ایرانیان، خاصه نسل جوان، پیدا کرده‌اند که اگر تندیسِ نمادِ من‌درآوردی حجاب، از نشانه‌های اقتدار حکومت را می‌شود شکست، این می‌تواند آخرین شکستن نباشد.

این حکومت سه نماد مهم‌تر دارد. “حجاب”، “اسلامیت” و “ولایت فقیه”. این‌ها مثل سه تندیس هستند که سایزبندی دارند. حجاب آن تندیس کوچکتر بود، اسلامیت آن تندیس متوسط، و ولایت فقیه بزرگترین تندیس. پس امروز نظام و در اصل حلقه‌ ذوب در ولی‌فقیه، دو ترس و هراس بسیار بزرگ دارد.

اول: عبور راحت‌تر مردم از تندیس دوم، و به مرحه‌ای آخر رسیدن. یعنی از بین‌رفتن “مشروعیت و مفید بودن کانسپت رهبری” و پایان ایده‌ی لزوم وجود ولی فقیه، دست‌کم بعد از مرگ آقای خامنه‌ای.

دوم: اتفاق افتادن چیزی مهمتر از آن اولی. ریزش، از دست دادن حمایت و پایان اعتماد چشم بسته‌ی آن دسته از مردم (مذهبی‌ها، روستایی‌ها و باورمندها به نظام )، نظامیان و امنیتی‌ها. این دومی، درست مثل یک بستنی است که اگر هر ماه آب شود و آب شود، احتمال آن رخداد اول، به شکل یک نمودار لگاریتمی بالا و بالاتر میرود. چون خیلی از بحران‌های اجتماعی، وقتی خشم و نارضایتی پشت‌اش باشد، از قانون Weber–Fechner law پیروی می‌کنند. حداقل تحقیقات ما این را نشان می‌دهد.

راه‌های نجات حکومت به تفصیل چه هست؟ جای بحث‌اش اینجا نیست. اما سه تیوپ نجات دارد تا دومی زودتر اتفاق نیفتد. رونق ‌اقتصادی در کوتاه‌ترین زمان، آغاز از بین بردن فساد سیستماتیک، و سرگرم کردن مردم با یک فضای باز حتی مصنوعی سیاسی. من اطلاع موثق دارم که این حکومت روی کدام یک از این‌ها امروز مشغول کار است و با چه میزان تلاشی.

روی هیچکدام! با هیچ‌تلاشی! می‌دانید این مثل چه هست؟ آقایان امنیتیِ سالم در سیستم خودشان خوب می‌دانند. قصه این حکومت، مانند یک آدمی که سرطان ریه دارد، حاضر به جراحی نباشد (اقتصاد)، حاضر به شیمی درمانی نباشد (فساد)، حاضر به بستری شدن هم نباشد (فضای باز سیاسی)؛ و در عین‌حال ببینید می‌رود لب پنجره سیگارش را همچنان می‌کشد، از خانه‌اش در میدان پر رفت و آمد و آلوده انقلاب به جایی با هوای تمیزتر اسباب‌کشی نمی‌کند، و از آن دو بدتر، هر شب قبل از خواب در توالت عنبرنسا مصرف می‌کند. شما به این آدم چه می‌گویید؟ من که می‌گویم یک آدم نفهم و لج‌باز و رقت‌انگیز، که حتی برای جان خودش (اصل نظام) هم ارزش قائل نیست. جز این است؟

۴۴ سال، این ممکلت را پخمه‌سالارها مدیریت کرده‌اند. زندگی مردم را، آینده مردم را با آزمون و خطا و دوپینگ نفت، بازی داده‌‌اند. مملکت، ۴۴ سال، اغلب، توسط باشگاه گاوهای کوته‌بین اداره شده. جمعیتی از مدیران، که اگر هر که در راس این سرزمین بود و این نفت را داشت، این نیروی جوان را داشت، این موقعیت ژئوپولتیک را داشت، و این تاریخ و تمدن را داشت؛ از این کشور یک ابرقدرت منطقه‌ای می‌ساخت. مثل ژاپن، مثل کره‌جنوبی، مثل امارات، با انگشت نشان‌اش می‌دادند و می‌گفتند برویم ببینیم ایران چگونه ایران شد؟

پاراگراف آخر را بگویم و جمع‌اش کنم. دقت کنید و مهم است.

به نظر شما، کدام یک از این دو شخصیت، از خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند به خوبی مراقبت می‌کنند. مراقب باغچه و پشت‌بامش هستند. و کمترین آسیب را بدان می‌زنند. صاحب‌خانه یا مستاجر؟ آفرین. صاحب‌خانه. اما چرا؟ چون می‌گوید این مال خودم است، خودم داخل‌اش می‌خواهم زندگی کنم، هر آسیبی که به آن وارد شود، به خودم ضرر زده‌ام. درست؟

حال بازگشایی رفتار حکومت ایران از همین جا شروع می‌شود. ۴۴ سال گذشته، اما این‌ها خودشان هم هنوز باور ندارند صاحب‌خانه‌اند. هنوز فکر می‌کنند انقلاب ۵۷ همین دیروز بود، پیش هم می‌گویند پسر عجب شانسی! الکی الکی با حقه‌بازی شدیم برنده‌بازی و حکومت‌دار شدیم. اما در نهان خودشان می‌دانند مستاجرند، می‌دانند مردم به چشم آدم‌های سرزمین و ملت غصب کرده بهشان نگاه می‌کنند. می‌دانند مستاجرند اما نمی‌دانند تا چه زمانی؟

بنابراین از پدر خانواده، نه زن و بچه و نوه، هر که در این خانه‌ است نه دلش برای باغچه می‌سوزد، نه در و دیوار و نه باصفا نگاه داشتن خانه. ته‌ته‌اش چه می‌گوید در دل‌اش؟ گورپدرش، خانه‌ی من نیست که مثل خانه‌ی خودم از آن نگه‌داری کنم.

سیرک ماجرا کجاست؟ این‌که ما صاحب مقتدرترین حکومت خاورمیانه هستیم، که خودش آن پشت، از مستاجر بودن خودش آنقدر رنج می‌برد که می‌‌گوید بگذار هرطور که می‌خواهم داخل‌اش زندگی کنم، تا جای ممکن حال‌اش را ببرم. حکومتِ جمهوریِ مستاجرهایِ اسلام‌باز. جز این است؟

و این دقیقا سرمنشا ریدن به اقتصاد، گسترش فساد، و ترس از باز کردن فضای سیاسی است تا مبادا یک قرارداد جدید جلوی‌شان بگذارند و بگویند اجاره‌نامه تمدید نمی‌شود. برای همین است وقتی حرف رفراندوم می‌آید تمام بدن‌شان مثل ژله موزی می‌لرزد. وقتی قانون‌اساسیِ خودشان را هم می‌پیچانند، می‌گویند بصیرت ولی‌فقیه برای همین مواقع است!

برای همین است که اگر حرف رسانه و روزنامه مستقل به میان بیاید، مسایل را ناموسی و زیرخوابِ برهه را حساس کنونی می‌کنند. برای همین است که وقتی کم می‌آورند و صاحب‌خانه (مردم) بدان‌ها اعتراض می‌کند، می‌گویند هرچه ولی‌فقیه بگوید همان درست است. بصیرت تنها در جمجمه‌ی ایشان است.

خوب اگر یک آدم هر روز در بصیرت‌ورزی شنا کند، این می‌شود نمونه‌ی کارش؟ این می‌شود نتیجه بلایی که حتی بر سر خانواده‌های پایین‌دست وفادار به خودش آورده؟ این می‌شود به باد دادن میلیاردها میلیارد ثروت این مملکت. منابع نفت و سرمایه‌های زمینی این کشور را ۳۰ تا ۴۰ درصد ارزان‌فروشی کردن به دنیا؟ می‌شود این‌که با چندرغاز حقوق، مامور امنیتی‌اش را بیندازد به جان کارگری که همان چندرغاز برایش آرزو است؟ مردم را بیندازد به جان هم؟ آفتاب منطق، دیگر باید کجای آسمان بایستد که نیایید و بگویید نه، آقا درست می‌گوید، شب است.

جمع‌بندی کنم. خودمانیم و خودمانیم. نه این حکومت سرطانی دست از سیگار کشیدن می‌کشد. نه آن دول خارجه، غم و سوگ و حق شما را به توافق‌های‌شان با این رژیم در اولویت قرار می‌دهند، و نه دیگر روی اپوزوسیونی حساب کنید که نشان داده از داخل پوکِ پوکِ پوکِ است! نمی‌گویم راه نجات از اصلاح می‌گذرد، اما اعتقاد دارم راه نجات از پله پله حذف کردن بدیهی‌ترین چیزهایی باید بگذرد که ۴۴ سال، یک زندگی راحت و ابتدایی را از همه ما گرفته‌است. تندیس به تندیس. پله به پله.

این پایداری، این مقاومت، این ذره ذره جلو رفتن یعنی همان که مشهور است. هرکس یک قدم به جلو بیاید. نویسنده با قلم‌اش کمک کند. وکیل با گوشزد کردن قانون و آگاهی دادن به افکار عمومی کمک کند. مبارز میدانی و خیابانی با شجاعت مثال زدنی‌اش کمک کند. آن اپوزوسیون بیرون لازم نکرده کمک کند. استاد، خبرنگار، کارگردان، مترجم، هنرمند، رزمنده و جانباز با شرف سابق تریبون، امنیتی و نظامیِ وطن‌پرستِ باوجود، هرکه، هرکه، هزاران پیشه و جایگاه و مثال هست.

هرکه هر طور که می‌تواند به این “پایداری”، به برقراری این بدیهیات یک زندگی انسانی که لایق “انسان ایرانی” است کمک کند. راهی جز این نیست، و اگر انتخاب‌اش نکنیم، مستاجر قصه‌ی ما به خودش حق خواهد داد تا ویرانی نهاییِ این خانه‌ی پرباغچه و حوض آبی و ماهی‌های امیدوار به آینده‌اش، پیش برود.

در نهایت پنج مناظره گفتگو محور است که من به همه توصیه می‌کنم وقت بگذارند و هر سه را نه یک‌بار، که چندبار تماشا کنند. در پایان متن لینک‌های‌شان را می‌گذارم. در این مناظره‌ها هم اطلاعات هست، هم تحلیل هست، و هم چیزهایی برای فکر کردن.

پرده دوم – یک نظام و هزار خطا

خوب به نظرم از یک جایی دیگر مشخص بود که این ۵ ماه جنبش انقلابی، از اواخر ماه سوم برای حکومت قابل جمع کردن بود. اتاق‌های امنیتی به قیمت صدمه‌هایی که نظام و حتی بیت می‌دید اما این تصمیم را نگرفت. چرا؟ یک قمار این‌ها داشتند.

اول این‌که هرچه زمان می‌گذشت، این‌ها افراد و سرگروه‌های بیشتری را شناسایی می‌کردند تا بعدها از اعتبارزدایی تا پاک‌سازی و انواع بلاها را بتوانند سرشان بیاورند. طول‌دادن بیشتر مساوی بود با توان عقیم‌سازی گسترده‌تر.

حالا می‌دانیم در آن دوره‌ی زمانی، هم امریکا و هم اروپا و هم کشورهای عربی آن پشت با ایران در حال مذاکره بودند. در هر سطحی. مهم نیست. مهم این است که این اتاق‌های گفتگو باز بود. مردم بی‌خبر بودند. و این به آن‌ها اجازه داد که درک کنند دست‌کم از طرف غرب، از این جنبش تنها به عنوان اهرم استفاده می‌شود.

نظرم این هست که تشکیل آن اتحاد موقتی در دانشگاه جرج‌تاون، با آن سستی، با آن شکل و شمایل که دیدیم بهترین اتفاق برای رژیم ایران بود. چرا؟ چون اگر این بمب‌ساعتیِ اتحاد اپوزوسیون را خنثی می‌کردند، سیم درست را قطع می‌کردند، تنها فشار فیزیکی جنبش روی حکومت به هوا نمی‌رفت، که قدرت “امید” در مردم زده می‌شد، و خود آن به اصطلاح سرشاخه‌های اپوزوسیون می‌سوختند، و هم آخرین اعتمادهای مردم به اپوزوسیون خارج از کشور به سنگ می‌خورد. موفق بودند؟ صدرصد.

این دیگر داده است. تحلیل صرف نیست. البته که قدرت سابق نظام بسیار کم شد، چه مقابل مردم، چه در راهروهای بین‌المللی؛ اما تا اندازه‌ای هم خود را واکسینه کردند نسبت به اتفاق‌های مشابه، هم دوباره چندسالی برای بقا زمان خریدند. چیزی که بلدند. چون هوش حکومت کردن ندارند. اما هوش بقا دارند.

اما سئوال از تنها باقیمانده آدم‌های سالم مشغول در نظام، از مدیر و مدیرکل گرفته تا عنصر امنیتی و نظامی. چطور با دوگانه‌ی “شر” یا “مردم مقابل شر” کنار می‌آیید؟ تراژدیک است نه؟

اگر جزو محفل مزدور و لقمه‌گیر نباشید، هم مطمئن شدید اسلامیّت و ترس از خدایی در میان نیست؛ هم متوجه شدید این پیرمرد، خودش را ارجح‌تر از حتی شاکله‌ی نظام می‌داند مگر جایی که زورش نرسد. و هم دریافتید که اگر آن مذاکره‌های پشت‌پرده و نعمت الهی بی‌عرضگی و تباه بودن اپوزوسیون نبود، کل سیستمف از لحاظ تئوریک، در عرض ۶ ماه روی هوا بود!

وقتی بدانید این حکومت با یک “آرمان” یک “ایدئولوژی” کارش را آغاز کرد و امروز مشخص شده از همان ابتدا پشیزی برای آن قائل نبوده و حقه‌بازی بوده، برنامه‌ از این پس چیست؟ به آن فکر کنید.

شاید برای خیلی‌ها این سئوال مطرح باشد که علت دوباره به میدان و چهارراه‌ آمدن گشت ارشاد چیست؟ آیا نظام اینقدر بی‌توجه به تکرار دوباره‌ی یک خشم است؟ اینقدر احمق است؟ هم بله، و هم نه.

خوب بله، تا اندازه‌ای مشخّص هست این “گشت ارشادِ نسخه جدید” یک مانور هست برای نمایش مقابل آن قشر مذهبیِ حامیان رهبر و نظام (قشر حلقه). چرا؟ تا از شدت دمای نارضایتی‌شان کاسته شود. چرا که باقیمانده مشروعیت و  آدم‌های صف انتخابات‌های‌تان دیگر در میان همان‌هاست.

تا اندازه‌ای عیان هست از این پس با استراتژی جزر و مدی باید ادامه دهید، نشان بدهید اگر “خیابان‌”ها از دست رفته، “میدان‌” و “چهارراه‌ها”ها درکنترل است. چه همین‌طور به آن‌نگاه‌کنیم و چه برداشت نمادین داشته باشیم.

مشخّص است که رویکرد از این پس این هست که شمال‌شهرها (بالا و اعیان‌نشین‌ها) بشود مناطق نرم‌اشِ آگاهانه و پایین‌شهرها بشود مناطقِ قدرت‌نمایی نمایشگرانه به قشر حلقه که تجمع‌شان همان‌جاست. مشخّص است که دست و پا و شکم شده خط قرمز ایدئولوژیک شما.

اما، اما یادتان نرود در نهایت “گذر زمان” از این پس بزرگترین دشمن شماست. چون اگر ۲۲ بهمن (۱۳۵۷) انفجار نور بود، ۲۲ شهریور (۱۴۰۱) انفجار خشم بود. آقایان، از این ۲۲ تا آن ۲۲، تومنی‌صنّار تفاوت هست. آن ورژن بهمنی دیگر تکرار نمی‌شود، اما این ورژن شهریوری هربار سهمگین‌تر می‌شود. و از بعدی با قدرت تخریب بیشتر، نمی‌دانیم از آن چقدر فاصله‌زمانی داریم، اما مطمئن‌ام یک‌جایی آن‌جلو دوباره سر راه‌تان است.

می‌دانید چرا قدرت تخریب‌اش بیشتر است؟ دقیقا چون دیگر اپوزوسیون بی‌اعتبار شده و مردم کانال خواسته‌ها و امیدهای‌شان را بین این‌سوی مرز و آن‌سوی مرز تقسیم نمی‌کنند. نیروها این‌طرف و آن ‌طرف هدر نمی‌رود. توان حاشیه‌سازی و بازی شما به شدت افت می‌کند. همه‌اش داخل خیابان‌ها سرریز خواهد شد. کل آب، با فشاری چندده‌ برابر از یک شلنگ باریک بیرون خواهد آمد.

این را درک کنید که در جایی که شما حکومت می‌کنید، از هر دیتای ساده، سه تحلیل امنیتی یا حکومتی می‌شود بیرون آورد. تحلیل درست، تحلیل نادرست هزینه‌زا، و تحلیل ایدولوژیک. می‌دانید فرق دومی با سومی چه هست؟ دومی با هزینه و جیب‌بابا (نفت) تا حد زیادی جبران می‌شود. اما سومی هم نادرست است هم اعتبارزُدا است. مشروعیت زُداست. این با انواع هزینه و دوپینگ‌ها دیگر صافکاری و بتونه‌کاری نمی‌شود. هرچه رفت برای همیشه رفت. دقیقا قصه‌ی پول همیشه خوشبختی می‌آورد یا نه است.

حجم گسترده‌ای (غالب) از خروجیِ تحلیل‌های اخیر اتاق‌فکرهای نظام، کاملا تحلیل‌های نسخه‌ی نوع دومی و سومی شده. از ۱۳۸۰ به بعد. و هرچه از ۱۳۸۰ به ۱۴۰۲ به جلو می‌رویم، تحلیل‌های نسخه‌سوم به وضوح از دوم بیشتر شده.

این‌ حرف‌ها پرت و پلا نیست. کارنامه در خیابان است. کارنامه مسجدها و صندوق‌های انتخاباتی و این نظرسنجی‌هایی است که یواشکی می‌کنید و پیش خودتان نگه می‌دارید. و می‌دانم خیلی وقت‌ها تحلیل درست نهادهای امنیتی، با بصیرت‌های آن پیرمرد نادیده گرفته می‌شود. او اول فکر “Image” خودش هست، بعد فکر ” Reputation” نظام و شمای در بدنه. ما دچار یک خریّت‌ سیستماتیک از بالا به پایین هستیم. اما آن پیرمرد هم رئیس است. هم بارش را بسته. مشکل همین است که خودش را رئیس (Director) می‌داند، نه مدیر (Manager). اما شما “اجراکارها” ، “میدان‌‌چی‌ها” قربانی هستید. و اغلب‌تان، آدم‌های به شدت قابل‌جایگزین برای او.

وقتی بالای هرم لج‌بازانه بخواهد فضای سیاسی را در حالت Status quo نگاه دارد، مثل این هست که یک بادکنکی را در بغل نگاه‌داشته‌ باشید که همین‌طور در حال باد شدن است. این بادکنک نیست که به حرف شما گوش کند و هم سایز بغل‌تان بماند. با بیشتر باد شدن سرانجام می‌ترکد.

خوب فقط ما مردم که داخل‌اش نیستیم، شما هم هستید اسکول‌ها. مثل یک دلقک ذوب در کسی نباشید که ذوب شدن خود شما و فرزندان و خانواده‌تان، پشیزی برای‌اش ارزش ندارد. مدیریت بحران این آقا بارها این حقیقت را به کرّات نشان داده. صاحب کمربند سیاه و دان هشتِ جاخالی‌دادن است. ترکش‌های این خریّت‌های سیتماتیک به محض این‌که شما را روی هوا فرستاد، بزرگترین لطف ایشان به شما، یک تیتر “شهید” روی سنگ قبرتان است. همین! حال‌اش را خودش و گروه بالای هرم قدرت می‌برند؛ فاوند و دلار خشک‌ و تقدیرنامه‌های جهانی‌اش را هم این بیرون اپوزوسیونِ کفتارصفت به جیب و دیوارش می‌زند. بقای این وضعیت، تنها برنده‌اش دقیقا این دو گروه هستند و بس. غیر از این است؟

از لحاظ علم سیاست، هر کشوری منافع ملی تعریف‌شده‌ای دارد. هر حکومت سالم، شفاف و مردم‌نهادی، منافع‌ملی‌ از لنز خودش، با منافع ملی از نگاه مردم خودش تقریبا منطبق است. جز در مواردی که مردم دوراندیشی لازم یا تشخیص پیچیده را ندارند. اما جمهوری اسلامی واقعا چیزی به اسم منافع ملی (مثل همه‌ی دنیا) دارد؟ نگاهی به داخل کمد بیندازیم. ببینید ما کلکسیونی از منافع داریم که در تضاد با مفهوم آکادمیک و بین‌المللی “منافع ملی” است.

یک – منافعِ بیت رهبری
دوم – منافعِ خود نظام
سوم – منافعِ دولتِ نظام
چهار – منافع الیگارش‌ها و شرکت‌های عظیم خصولتی
پنجم – منافع مردمی و ملی

یک جایی منافع بیت به منافع خود نظام را ضربه می‌زند، یک جا منافع دولت به منافع بیت صدمه می‌زند، یک‌جا الیگارش‌ها و شرکت‌های خصوصی در حال آتش زدن منافع ملی و مردمی هستند، و انواع تبدیل‌ها و جایگشت‌های دیگر.

در اغلب موارد، شما چیزی به اسم منافع ملی یک دولت – ملت (State) می‌بینید؟ وقتی تهران میلیاردها دلار پول خرج حزب‌الله و حماس و حشد‌الحشری و پروکسی‌هایش می‌کند وقتی سفره‌ی مردم‌اش یک سوم کوچک‌تر شده، با کدام نسخه از منافع ملی (از یک تا پنج)، در حال تصمیم‌گیری است؟ اولویت را دارد به چه می‌دهد؟

وقتی تهران جلوی مسکو تعظیم درباری می‌کند، با کدام منافع دارد تصمیم می‌گیرد؟ پس مفهوم “منافع ملی” در ایران، یک دکور است، اما در اصل مفهومی حقه‌بازانه و Customize شده است. اغلب موارد ایران با بند ۱ و ۲، مناسبات‌اش را با دنیا تنظیم می‌کند حتی به قیمت ۴۴ سال ریده شدن به بند ۵‌ام و گاهی ۴‌ام. این نمای واقعی منافع ملی در ایران است. کارنامه همین است، جز این است؟

چقدر باید داد زد که دچار این اشتباه استراتژیک نشوید و “ولی‌فقیه” را همان “نظام” ندانید. نظام یک کشتی است که ولی‌فقیه مثل یک ناخدای کور و کارنابلد، با ملوان‌های غضنفرش، می‌تواند غرق‌اش کند؛ شما باید بزنید داخل دهان آنکس که این خطای ذهنی، امنیتی و سیاسی را در شما ایجاد می‌کند که اگر ولی‌فقیه برود، نظام هم می‌رود. خیر. این‌طور نیست. ناخدا جزئی از کشتی نیست. حضرات! نیست خوب. ولی‌فقیه برود این نظام ۵۰ سال ماندگاری‌اش تضمین می‌شود. چون اصطکاکش با مردم به شدت کم می‌شود.

شیوه امروز حکومت ایران، دقیقا مثل تفاوت شیوه قدیمی درست کردن بستنی یا شیوه‌ی نوین است. ناکارآمد برای امروز. فردا. دیروز هم که گاییده شد و رفت که رفت. امروز وقت حکومت‌رانی با اصولِ “صفر و یکی”، گذشته. چون تاریخ انقضای “ایدئولوژیک حکومت کردن” گذشته. خطای تشخیصی از محیط فرهنگی دارید، خطای ادراکی از روابط بین‌الملل دارید، خطای ضدضربه بودن از مردم دارید، حتی خطای برآورد قدرت نظامی و اطلاعاتی دارید. کنار این‌ها کلکسیونی از انواع “توهم” هم دارید.

وقتی شما با ایدئولوژی به همه چیز نگاه کنید، طبیعی است که به هر انعطافی به چشم کم‌آوردن، شکست، عقب‌نشینی یا دست‌کشیدن از آرمان‌ها نگاه می‌کنید. آن آقابزرگ ۳۰ سال هست یا سفتی پاره‌کُنانه یا نرمش قهرمانانه می‌کند. آن‌هم اگر چاقو زیر گلوی‌نظام باشد. مگر کشور شله‌زرد است؟ یک‌بار سفت با تزئین یاحسین، یک‌بار نرم با بادام میرحسین. دیده‌اید حد وسط داشته باشد؟ در قرن ۲۱ به وللّه این نگاه به حکومت‌داری کمدی است. سیرک حکومت‌داری است.

دنیای امروز، در هر سایز مدیریتی، از مدیریت یک آپارتمان گرفته تا یک کشور، شیوه اداره‌اش دیگر مدیریت انعطافی و انطباقی است. جز این، سیستم می‌ترکد. مالِ شما هم ترکیده، نوار چسبِ نفت نگه‌اش داشته.

با دهه‌۶۰ یک جور برخورد کردید که آن موقع جواب می‌داد، امروز بفهمید آن پلتفرم برای دهه ۸۰ و ۹۰ مطلقا کار نمی‌کند. مدیریت محترم دامداری؛ همین تفاوت مدیریت انطباقی و انعطافی گذاشتن میان نسل‌ها کمک می‌کند که اتفاقا از اتحاد نسلی برای روزهای بحران جلوگیری کنید و دوامِ بدون خرج و زور محقق شود.

یک نسل ۶۰ و حتی ۷۰ را با سخت‌گیری‌های بی‌خود، محدودسازی‌های سلیقه‌ای، ایدئولوژیک کردن هر زرت و زورتی توانستید عادت بدهید به تحمیل کردن. ۱۰ سال اول با “نسل فریب‌خورده” سر کردید. ۳۰ سال هم با “نسل تحمل‌کننده” سر کردید. قصه‌اش تمام شد. شما از دهه ۸۰ به بعد هرچه تکرار کنید، حجم زیادی از جامعه و کلونی‌های مقاومت کننده تولید می‌کنید. “نسل مقاوم و شورش‌گر” پرورش می‌دهید. جای این‌که “نسل سازگار” بسازید تا بتواند نظام را به دست تیم‌های جوان‌تر بسپارید. اون پیرمرد که چهار روز دیگر می‌میرد و برای‌اش دیگر مهم نیست، شما‌ها که تنها می‌مانید بدنه‌ی مثلا دلسوز نظام.

در عصر اطلاعاتِ بدون‌سانسور، عصر درآمدن تهِ ادیان، بالا رفتن سواد رسانه‌ای و دسترسی جوانان به منابع اندیشه‌ای و علمی اوریژنال؛ شما هنوز قدرت “قانع‌سازی” ندارید. قدرت “گفتمان ملی” ندارید.نه آن‌را فهمیده‌اید، نه آموزش‌اش دیده‌اید، نه علاقه‌داشتید تمرین‌اش کنید. نمی‌دانید این نسلی که انگلیسی و زبان‌های دیگر می‌داند در لحظه، در ثانیه، ادعاها، حرف‌ها، روایت‌ها و حقه‌بازی‌های شما را از هزار Source در دسترس دیگر در جهان چک می‌کند. شما یک کلمه بگو پیامبر اسلام، او می‌رود تا DNA محمدرسول‌الله را برای‌تان در می‌آورد. زمین بازی این‌طور عوض شده.

فاصله تکذیب تا تاییدتان برای هر موضوعی، از چند سال رسیده به چند ساعت! بابا دو روز دیگر هوش‌مصنوعی (AI) از زیر عبای این آخوندهای مارمولکی می‌آید داخل و مارک و سایز و رنگ شورت‌شان را می‌گذارد کف دست مردم، مگر مثل گذشته حکومت‌داری بر پایه‌ی زیرخاکی‌رفتن و “بازی با ابهام” است؟

برای کنترل “نسل مقاوم” چند هزارمیلیارد تومان می‌خواهید خرج کنید؟ چقدر نیروی امنیتی و خبرچین جذب کنید؟ چقدر هر شب با یک پلک‌ باز بخوابید؟ هر روز که جمعیت شما کمتر و آن‌ها زیادتر شود چه غلطی می‌خواهید بکنید؟ این‌هایی هم ۶‌تا ۶‌تا برای‌تان می‌زایند که ۲۰ سال دیگر می‌تواند کارشان را شروع کنند، نه فردا و پس‌فردا.

مشخص است که سیستم از این پلتفرم حکومت تحمیلی باید بیرون بیاید و به سمت پلتفرم گفتمانی و قانع‌سازی برود. نه نمایشی‌اش، واقعی. نتوانستید قانع کنید مشکل از شماست. منبع بحران خانه‌ی خود شماست. خصوصا با این رئیس‌جمهور مضحک و بی‌سوادی که انتخاباندیدش! من مطمئن شدم آستان قدس رضوی را خود امام‌رضا Remote از آن دنیا اداره می‌کرد. این حجت‌الاسلام‌آفساید چطور اداره می‌کرده؟

خطای ادراکی‌ات را از محیط اطراف‌ات اصلاح کن. آن چوپان نشسته وسط گوسفندهایش در پرتگاه‌های سنندج، آن خانم شیردوش داخل روستا دورافتاده‌اش در میان جنگل‌های مازندران، خودشان، یا از طریق بچه‌ها و نوه‌های‌شان همان‌قدر به اطلاعات و تماشای عملکرد شما دسترسی پیدا کرده‌اند که یک آدمی نشسته در امریکا در کتابخانه کنگره ملی. گذشت که با توالت ساختن روستاییان را خوشحال کنی، با آخوند ثواب جمع‌کن. خوب برنامه‌ات چه هست؟ این ارثیه‌ای است که آقای رئیس برای شما گذاشته. برای شمایی که با “استقلال، آزادی، جمهوری شایسته‌سالاری” مشکل نداری.

از آن “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” چه مانده؟ آزادی‌اش که همان اول پرید. استقلال‌اش که ۱۸ سال پیش پرید. جمهوری‌اش که ۴۲ سال نمایشی است. “اسلامی‌”اش هم که امروز فهمیده‌ایم ۴۴ سال حقه و سیاه‌بازی بوده.

درست است که یک انسان امنیتی هستی، نظامی هستی، وفادار هستی، اما بلانسبت خر ملانصرالدین که نیستی؟ از خریّت خودت احساس وظیفه‌شناسی می‌کنی؟ اگر می‌کنی که هیچ. این متن برای به شما نیست. فاصله‌ی میان یک ارزشیِ واقعی تا خر بودن؛ همیشه با دوچیز پر می‌شود. پول! و فریب! اولی خودش را به خریّت می‌زند. دومی خر می‌ماند تا دوزاری‌اش بیفتد. دومی حتی از اولی صدبار خرتر است. چون این وسط هیچ هم گیرش نیامده، یا نخواسته! در نتیجه تبدیل می‌شود به “محمدنصیری” یا ” محمد نوری‌زاد” یا “عبدالرضا داوری”.

خوب لزومی ندارد همه چیز را ۱۰۰% بپذیری، مثل پدری که خودش را می‌زند به ندیدن و اعتماد کردن، به فرزندت اجازه بده همان‌طور که می‌خواهد زندگی کند. یک زمانی آخوند و دستگاه‌های پروپاگاندا می‌توانست افکار عمومی را شکل دهد، فُرم دهد، وقتی اینترنت نبود. امروز افکار عمومی است که می‌تواند این‌ها را جِر دهد. متوجه تغییر زمانه نیستید؟ منظورم شما بنده‌خداهایی هستید که دارید با طناب این‌ها داخل چاه می‌روید و فکر می‌کنید به مملکت خدمت می‌کنید.

تمام شد مدیریت عمودی و از بالا به پایین کشور. آن ۵۰ سال پیش بود. امروز مدیریت افقی و ماتریکسی شده. با دهه‌ی ۸۰ یک‌جور باید دیالوگِ Positive برقرار کنی، با کارگر یک جور، با قشر مذهبی و متعصب یک‌جور با قشر کم‌درآمد یک جور دیگر. ازدواج سفید را یک‌جور باید هضم و قانون‌مند کنی، پدیده‌ی نسل زیرزمینی وغیرقابل کنترل Gamerها را یک‌جور ساپورت کنی، خالی‌شدن مسجدها را هم یک‌جور حل‌کنی. هر کدام این‌ها یک میز مدیریت مخصوص به خود می‌خواهد.

در خبرها دیدم این روزها گشت ارشاد بازی و بگیر و ببندبازی‌ها دوباره و محدود شروع شده. مشخص هست این‌ها برای نگه‌داشتن ظاهر و کم‌نیاوردن و خراب نشدن پیش طرفداران و پیروان بیت و نظام و از دست ندادن ردیف بودجه‌ها است و واقعا قصد مقابله‌ی گسترده در سطح کشوری نیست. اما دو زنگوله‌ی طلایی را از گردن‌ مبارک لطفا بیاویزید.

اگر وسط این سیاه‌بازی‌های کنترل‌گرانه‌ دوباره یک اتفاقی یا جنایتی چون مهسا رخ دهد، با این میزان از ریزش، حتی در نبود آن اپوزوسیونِ دلقک، دوباره همه چیز از کنترل‌تان خارج می‌شود. این خطای استراتژیک و ادراکی را نکنید که تضعیف و شوک اخیر به مجاهدین خلق (گروهک منافقین) و چند میزِ پرکاغذِ و خنده و گفتگو با غرب و عرب، و تعطیلی تابستانی دانشگاه‌ها، شما را دوباره روی Safe mode قرار داده است.

شما قوی‌تر نشده‌اید، فقط هیجان‌ها و خشم‌ها فروکش کرده، و میلیاردها دلار برای کنترل‌اش پیاده شده‌اید. با یک فندک اشتباهی دوباره روشن می‌شود. مسکو را هم که دیدید، پشیزی برای “توهمِ اتحاد استراتژیک” ‌تان با خودش قائل نیست. ما که می‌دانستیم، خودتان هم که آن پشت احتمالا می‌دانستید، فقط آن‌ قشر خودی‌های‌تان هم که با اینن نمایشگری‌ها رنگ‌شان میکردید هم مثل ما و شما فهمیده‌اند. بد شد. نه؟

از آن بدتر، اسباب سیرک و مضحک شدن خودتان را چرا فراهم می‌کنید؟ غیر از این که معلوم شده آن “شنبه” معروف آن سردار خالی‌بند و آن دوربین‌های هوشمند تشخیص چهره‌تان، قمپز و خالی‌بندی‌ بوده؟ البته که از لحاظ فنی مشخص بود که بوده. از همان اوایل هم دست‌کم درباره‌‌ی علت تکنیکی و فنی نشدنی بودن‌اش توضیح داده بودم (مقاله ذیل)، اما اینجا منظورم این بود که جلوی پیروان و Follower های‌خودتان بی‌آبرویی می‌شود باباجان. می‌فهمند هوشمندی در کار نیست و همه چیز همان حمله‌های گله‌ای و فله‌ای است.

نصف این مسجدهای هزینه‌زا را یواشکی بکنید باشگاه‌های پول‌ساز بیلیارد و فوتبال‌دستی و داخل‌اش طلبه‌ها را برای موعظه با کت‌شلوار رها کنید به خدا موفق‌ترید. درآمدش برای حوزه‌ها، اثر مثبت‌اش برای حکومت‌زاده‌ها. انعطاف! انعطاف! یکی را باید آزادی کامل بدهی، یکی را باید پول خوب بدهی، یکی را فشار استراتژیک بدهی، یکی را هم موقتا بمالی که بمانی.

نرم‌افزارهای ادراکی‌تان را بروز کنید. نرم‌ا‌فزارهای کشورداری دنیا روی سیستم‌های Cloud و Autopilot  است شما هنوز ویندوز ۹۵‌ کشورداری‌تان با دعای جوشن کبیر هر روز شانسی بالا می‌آید. قلدربازی خداحافظ! فشارهای ایدئولوژیک بدرود! قمپزِ تهدید‌محور در کردن بای‌بای! راه دوامِ خود نظام این هست. این که “گاو”‌ها جای خود را به “روباه”‌ها بدهند. “غضنفر”های بحران‌زا جای خود را به “یاشار”های متفکر و کاربلدِ نظام بدهند. فتامّل!
 
تماشای این پنج مناظره را حتما پیشنهاد می‌کنم؛

موضوع: قانون حجاب   پنل: محسن‌ برهانی و حسین سوزنچی    تماشا

موضوع: کارنامه آیت‌الله خامنه‌ای   پنل: علی ‌ذوعلم و شهاب‌الدین حائری   تماشا

موضوع: اقتصاد اسلامی پنل: موسی غنی‌نژاد و مسعود درخشان    تماشا

موضوع: کارنامه جمهوری اسلامی پنل: صادق‌زیباکلام و قدیری ابیانه    تماشا

موضوع: مسئله گشت ارشاد پنل: سعید شریعتی و جلیل محبی   تماشا

 

پرده اول – یک جنبش و هزار آزمون

بعد از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی، همه‌ی آنچه در این ۵ ماه جنبش رخ ‌داد به جرات روان مرا به مرز ویرانی کشاند. و یک چیزی اتفاق افتاد که فکر می‌کنم با شرایط آرام امروز برای خیلی‌ها یک اتفاق بزرگ اما مثل یک خواب است. انگار که خوابی پرماجرا و سهمگین بود و رفت. اثری جز چند عکس و ویدئو و سوگواری از آن باقی نماند.

صادقانه اگر بگویم؛ من یک مخالف رژیم ایران نبودم. به هزار دلیل که به خودم مربوط است. بارها و بارها شده بود که در نوشته‌های‌ام، خوانندگان‌ام را دعوت به شرکت در انتخابات کردم. دعوت به صبوری یا حتی روشنگری درباره‌ی نیت‌های نمایشگرانه‌ی کشورهای غرب نسبت به مردم ایران کردم. سال‌ها از توانایی قلم‌ام و قدرت قانع‌سازی‌ام استفاده کردم. برای دعوت به آرامش. برای حکومتی که نه پول داخل جیب من می‌گذاشت، و نه اصلا افرادی چون من اصولا برای‌اش مهم بود. نوشته‌هایم، نه برای خوشایند این رژیم، که از روی منطق دودوتا چهارتا و تحلیل سیاسیِ شخصی خویشتن بود.

چنین افرادی کم بودند؟ صدها مثال هست. از صادق‌زیباکلام و محسن‌برهانی گرفته تا دکتر غنی‌نژاد‌ها و دکتر رنانی‌ها و حتی افرادی بسیار سطح پایین‌تر مثل من که شرایط سیاسی ایران را از نزدیک و با دقت دنبال می‌کردیم. گروه فکری که هم از کثافت‌کاری‌های اصول‌گراها منزجر بودیم و هم از دغل‌بازی‌ و ریاکاری اصلاح‌طلب‌های آگاه.

این را می‌گویم که ژست دانای کل به خیلی‌ها دست ندهد. بگویند ما از اول‌اش هم می‌دانستیم! مساله دانستن نیست و نبوده. در دانستنِ صرف هم فضیلتی نیست. مساله حل کردن (Problem Solving) و راه نجاتی یافتن (Exit Door) بوده.

یکی می‌گوید من می‌دانم این بیمار می‌میرد و محکوم به مرگ است. یکی می‌گوید بگذار ببینیم می‌شود احیا کرد و به شرایط سالم برش گرداند، بیا و نفوس بد نزنیم. آن‌ آدم‌های دسته‌ی دوم؛ نادانیا وابسته نبوده‌اند، فقط می‌خواسته‌اند به هر دو سوی ماجرا کمک کنند.

هرکس که اندک نگاه تحلیلی یا دلسوزانه داشته، تا لحظه‌ی آخر نمی‌خواسته ترمز دستی آن قطار را بکشد. خوب حالا هیچ روشنگری فکر می‌کنم در ایران نیست که اندک امیدی به نظام داشته باشد. اگر هم برانداز نباشد، در عوض حتی حاضر نیست یک قدم بردارد تا این نظام یک روز بیشتر دوام بیاورد. چرا دوام بیاورد؟

نظامی که از سر تا پای خودش را “آگاهانه” سپرده به یک پیرمرد لج‌باز و مسئولیت‌ناپذیر و پرخطا، استحقاق دوام آوردن ندارد. باید زمان می‌گذشت، تا طیفی از بدبین‌ترین شهروندها تا خوش‌بین‌ترین‌هایشان به یک نتیجه‌ی واحد برسند. از کم‌سوادترین تا آکادمیک‌ترین‌شان. که رسیده‌اند. این خودش یک نقطه‌ی عطف تاریخی است.

اما همیشه این را بدانید، منهای شخص من که نخودی حساب می‌شوم؛ دنیا این‌طوری کار می‌کند که یک “روشنگر” یا یک “تحلیل‌گر اندیشمند” ذاتا علاقه ندارد تولیدکننده هیجان، نفرت و آتش‌بیار معرکه ‌شود. یک روشنگرِ فکری، چه نویسنده باشد، چه استاد دانشگاه، چه یک فرد پرتجربه؛ سه وظیفه مهم‌تر از همه وظیفه‌‌ها‌یش دارد. “آگاه کردن” جامعه، “آرام و قانع کردن” جامعه، و “صادق بودن” با جامعه.

باز منهای خودم، این افراد که چند نفرشان را آن بالا نام بردم، هیچ‌کدام “طرفدار رژیم” نبودند. از نظر و برداشت سطحی خیلی‌ها شاید بودند، که نظر و برداشت آن‌ها اینجا مهم نیست، مهم واقعیت است وقتی روی‌اش ذره‌بین می‌گذاریم و اثر گذر زمان را روی آن می‌بینیم.

همه‌ی این روشنگرها و اساتید و صاحب‌نظرها؛ سه احتیاط را پیش می‌گرفتند تا پیش از جنبش مهسا. “دامن نزدن به تنش” علی‌رغم تربیون‌هایی که داشتند. تا لحظه‌ی آخر همچنان باور داشتن به آمدن و دخالت افراد “واقع‌بین و صاحب تدبیر“، عمل کردن مثل یک دستگاه تغییر ولتاژ برق، برای تبدیل “خشم افکار عمومی” و احساسات جریحه‌‌دار شده، به “زبان قانون” و “خواستن از مسیر قانونی”. همه سعی‌شان را کردند. آخرش را اول بگویم؛ این پیرمرد بی‌بصیرت و لج‌باز قصه‌ی ما که مثل آقای پوتین یک هاله‌ای از قدرت و کاریزما و تقدس به دور خودش کشیده بود، با تصمیم‌هایش، حرف‌هایش، و عدم مسئولیت‌پذیری‌اش، تمام زحمات این روشنگرها و به‌آرامش‌دعوت‌کننده‌ها و سرعت‌گیرهای جامعه را آتش زد. همان‌قدر که ولادمیر پوتین با اشتباهات استراتژیک اخیرش از آن هیبت و قدرت سقوط کرد، این نمونه‌ی سایز کوچک‌تر ایرانی‌اش هم همین برای‌اش اتفاق افتاد.

محسن برهانی، که علاوه بر درجه‌ی دکتری در حقوق، همراه تحصیلات حوزوی نیز دارد را می‌توانم یکی از درخشان‌ترین و برجسته‌ترین روشنگرهای فعال در جنبش مهسا معرفی کنم. او که به تنهایی با توئیت‌های مستدل به قانون و ناظر به فقه و مناظره‌های موفق‌اش با طرفداران حجاب اجباری نقش زیادی در نقد و زیر سئوال بردن قوانین و برخوردهای اشتباه حکومت با پدیده‌ی حجاب داشت، مورد غضب قرار گرفت و از تدریس در دانشگاه منع شد. تقریبا کمتر متفکر و فرد صاحب‌نظری در سطح او در این ماه‌های اخیر توانسته اثر عمیق بر افکار عمومی بگذارد.

این را تک‌تک “آدم‌های سالم” و “اهل منطق” نهادهای امنیتی به خوبی می‌دانند. ما تا به حال فکر می‌کردیم سرمنشا این مسایل در افرادی است که در لایه‌های پایین راس هرم کار می‌کنند، اما امروز این یقین ایجاد شده که سر این سرطان، دقیقا در راس همان هرم است! حال یکی می‌خواهد غرقِ در سرطان باشد، خوب باشد. یکی بخواهد برای این سرطان جانفشانی کند، خوب با فشاندن‌ خودش را خفه کند. اما قرار نیست یک سرزمین و ملت به پای آن سرطان، از دنیایی که لایق‌اش هست برود و بمیرد.

خوب چرا این گروه راه‌حل‌جویِ باقیمانده هم رد دادند!؟ به‌خاطر سه اتفاق مهم. با اعتقاد می‌گویم ۸۰%‌اش به خاطر همین سه اتفاق بود. اول فاجعه‌ای که “دستور سیاسی” و “خلاف علم و دانش” آقای‌خامنه‌ای در دوران پاندمیک و کرونا بر سر مردم آورد و سبب مرگ هزاران ایرانی شد. هزاران! چند هزار کودک یتیم شدند؟ و پدر و مادر، داغدار؟ صرف ادعایی از سوی یک پیرمرد بی‌سواد در علم پزشکی و ژنتیک، که هرگز هم درست بودن‌اش اثبات نشد! هرگز هم به خاطرش از مردم‌اش عذرخواهی نکرد.

دوم؛ قالتاق‌بازی و دروغ‌گویی سیستماتیکی که بعد از شلیک به هواپیمای اکراین از خود نشان دادند. این‌کار را نه تنها با مردم جهان، با مردم خودشان هم کردند و هنوز هم اعتقادی به تاوان عادلانه پس دادن ندارند. می‌شود یک نظامی که ادعا می‌کند اساس‌اش دین مبتنی بر عدل و تسلیم در برابر حق است؛ نشان دهد که خودش اصول این دین را هربار آتش می‌زند؟

خوب کدام حکومت مشروعی است که مردم خودش را در آسمان بسوزاند، جزغاله کند، اما حرف از عزت ملی بزند؟ عزت ملی یعنی چه؟ یعنی عزیز دانستنِ مردم. می‌شود پدر یک خانواده باعث مرگ فرزند بشود، اما تا آخرین لحظه به روی خودش نیاورد؟ چه میزان از وقاحت می‌طلبد؟

و مورد سوم این ماجرای قتل مهسا امینی و باقی‌اش که همه در جریان هستیم. نمایشی رقت‌انگیز از اجتناب یک حکومت از به موقع پذیرفتن اشتباه و عذرخواهی کردن. و آن ۵ ماه که می‌دانیم بر همه‌مان چه گذشت. داغ‌اش هنوز هست. اما در پرده‌ی بعد از زاویه‌ای دیگر هم به آن نگاه خواهم کرد.

خوب از آن سو، در طول این جنبش چهار فرصت بسیار مهم پدید آمد. بعضی‌هایش ماند، بعضی‌هایش محو شد. اولی هم‌صدا شدن جهان (دولت‌ها) با مردم ایران و حمایت‌شان. فرصت دومی، اتحاد اپوزوسیون خارج از ایران و تبدیل‌شدن‌اش به یک بدنه واحد و قدرتمند. سومی ریزش (عملی یا اعتقادی) بسیار بالای بسیاری از درجه‌داران ارشد نظامی، تا افرادی در نهادهای اطلاعاتی، تا حتی مبلغان خود نظام. یعنی افرادی که تا آخرین لحظه نظام را اگر هم باور نداشتند، همچنان منتظر جبران و دلجویی از مردم بودند. و اتفاق چهارم؛ خم شدن زانوی دیو پدیده “حجاب اجباری” در این رژیم. خوب اکنون ما چه داریم؟

دقت کنید… هرچه روی میز مانده، برای نتیجه‌گیری مهم است.

درس اول؛ تقریبا مشخص شده که هر آنچه در مورد “فرصت اول” بوده، تا اندازه‌‌ای زیادی سیاه‌بازی بوده. امروز اکثر این دولت‌های اروپایی و امریکا و حتی کشوری که کانال ایران‌اینترنشنال بدان تعلق دارد، با ایران روی میزهای بزرگ و کوچک برای توافق‌های تجاری و امنیتی و سیاسی نشسته‌اند. یا فیتیله‌ی حمایت را خاموش کرده‌اند. معنی‌اش؟

این‌که خودمان هستیم و خودمان. این‌که اکثر این کشورها، از حُقه‌ی حمایت از ما و شما، به عنوان یک اهرم فشار روی ایران استفاده کردند تا به منافع پشت‌پرده‌ی خودشان برسند. بازهم استفاده خواهند کرد تاهربار تخم‌مرغ‌های خودشان را از سبد ماجرا بردارند. طبیعتاً شخص آقای خامنه‌ای (نه دولت)، خم شدن و رفتن زیر این اهرم را، به در افتادن با مردم‌اش ترجیح می‌دهد.

درس دوم؛ در فرصت دوم نهفته بود. ما برای اولین‌بار و آخرین‌بار (امیدوارم) متوجه شدیم سیرک اپوزوسیون خارج از ایران، بزرگترین و ارزشمندترین هدیه‌ی خداوند به رژیم ایران است. ده‌ها کلونی و گروه، از سلطنت‌طلب تا سرشاخه‌های حقوق‌بشری تا روسای اقلیت‌های قومی و… که گذر زمان نشان داد تک‌تک‌شان، آنقدر خودخواه و به دنبال سهمیه گرفتن از قدرت آینده هستند؛ که حتی تاب یک اتحاد نمادین را به‌خاطر مردم رنجور نداشتند. رقت‌انگیز است!

در متن “افسانه سوریزاسیون” عامدانه نوشتم و پیش‌بینی کردم که امید زیاد بستن به اپوزوسیونها اشتباه است و ده‌ها مثال از دیگر کشورها آوردم. متاسفانه همان شد که نباید می‌شد. هرچه از “هدیه”‌ها و “پاس‌‌های گل” این سران اپوزوسیون به نهادهای اطلاعاتی ایران و رژیم ایران بگویم کم است! البته داستان دارد و بعد می‌گویم. مگر یک حکومت چه می‌خواست؟ بزرگترین خدمتی که اپوزوسیون به شخص آقای خامنه‌ای کرد یک کش دادن غیرضروری برای پوک‌و پودر‌کردن “امید” مردم بود. یکی از جمع‌شده‌ترین امیدهای مردم در ۴۰ سال اخیر.

افسانه‌ سوریزاسیون

بیایید قبول کنیم این ماجرا واقعا بازنده نداشت. برنده هم نداشت. هر دو سوی ماجرا برد و باخت‌هایی داشتند. هم رژیم ایران، و هم مردم. اگرچه مردم “برنده‌تر” شدند، و “کم‌باخت‌تر”. اما بی‌هیچ سوگیری اعتقاد دارم نهادهای اطلاعاتی ایران در متشنج‌کردن و به حاشیه بردن تمرکزها؛ از یک دوره‌ی زمانی به بعد کارشان را تمیز و درجه‌یک و بسیار عالی انجام دادند. طبق معمول شانس هم آوردند. جای این پیرمرد بودم، قدردان‌شان می‌بودم. حال اتاق‌های فکر کمکیِ از خارج از کشور داشتند یا همکاری داخلی با هم داشتند یا هر چه؛ ماجرا را در نهایت جمع کردند. چرا؟

رضا پهلوی، سلطنت طلب، شاهزاده

حضور شاهزاده رضاپهلوی در همایش مهم سرمایه‌گذاران و صنعت‌گران جهانی در جزیره نِکِر که با هدف تاثیرات پایدار و تغییرات مثبت در جزیره‌ی خصوصی یکی از سرمایه‌گذاران مشهور برگزار شده است. رضا پهلوی در این گردهمایی که بخشی از آن نیز در آب و لای سنگ و صخره‌ها برگزار شد با هدف جذب سرمایه برای جنبش “زن، زندگی، آزادی” و کمک به صندوق حماین از کارگران اعتصابی، از هیچ کرال اعتراضیِ ‌سینه، شنای انقلابی قورباغه‌‌ای دریغ نکرد.

جمع کردند چون؛

آینده‌ی سیاسی رضا پهلوی به‌نظر من برای سال‌ها مرد! سایز اعتبار اجتماعی اسماعیلیون به شدت کوچک شد و از آن تا حد زیادی اسطوره‌زدایی شد! تاثیر سابق حرف‌های آن زنیکه سایکوپات، مسیح علینژاد، هم برای همیشه مُرد! سران اقلیت‌ها هم که به حاشیه رانده شدند. باقی هم که دکور و ویترین برای چراغانی بودند. نه این‌که خود این افراد در این اتفاق نقشی نداشتند، اما پوست موز را این رژیم در زمان و مکان درست انداخت زیر پای‌شان. دست‌کم حال این سه کارنابلد و کودن در مدیریت سیاسی، و مدیریت بحران سیاسی، این سه خودخواه، این سه دیکتاتورِ هنوز قدرت‌نگرفته، هیچ وقت نمی‌توانند به سادگی، به دوران اوج خود در آن ۵ ماه بازگردند.

متاسفانه دوباره عینا همان شد که در آن مطلب انقلاب ارگانیک | قسمت دوم (لینک‌اش در پایین) نوشتم و داستانی که برای جنبش انقلابی ونزوئلا و رهبر تمرین نکرده و کارنابلدش خوان گوایدو پیش آمد و کل جنبش را در چند هفته به هوا برد! مو به مو و همان تلنگرهای نوشته شده در آن متن که متاسفانه برای ما تکرار شد.

آنجا هم رژیم ونزوئلا وقتی اپوزوسیون رید به انقلاب و امیدها و هزینه‌هایی که داده بود، از ترس، هم به امریکا دست دوستی دراز کرد و هم روابط تجاری‌اش را با چراغ سبز اروپا کم‌کم برقرار کرد. این الگو و مدل امروز برای‌تان آشنا نیست؟ جنبش ما با اتفاقی شبیه به جنبش انقلابی سوریه شروع شد و با سرنوشتی شبیه به جنبش انقلابی ونزوئلا به امروز رسید.

انقلاب اُرگانیک | قسمت دوم

معنی‌اش؟ بازهم این‌که خودتان هستید و خودتان. این‌که اکثر این به اصطلاح قهرمان‌ها و سرشاخه‌های اپوزوسیون و… همه‌ی آن چشم‌بِراهی که مردم داخل ایران داشتند را به خاطر دعواها و به‌هم پاس ندادن‌های خودشان در ۱۸ قدم به باد دادند. فهمیدیم هرچه هم را بغل کردند و بوسیدند و جلوی دوربین‌ها خندیدند، چیزی جز یک نمایش و سیرک از “اتحاد” نبود. یک اتحاد بوتیکی! من‌درآوردی! کوتاه و صیغه‌ای!

می‌رسیم به فرصت سومی. این درس برای خود نظام داشت. یعنی ریزش از بدنه‌ی نظام. این نیاز به توضیح ندارد. اتفاق افتاد؛ بزرگترین ضربه را از داخل به نظام زد؛ به اعتبارش؛ به ساختارش؛ به ستون‌هایش و هرچه در این بنای ۴۴ ساله هست. این یک سونامی “اعتمادزدایی” از نظام در میان خودی‌ها بود که هنوز ادامه دارد.

در نتیجه؛ پاکسازی شدیدی که از ماه دوم از محافظان خود بیت‌رهبری شروع شد و از تونل نهادی‌های امنیتی هم گذشت و حتی به ژنرال‌های نهادهای نظامی رسید. و این اواخر نظام مشغول شناسایی “خودی”‌هایی است که هنوز، جزوِ ریزشی‌ها هستند، اما در سکوت‌اند. خوشبختانه خون و جان و زندگی همه این بیگناه‌هایی که در این جبش از میان ما رفتند، دست‌کم این ضربه‌ی جبران‌ناپذیر را به نظام زد. می‌نویسم “جبران‌ناپذیر”، چون جایگزینی مناسب برای این‌ریزش‌ها از نظام نیست و بیت‌رهبری باید با یار و بازیکنان قابل اطمینان کمتر، از این پس بازی کند. دیگر به آن وحیدحقانی‌ که متکّی پَهن‌کنِ رهبر بود هم اعتمادی نیست، باقی که جای خود دارند.

حجاب، و ولّیِ‌تارِمو

خوب من که در ایران نیستم؛ اما شنیده‌ام کنار زدن این اجبار تا جای ممکن توسط دهه‌ ۸۰‌ای‌‌ها و ‌بخش مهمی از زنان در شهرهای غیرمذهبی، دست‌کم در مناطق بالای شهرها به وقوع پیوسته. سیمای شهرهای بزرگ، حجابی چون گذشته در خیابان‌هایش وجود ندارد. آیا تقلیل دادن آنچه از جنبش در امروز مانده، به یک روسری برداشتن گزاره‌ی درستی است؟

البته که نه. این شکستن بزرگترین نماد صادراتی حکومت ولی‌فقیه، برای همیشه است. یک شکستن‌ای که غیرقابل بازگشت است. نه از لحاظ ساختاری، امروز در خیابان اتفاقی‌ افتاده که ۴۰ سال هیچ‌کس باور نمی‌کرد رخ دهد. اما رخ داد. داخل‌اش هستیم. و بوجودش آوردیم.

توریست اهل روسیه که با آزادی کامل و بدون حجاب، تصویری نمادین و گویا از رابطه‌ی استراتژیک (!) روسیه و حکومت ایران در زیر برج آزادی در اینستاگرام خود منتشر کرده است.

و آنچه در این فرآیند مهم است، “اعتماد به نفس، باور و جراتی” است که بسیاری از ایرانیان، خاصه نسل جوان، پیدا کرده‌اند که اگر تندیسِ نمادِ من‌درآوردی حجاب، از نشانه‌های اقتدار حکومت را می‌شود شکست، این می‌تواند آخرین شکستن نباشد.

این حکومت سه نماد مهم‌تر دارد. “حجاب”، “اسلامیت” و “ولایت فقیه”. این‌ها مثل سه تندیس هستند که سایزبندی دارند. حجاب آن تندیس کوچکتر بود، اسلامیت آن تندیس متوسط، و ولایت فقیه بزرگترین تندیس. پس امروز نظام و در اصل حلقه‌ ذوب در ولی‌فقیه، دو ترس و هراس بسیار بزرگ دارد.

اول: عبور راحت‌تر مردم از تندیس دوم، و به مرحه‌ای آخر رسیدن. یعنی از بین‌رفتن “مشروعیت و مفید بودن کانسپت رهبری” و پایان ایده‌ی لزوم وجود ولی فقیه، دست‌کم بعد از مرگ آقای خامنه‌ای.

دوم: اتفاق افتادن چیزی مهمتر از آن اولی. ریزش، از دست دادن حمایت و پایان اعتماد چشم بسته‌ی آن دسته از مردم (مذهبی‌ها، روستایی‌ها و باورمندها به نظام )، نظامیان و امنیتی‌ها. این دومی، درست مثل یک بستنی است که اگر هر ماه آب شود و آب شود، احتمال آن رخداد اول، به شکل یک نمودار لگاریتمی بالا و بالاتر میرود. چون خیلی از بحران‌های اجتماعی، وقتی خشم و نارضایتی پشت‌اش باشد، از قانون Weber–Fechner law پیروی می‌کنند. حداقل تحقیقات ما این را نشان می‌دهد.

راه‌های نجات حکومت به تفصیل چه هست؟ جای بحث‌اش اینجا نیست. اما سه تیوپ نجات دارد تا دومی زودتر اتفاق نیفتد. رونق ‌اقتصادی در کوتاه‌ترین زمان، آغاز از بین بردن فساد سیستماتیک، و سرگرم کردن مردم با یک فضای باز حتی مصنوعی سیاسی. من اطلاع موثق دارم که این حکومت روی کدام یک از این‌ها امروز مشغول کار است و با چه میزان تلاشی.

روی هیچکدام! با هیچ‌تلاشی! می‌دانید این مثل چه هست؟ آقایان امنیتیِ سالم در سیستم خودشان خوب می‌دانند. قصه این حکومت، مانند یک آدمی که سرطان ریه دارد، حاضر به جراحی نباشد (اقتصاد)، حاضر به شیمی درمانی نباشد (فساد)، حاضر به بستری شدن هم نباشد (فضای باز سیاسی)؛ و در عین‌حال ببینید می‌رود لب پنجره سیگارش را همچنان می‌کشد، از خانه‌اش در میدان پر رفت و آمد و آلوده انقلاب به جایی با هوای تمیزتر اسباب‌کشی نمی‌کند، و از آن دو بدتر، هر شب قبل از خواب در توالت عنبرنسا مصرف می‌کند. شما به این آدم چه می‌گویید؟ من که می‌گویم یک آدم نفهم و لج‌باز و رقت‌انگیز، که حتی برای جان خودش (اصل نظام) هم ارزش قائل نیست. جز این است؟

۴۴ سال، این ممکلت را پخمه‌سالارها مدیریت کرده‌اند. زندگی مردم را، آینده مردم را با آزمون و خطا و دوپینگ نفت، بازی داده‌‌اند. مملکت، ۴۴ سال، اغلب، توسط باشگاه گاوهای کوته‌بین اداره شده. جمعیتی از مدیران، که اگر هر که در راس این سرزمین بود و این نفت را داشت، این نیروی جوان را داشت، این موقعیت ژئوپولتیک را داشت، و این تاریخ و تمدن را داشت؛ از این کشور یک ابرقدرت منطقه‌ای می‌ساخت. مثل ژاپن، مثل کره‌جنوبی، مثل امارات، با انگشت نشان‌اش می‌دادند و می‌گفتند برویم ببینیم ایران چگونه ایران شد؟

پاراگراف آخر را بگویم و جمع‌اش کنم. دقت کنید و مهم است.

به نظر شما، کدام یک از این دو شخصیت، از خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند به خوبی مراقبت می‌کنند. مراقب باغچه و پشت‌بامش هستند. و کمترین آسیب را بدان می‌زنند. صاحب‌خانه یا مستاجر؟ آفرین. صاحب‌خانه. اما چرا؟ چون می‌گوید این مال خودم است، خودم داخل‌اش می‌خواهم زندگی کنم، هر آسیبی که به آن وارد شود، به خودم ضرر زده‌ام. درست؟

حال بازگشایی رفتار حکومت ایران از همین جا شروع می‌شود. ۴۴ سال گذشته، اما این‌ها خودشان هم هنوز باور ندارند صاحب‌خانه‌اند. هنوز فکر می‌کنند انقلاب ۵۷ همین دیروز بود، پیش هم می‌گویند پسر عجب شانسی! الکی الکی با حقه‌بازی شدیم برنده‌بازی و حکومت‌دار شدیم. اما در نهان خودشان می‌دانند مستاجرند، می‌دانند مردم به چشم آدم‌های سرزمین و ملت غصب کرده بهشان نگاه می‌کنند. می‌دانند مستاجرند اما نمی‌دانند تا چه زمانی؟

بنابراین از پدر خانواده، نه زن و بچه و نوه، هر که در این خانه‌ است نه دلش برای باغچه می‌سوزد، نه در و دیوار و نه باصفا نگاه داشتن خانه. ته‌ته‌اش چه می‌گوید در دل‌اش؟ گورپدرش، خانه‌ی من نیست که مثل خانه‌ی خودم از آن نگه‌داری کنم.

سیرک ماجرا کجاست؟ این‌که ما صاحب مقتدرترین حکومت خاورمیانه هستیم، که خودش آن پشت، از مستاجر بودن خودش آنقدر رنج می‌برد که می‌‌گوید بگذار هرطور که می‌خواهم داخل‌اش زندگی کنم، تا جای ممکن حال‌اش را ببرم. حکومتِ جمهوریِ مستاجرهایِ اسلام‌باز. جز این است؟

و این دقیقا سرمنشا ریدن به اقتصاد، گسترش فساد، و ترس از باز کردن فضای سیاسی است تا مبادا یک قرارداد جدید جلوی‌شان بگذارند و بگویند اجاره‌نامه تمدید نمی‌شود. برای همین است وقتی حرف رفراندوم می‌آید تمام بدن‌شان مثل ژله موزی می‌لرزد. وقتی قانون‌اساسیِ خودشان را هم می‌پیچانند، می‌گویند بصیرت ولی‌فقیه برای همین مواقع است!

برای همین است که اگر حرف رسانه و روزنامه مستقل به میان بیاید، مسایل را ناموسی و زیرخوابِ برهه را حساس کنونی می‌کنند. برای همین است که وقتی کم می‌آورند و صاحب‌خانه (مردم) بدان‌ها اعتراض می‌کند، می‌گویند هرچه ولی‌فقیه بگوید همان درست است. بصیرت تنها در جمجمه‌ی ایشان است.

خوب اگر یک آدم هر روز در بصیرت‌ورزی شنا کند، این می‌شود نمونه‌ی کارش؟ این می‌شود نتیجه بلایی که حتی بر سر خانواده‌های پایین‌دست وفادار به خودش آورده؟ این می‌شود به باد دادن میلیاردها میلیارد ثروت این مملکت. منابع نفت و سرمایه‌های زمینی این کشور را ۳۰ تا ۴۰ درصد ارزان‌فروشی کردن به دنیا؟ می‌شود این‌که با چندرغاز حقوق، مامور امنیتی‌اش را بیندازد به جان کارگری که همان چندرغاز برایش آرزو است؟ مردم را بیندازد به جان هم؟ آفتاب منطق، دیگر باید کجای آسمان بایستد که نیایید و بگویید نه، آقا درست می‌گوید، شب است.

جمع‌بندی کنم. خودمانیم و خودمانیم. نه این حکومت سرطانی دست از سیگار کشیدن می‌کشد. نه آن دول خارجه، غم و سوگ و حق شما را به توافق‌های‌شان با این رژیم در اولویت قرار می‌دهند، و نه دیگر روی اپوزوسیونی حساب کنید که نشان داده از داخل پوکِ پوکِ پوکِ است! نمی‌گویم راه نجات از اصلاح می‌گذرد، اما اعتقاد دارم راه نجات از پله پله حذف کردن بدیهی‌ترین چیزهایی باید بگذرد که ۴۴ سال، یک زندگی راحت و ابتدایی را از همه ما گرفته‌است. تندیس به تندیس. پله به پله.

این پایداری، این مقاومت، این ذره ذره جلو رفتن یعنی همان که مشهور است. هرکس یک قدم به جلو بیاید. نویسنده با قلم‌اش کمک کند. وکیل با گوشزد کردن قانون و آگاهی دادن به افکار عمومی کمک کند. مبارز میدانی و خیابانی با شجاعت مثال زدنی‌اش کمک کند. آن اپوزوسیون بیرون لازم نکرده کمک کند. استاد، خبرنگار، کارگردان، مترجم، هنرمند، رزمنده و جانباز با شرف سابق تریبون، امنیتی و نظامیِ وطن‌پرستِ باوجود، هرکه، هرکه، هزاران پیشه و جایگاه و مثال هست.

هرکه هر طور که می‌تواند به این “پایداری”، به برقراری این بدیهیات یک زندگی انسانی که لایق “انسان ایرانی” است کمک کند. راهی جز این نیست، و اگر انتخاب‌اش نکنیم، مستاجر قصه‌ی ما به خودش حق خواهد داد تا ویرانی نهاییِ این خانه‌ی پرباغچه و حوض آبی و ماهی‌های امیدوار به آینده‌اش، پیش برود.

در نهایت پنج مناظره گفتگو محور است که من به همه توصیه می‌کنم وقت بگذارند و هر سه را نه یک‌بار، که چندبار تماشا کنند. در پایان متن لینک‌های‌شان را می‌گذارم. در این مناظره‌ها هم اطلاعات هست، هم تحلیل هست، و هم چیزهایی برای فکر کردن.

پرده دوم – یک نظام و هزار خطا

خوب به نظرم از یک جایی دیگر مشخص بود که این ۵ ماه جنبش انقلابی، از اواخر ماه سوم برای حکومت قابل جمع کردن بود. اتاق‌های امنیتی به قیمت صدمه‌هایی که نظام و حتی بیت می‌دید اما این تصمیم را نگرفت. چرا؟ یک قمار این‌ها داشتند.

اول این‌که هرچه زمان می‌گذشت، این‌ها افراد و سرگروه‌های بیشتری را شناسایی می‌کردند تا بعدها از اعتبارزدایی تا پاک‌سازی و انواع بلاها را بتوانند سرشان بیاورند. طول‌دادن بیشتر مساوی بود با توان عقیم‌سازی گسترده‌تر.

حالا می‌دانیم در آن دوره‌ی زمانی، هم امریکا و هم اروپا و هم کشورهای عربی آن پشت با ایران در حال مذاکره بودند. در هر سطحی. مهم نیست. مهم این است که این اتاق‌های گفتگو باز بود. مردم بی‌خبر بودند. و این به آن‌ها اجازه داد که درک کنند دست‌کم از طرف غرب، از این جنبش تنها به عنوان اهرم استفاده می‌شود.

نظرم این هست که تشکیل آن اتحاد موقتی در دانشگاه جرج‌تاون، با آن سستی، با آن شکل و شمایل که دیدیم بهترین اتفاق برای رژیم ایران بود. چرا؟ چون اگر این بمب‌ساعتیِ اتحاد اپوزوسیون را خنثی می‌کردند، سیم درست را قطع می‌کردند، تنها فشار فیزیکی جنبش روی حکومت به هوا نمی‌رفت، که قدرت “امید” در مردم زده می‌شد، و خود آن به اصطلاح سرشاخه‌های اپوزوسیون می‌سوختند، و هم آخرین اعتمادهای مردم به اپوزوسیون خارج از کشور به سنگ می‌خورد. موفق بودند؟ صدرصد.

این دیگر داده است. تحلیل صرف نیست. البته که قدرت سابق نظام بسیار کم شد، چه مقابل مردم، چه در راهروهای بین‌المللی؛ اما تا اندازه‌ای هم خود را واکسینه کردند نسبت به اتفاق‌های مشابه، هم دوباره چندسالی برای بقا زمان خریدند. چیزی که بلدند. چون هوش حکومت کردن ندارند. اما هوش بقا دارند.

اما سئوال از تنها باقیمانده آدم‌های سالم مشغول در نظام، از مدیر و مدیرکل گرفته تا عنصر امنیتی و نظامی. چطور با دوگانه‌ی “شر” یا “مردم مقابل شر” کنار می‌آیید؟ تراژدیک است نه؟

اگر جزو محفل مزدور و لقمه‌گیر نباشید، هم مطمئن شدید اسلامیّت و ترس از خدایی در میان نیست؛ هم متوجه شدید این پیرمرد، خودش را ارجح‌تر از حتی شاکله‌ی نظام می‌داند مگر جایی که زورش نرسد. و هم دریافتید که اگر آن مذاکره‌های پشت‌پرده و نعمت الهی بی‌عرضگی و تباه بودن اپوزوسیون نبود، کل سیستمف از لحاظ تئوریک، در عرض ۶ ماه روی هوا بود!

وقتی بدانید این حکومت با یک “آرمان” یک “ایدئولوژی” کارش را آغاز کرد و امروز مشخص شده از همان ابتدا پشیزی برای آن قائل نبوده و حقه‌بازی بوده، برنامه‌ از این پس چیست؟ به آن فکر کنید.

شاید برای خیلی‌ها این سئوال مطرح باشد که علت دوباره به میدان و چهارراه‌ آمدن گشت ارشاد چیست؟ آیا نظام اینقدر بی‌توجه به تکرار دوباره‌ی یک خشم است؟ اینقدر احمق است؟ هم بله، و هم نه.

خوب بله، تا اندازه‌ای مشخّص هست این “گشت ارشادِ نسخه جدید” یک مانور هست برای نمایش مقابل آن قشر مذهبیِ حامیان رهبر و نظام (قشر حلقه). چرا؟ تا از شدت دمای نارضایتی‌شان کاسته شود. چرا که باقیمانده مشروعیت و  آدم‌های صف انتخابات‌های‌تان دیگر در میان همان‌هاست.

تا اندازه‌ای عیان هست از این پس با استراتژی جزر و مدی باید ادامه دهید، نشان بدهید اگر “خیابان‌”ها از دست رفته، “میدان‌” و “چهارراه‌ها”ها درکنترل است. چه همین‌طور به آن‌نگاه‌کنیم و چه برداشت نمادین داشته باشیم.

مشخّص است که رویکرد از این پس این هست که شمال‌شهرها (بالا و اعیان‌نشین‌ها) بشود مناطق نرم‌اشِ آگاهانه و پایین‌شهرها بشود مناطقِ قدرت‌نمایی نمایشگرانه به قشر حلقه که تجمع‌شان همان‌جاست. مشخّص است که دست و پا و شکم شده خط قرمز ایدئولوژیک شما.

اما، اما یادتان نرود در نهایت “گذر زمان” از این پس بزرگترین دشمن شماست. چون اگر ۲۲ بهمن (۱۳۵۷) انفجار نور بود، ۲۲ شهریور (۱۴۰۱) انفجار خشم بود. آقایان، از این ۲۲ تا آن ۲۲، تومنی‌صنّار تفاوت هست. آن ورژن بهمنی دیگر تکرار نمی‌شود، اما این ورژن شهریوری هربار سهمگین‌تر می‌شود. و از بعدی با قدرت تخریب بیشتر، نمی‌دانیم از آن چقدر فاصله‌زمانی داریم، اما مطمئن‌ام یک‌جایی آن‌جلو دوباره سر راه‌تان است.

می‌دانید چرا قدرت تخریب‌اش بیشتر است؟ دقیقا چون دیگر اپوزوسیون بی‌اعتبار شده و مردم کانال خواسته‌ها و امیدهای‌شان را بین این‌سوی مرز و آن‌سوی مرز تقسیم نمی‌کنند. نیروها این‌طرف و آن ‌طرف هدر نمی‌رود. توان حاشیه‌سازی و بازی شما به شدت افت می‌کند. همه‌اش داخل خیابان‌ها سرریز خواهد شد. کل آب، با فشاری چندده‌ برابر از یک شلنگ باریک بیرون خواهد آمد.

این را درک کنید که در جایی که شما حکومت می‌کنید، از هر دیتای ساده، سه تحلیل امنیتی یا حکومتی می‌شود بیرون آورد. تحلیل درست، تحلیل نادرست هزینه‌زا، و تحلیل ایدولوژیک. می‌دانید فرق دومی با سومی چه هست؟ دومی با هزینه و جیب‌بابا (نفت) تا حد زیادی جبران می‌شود. اما سومی هم نادرست است هم اعتبارزُدا است. مشروعیت زُداست. این با انواع هزینه و دوپینگ‌ها دیگر صافکاری و بتونه‌کاری نمی‌شود. هرچه رفت برای همیشه رفت. دقیقا قصه‌ی پول همیشه خوشبختی می‌آورد یا نه است.

حجم گسترده‌ای (غالب) از خروجیِ تحلیل‌های اخیر اتاق‌فکرهای نظام، کاملا تحلیل‌های نسخه‌ی نوع دومی و سومی شده. از ۱۳۸۰ به بعد. و هرچه از ۱۳۸۰ به ۱۴۰۲ به جلو می‌رویم، تحلیل‌های نسخه‌سوم به وضوح از دوم بیشتر شده.

این‌ حرف‌ها پرت و پلا نیست. کارنامه در خیابان است. کارنامه مسجدها و صندوق‌های انتخاباتی و این نظرسنجی‌هایی است که یواشکی می‌کنید و پیش خودتان نگه می‌دارید. و می‌دانم خیلی وقت‌ها تحلیل درست نهادهای امنیتی، با بصیرت‌های آن پیرمرد نادیده گرفته می‌شود. او اول فکر “Image” خودش هست، بعد فکر ” Reputation” نظام و شمای در بدنه. ما دچار یک خریّت‌ سیستماتیک از بالا به پایین هستیم. اما آن پیرمرد هم رئیس است. هم بارش را بسته. مشکل همین است که خودش را رئیس (Director) می‌داند، نه مدیر (Manager). اما شما “اجراکارها” ، “میدان‌‌چی‌ها” قربانی هستید. و اغلب‌تان، آدم‌های به شدت قابل‌جایگزین برای او.

وقتی بالای هرم لج‌بازانه بخواهد فضای سیاسی را در حالت Status quo نگاه دارد، مثل این هست که یک بادکنکی را در بغل نگاه‌داشته‌ باشید که همین‌طور در حال باد شدن است. این بادکنک نیست که به حرف شما گوش کند و هم سایز بغل‌تان بماند. با بیشتر باد شدن سرانجام می‌ترکد.

خوب فقط ما مردم که داخل‌اش نیستیم، شما هم هستید اسکول‌ها. مثل یک دلقک ذوب در کسی نباشید که ذوب شدن خود شما و فرزندان و خانواده‌تان، پشیزی برای‌اش ارزش ندارد. مدیریت بحران این آقا بارها این حقیقت را به کرّات نشان داده. صاحب کمربند سیاه و دان هشتِ جاخالی‌دادن است. ترکش‌های این خریّت‌های سیتماتیک به محض این‌که شما را روی هوا فرستاد، بزرگترین لطف ایشان به شما، یک تیتر “شهید” روی سنگ قبرتان است. همین! حال‌اش را خودش و گروه بالای هرم قدرت می‌برند؛ فاوند و دلار خشک‌ و تقدیرنامه‌های جهانی‌اش را هم این بیرون اپوزوسیونِ کفتارصفت به جیب و دیوارش می‌زند. بقای این وضعیت، تنها برنده‌اش دقیقا این دو گروه هستند و بس. غیر از این است؟

از لحاظ علم سیاست، هر کشوری منافع ملی تعریف‌شده‌ای دارد. هر حکومت سالم، شفاف و مردم‌نهادی، منافع‌ملی‌ از لنز خودش، با منافع ملی از نگاه مردم خودش تقریبا منطبق است. جز در مواردی که مردم دوراندیشی لازم یا تشخیص پیچیده را ندارند. اما جمهوری اسلامی واقعا چیزی به اسم منافع ملی (مثل همه‌ی دنیا) دارد؟ نگاهی به داخل کمد بیندازیم. ببینید ما کلکسیونی از منافع داریم که در تضاد با مفهوم آکادمیک و بین‌المللی “منافع ملی” است.

یک – منافعِ بیت رهبری
دوم – منافعِ خود نظام
سوم – منافعِ دولتِ نظام
چهار – منافع الیگارش‌ها و شرکت‌های عظیم خصولتی
پنجم – منافع مردمی و ملی

یک جایی منافع بیت به منافع خود نظام را ضربه می‌زند، یک جا منافع دولت به منافع بیت صدمه می‌زند، یک‌جا الیگارش‌ها و شرکت‌های خصوصی در حال آتش زدن منافع ملی و مردمی هستند، و انواع تبدیل‌ها و جایگشت‌های دیگر.

در اغلب موارد، شما چیزی به اسم منافع ملی یک دولت – ملت (State) می‌بینید؟ وقتی تهران میلیاردها دلار پول خرج حزب‌الله و حماس و حشد‌الحشری و پروکسی‌هایش می‌کند وقتی سفره‌ی مردم‌اش یک سوم کوچک‌تر شده، با کدام نسخه از منافع ملی (از یک تا پنج)، در حال تصمیم‌گیری است؟ اولویت را دارد به چه می‌دهد؟

وقتی تهران جلوی مسکو تعظیم درباری می‌کند، با کدام منافع دارد تصمیم می‌گیرد؟ پس مفهوم “منافع ملی” در ایران، یک دکور است، اما در اصل مفهومی حقه‌بازانه و Customize شده است. اغلب موارد ایران با بند ۱ و ۲، مناسبات‌اش را با دنیا تنظیم می‌کند حتی به قیمت ۴۴ سال ریده شدن به بند ۵‌ام و گاهی ۴‌ام. این نمای واقعی منافع ملی در ایران است. کارنامه همین است، جز این است؟

چقدر باید داد زد که دچار این اشتباه استراتژیک نشوید و “ولی‌فقیه” را همان “نظام” ندانید. نظام یک کشتی است که ولی‌فقیه مثل یک ناخدای کور و کارنابلد، با ملوان‌های غضنفرش، می‌تواند غرق‌اش کند؛ شما باید بزنید داخل دهان آنکس که این خطای ذهنی، امنیتی و سیاسی را در شما ایجاد می‌کند که اگر ولی‌فقیه برود، نظام هم می‌رود. خیر. این‌طور نیست. ناخدا جزئی از کشتی نیست. حضرات! نیست خوب. ولی‌فقیه برود این نظام ۵۰ سال ماندگاری‌اش تضمین می‌شود. چون اصطکاکش با مردم به شدت کم می‌شود.

شیوه امروز حکومت ایران، دقیقا مثل تفاوت شیوه قدیمی درست کردن بستنی یا شیوه‌ی نوین است. ناکارآمد برای امروز. فردا. دیروز هم که گاییده شد و رفت که رفت. امروز وقت حکومت‌رانی با اصولِ “صفر و یکی”، گذشته. چون تاریخ انقضای “ایدئولوژیک حکومت کردن” گذشته. خطای تشخیصی از محیط فرهنگی دارید، خطای ادراکی از روابط بین‌الملل دارید، خطای ضدضربه بودن از مردم دارید، حتی خطای برآورد قدرت نظامی و اطلاعاتی دارید. کنار این‌ها کلکسیونی از انواع “توهم” هم دارید.

وقتی شما با ایدئولوژی به همه چیز نگاه کنید، طبیعی است که به هر انعطافی به چشم کم‌آوردن، شکست، عقب‌نشینی یا دست‌کشیدن از آرمان‌ها نگاه می‌کنید. آن آقابزرگ ۳۰ سال هست یا سفتی پاره‌کُنانه یا نرمش قهرمانانه می‌کند. آن‌هم اگر چاقو زیر گلوی‌نظام باشد. مگر کشور شله‌زرد است؟ یک‌بار سفت با تزئین یاحسین، یک‌بار نرم با بادام میرحسین. دیده‌اید حد وسط داشته باشد؟ در قرن ۲۱ به وللّه این نگاه به حکومت‌داری کمدی است. سیرک حکومت‌داری است.

دنیای امروز، در هر سایز مدیریتی، از مدیریت یک آپارتمان گرفته تا یک کشور، شیوه اداره‌اش دیگر مدیریت انعطافی و انطباقی است. جز این، سیستم می‌ترکد. مالِ شما هم ترکیده، نوار چسبِ نفت نگه‌اش داشته.

با دهه‌۶۰ یک جور برخورد کردید که آن موقع جواب می‌داد، امروز بفهمید آن پلتفرم برای دهه ۸۰ و ۹۰ مطلقا کار نمی‌کند. مدیریت محترم دامداری؛ همین تفاوت مدیریت انطباقی و انعطافی گذاشتن میان نسل‌ها کمک می‌کند که اتفاقا از اتحاد نسلی برای روزهای بحران جلوگیری کنید و دوامِ بدون خرج و زور محقق شود.

یک نسل ۶۰ و حتی ۷۰ را با سخت‌گیری‌های بی‌خود، محدودسازی‌های سلیقه‌ای، ایدئولوژیک کردن هر زرت و زورتی توانستید عادت بدهید به تحمیل کردن. ۱۰ سال اول با “نسل فریب‌خورده” سر کردید. ۳۰ سال هم با “نسل تحمل‌کننده” سر کردید. قصه‌اش تمام شد. شما از دهه ۸۰ به بعد هرچه تکرار کنید، حجم زیادی از جامعه و کلونی‌های مقاومت کننده تولید می‌کنید. “نسل مقاوم و شورش‌گر” پرورش می‌دهید. جای این‌که “نسل سازگار” بسازید تا بتواند نظام را به دست تیم‌های جوان‌تر بسپارید. اون پیرمرد که چهار روز دیگر می‌میرد و برای‌اش دیگر مهم نیست، شما‌ها که تنها می‌مانید بدنه‌ی مثلا دلسوز نظام.

در عصر اطلاعاتِ بدون‌سانسور، عصر درآمدن تهِ ادیان، بالا رفتن سواد رسانه‌ای و دسترسی جوانان به منابع اندیشه‌ای و علمی اوریژنال؛ شما هنوز قدرت “قانع‌سازی” ندارید. قدرت “گفتمان ملی” ندارید.نه آن‌را فهمیده‌اید، نه آموزش‌اش دیده‌اید، نه علاقه‌داشتید تمرین‌اش کنید. نمی‌دانید این نسلی که انگلیسی و زبان‌های دیگر می‌داند در لحظه، در ثانیه، ادعاها، حرف‌ها، روایت‌ها و حقه‌بازی‌های شما را از هزار Source در دسترس دیگر در جهان چک می‌کند. شما یک کلمه بگو پیامبر اسلام، او می‌رود تا DNA محمدرسول‌الله را برای‌تان در می‌آورد. زمین بازی این‌طور عوض شده.

فاصله تکذیب تا تاییدتان برای هر موضوعی، از چند سال رسیده به چند ساعت! بابا دو روز دیگر هوش‌مصنوعی (AI) از زیر عبای این آخوندهای مارمولکی می‌آید داخل و مارک و سایز و رنگ شورت‌شان را می‌گذارد کف دست مردم، مگر مثل گذشته حکومت‌داری بر پایه‌ی زیرخاکی‌رفتن و “بازی با ابهام” است؟

برای کنترل “نسل مقاوم” چند هزارمیلیارد تومان می‌خواهید خرج کنید؟ چقدر نیروی امنیتی و خبرچین جذب کنید؟ چقدر هر شب با یک پلک‌ باز بخوابید؟ هر روز که جمعیت شما کمتر و آن‌ها زیادتر شود چه غلطی می‌خواهید بکنید؟ این‌هایی هم ۶‌تا ۶‌تا برای‌تان می‌زایند که ۲۰ سال دیگر می‌تواند کارشان را شروع کنند، نه فردا و پس‌فردا.

مشخص است که سیستم از این پلتفرم حکومت تحمیلی باید بیرون بیاید و به سمت پلتفرم گفتمانی و قانع‌سازی برود. نه نمایشی‌اش، واقعی. نتوانستید قانع کنید مشکل از شماست. منبع بحران خانه‌ی خود شماست. خصوصا با این رئیس‌جمهور مضحک و بی‌سوادی که انتخاباندیدش! من مطمئن شدم آستان قدس رضوی را خود امام‌رضا Remote از آن دنیا اداره می‌کرد. این حجت‌الاسلام‌آفساید چطور اداره می‌کرده؟

خطای ادراکی‌ات را از محیط اطراف‌ات اصلاح کن. آن چوپان نشسته وسط گوسفندهایش در پرتگاه‌های سنندج، آن خانم شیردوش داخل روستا دورافتاده‌اش در میان جنگل‌های مازندران، خودشان، یا از طریق بچه‌ها و نوه‌های‌شان همان‌قدر به اطلاعات و تماشای عملکرد شما دسترسی پیدا کرده‌اند که یک آدمی نشسته در امریکا در کتابخانه کنگره ملی. گذشت که با توالت ساختن روستاییان را خوشحال کنی، با آخوند ثواب جمع‌کن. خوب برنامه‌ات چه هست؟ این ارثیه‌ای است که آقای رئیس برای شما گذاشته. برای شمایی که با “استقلال، آزادی، جمهوری شایسته‌سالاری” مشکل نداری.

از آن “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” چه مانده؟ آزادی‌اش که همان اول پرید. استقلال‌اش که ۱۸ سال پیش پرید. جمهوری‌اش که ۴۲ سال نمایشی است. “اسلامی‌”اش هم که امروز فهمیده‌ایم ۴۴ سال حقه و سیاه‌بازی بوده.

درست است که یک انسان امنیتی هستی، نظامی هستی، وفادار هستی، اما بلانسبت خر ملانصرالدین که نیستی؟ از خریّت خودت احساس وظیفه‌شناسی می‌کنی؟ اگر می‌کنی که هیچ. این متن برای به شما نیست. فاصله‌ی میان یک ارزشیِ واقعی تا خر بودن؛ همیشه با دوچیز پر می‌شود. پول! و فریب! اولی خودش را به خریّت می‌زند. دومی خر می‌ماند تا دوزاری‌اش بیفتد. دومی حتی از اولی صدبار خرتر است. چون این وسط هیچ هم گیرش نیامده، یا نخواسته! در نتیجه تبدیل می‌شود به “محمدنصیری” یا ” محمد نوری‌زاد” یا “عبدالرضا داوری”.

خوب لزومی ندارد همه چیز را ۱۰۰% بپذیری، مثل پدری که خودش را می‌زند به ندیدن و اعتماد کردن، به فرزندت اجازه بده همان‌طور که می‌خواهد زندگی کند. یک زمانی آخوند و دستگاه‌های پروپاگاندا می‌توانست افکار عمومی را شکل دهد، فُرم دهد، وقتی اینترنت نبود. امروز افکار عمومی است که می‌تواند این‌ها را جِر دهد. متوجه تغییر زمانه نیستید؟ منظورم شما بنده‌خداهایی هستید که دارید با طناب این‌ها داخل چاه می‌روید و فکر می‌کنید به مملکت خدمت می‌کنید.

تمام شد مدیریت عمودی و از بالا به پایین کشور. آن ۵۰ سال پیش بود. امروز مدیریت افقی و ماتریکسی شده. با دهه‌ی ۸۰ یک‌جور باید دیالوگِ Positive برقرار کنی، با کارگر یک جور، با قشر مذهبی و متعصب یک‌جور با قشر کم‌درآمد یک جور دیگر. ازدواج سفید را یک‌جور باید هضم و قانون‌مند کنی، پدیده‌ی نسل زیرزمینی وغیرقابل کنترل Gamerها را یک‌جور ساپورت کنی، خالی‌شدن مسجدها را هم یک‌جور حل‌کنی. هر کدام این‌ها یک میز مدیریت مخصوص به خود می‌خواهد.

در خبرها دیدم این روزها گشت ارشاد بازی و بگیر و ببندبازی‌ها دوباره و محدود شروع شده. مشخص هست این‌ها برای نگه‌داشتن ظاهر و کم‌نیاوردن و خراب نشدن پیش طرفداران و پیروان بیت و نظام و از دست ندادن ردیف بودجه‌ها است و واقعا قصد مقابله‌ی گسترده در سطح کشوری نیست. اما دو زنگوله‌ی طلایی را از گردن‌ مبارک لطفا بیاویزید.

اگر وسط این سیاه‌بازی‌های کنترل‌گرانه‌ دوباره یک اتفاقی یا جنایتی چون مهسا رخ دهد، با این میزان از ریزش، حتی در نبود آن اپوزوسیونِ دلقک، دوباره همه چیز از کنترل‌تان خارج می‌شود. این خطای استراتژیک و ادراکی را نکنید که تضعیف و شوک اخیر به مجاهدین خلق (گروهک منافقین) و چند میزِ پرکاغذِ و خنده و گفتگو با غرب و عرب، و تعطیلی تابستانی دانشگاه‌ها، شما را دوباره روی Safe mode قرار داده است.

شما قوی‌تر نشده‌اید، فقط هیجان‌ها و خشم‌ها فروکش کرده، و میلیاردها دلار برای کنترل‌اش پیاده شده‌اید. با یک فندک اشتباهی دوباره روشن می‌شود. مسکو را هم که دیدید، پشیزی برای “توهمِ اتحاد استراتژیک” ‌تان با خودش قائل نیست. ما که می‌دانستیم، خودتان هم که آن پشت احتمالا می‌دانستید، فقط آن‌ قشر خودی‌های‌تان هم که با اینن نمایشگری‌ها رنگ‌شان میکردید هم مثل ما و شما فهمیده‌اند. بد شد. نه؟

از آن بدتر، اسباب سیرک و مضحک شدن خودتان را چرا فراهم می‌کنید؟ غیر از این که معلوم شده آن “شنبه” معروف آن سردار خالی‌بند و آن دوربین‌های هوشمند تشخیص چهره‌تان، قمپز و خالی‌بندی‌ بوده؟ البته که از لحاظ فنی مشخص بود که بوده. از همان اوایل هم دست‌کم درباره‌‌ی علت تکنیکی و فنی نشدنی بودن‌اش توضیح داده بودم (مقاله ذیل)، اما اینجا منظورم این بود که جلوی پیروان و Follower های‌خودتان بی‌آبرویی می‌شود باباجان. می‌فهمند هوشمندی در کار نیست و همه چیز همان حمله‌های گله‌ای و فله‌ای است.

نصف این مسجدهای هزینه‌زا را یواشکی بکنید باشگاه‌های پول‌ساز بیلیارد و فوتبال‌دستی و داخل‌اش طلبه‌ها را برای موعظه با کت‌شلوار رها کنید به خدا موفق‌ترید. درآمدش برای حوزه‌ها، اثر مثبت‌اش برای حکومت‌زاده‌ها. انعطاف! انعطاف! یکی را باید آزادی کامل بدهی، یکی را باید پول خوب بدهی، یکی را فشار استراتژیک بدهی، یکی را هم موقتا بمالی که بمانی.

نرم‌افزارهای ادراکی‌تان را بروز کنید. نرم‌ا‌فزارهای کشورداری دنیا روی سیستم‌های Cloud و Autopilot  است شما هنوز ویندوز ۹۵‌ کشورداری‌تان با دعای جوشن کبیر هر روز شانسی بالا می‌آید. قلدربازی خداحافظ! فشارهای ایدئولوژیک بدرود! قمپزِ تهدید‌محور در کردن بای‌بای! راه دوامِ خود نظام این هست. این که “گاو”‌ها جای خود را به “روباه”‌ها بدهند. “غضنفر”های بحران‌زا جای خود را به “یاشار”های متفکر و کاربلدِ نظام بدهند. فتامّل!
 
تماشای این پنج مناظره را حتما پیشنهاد می‌کنم؛

موضوع: قانون حجاب   پنل: محسن‌ برهانی و حسین سوزنچی    تماشا

موضوع: کارنامه آیت‌الله خامنه‌ای   پنل: علی ‌ذوعلم و شهاب‌الدین حائری   تماشا

موضوع: اقتصاد اسلامی پنل: موسی غنی‌نژاد و مسعود درخشان    تماشا

موضوع: کارنامه جمهوری اسلامی پنل: صادق‌زیباکلام و قدیری ابیانه    تماشا

موضوع: مسئله گشت ارشاد پنل: سعید شریعتی و جلیل محبی   تماشا

 

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه