پرده اول – مرور گذشته سهگانه “یک حکایت محترمانه” با مرور خاطراتم از شیوه و الگوی روابط عاطفی در ایران شروع شد. یعنی بین سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۵ سال بعد که در آن فاصله به ایران مهاجرت کرده بودم. برخلاف تجربهای که در کودکی در امریکا داشتم و روابط دوجنس…
فرهنگ
یک باگ هنوز رفع نشده در جامعه ما ایرانیها، خاصه در تحصیل کردهها، کتاب خواندهها و آنها که علاقه به بخاطرسپاری هر رفتاری دارند، این است که به سادگی اجازه نمی دهیم آدم ها عوض بشوند. بدتر آن که تا جایی موافقیم اطرافیان ما دگرگون بشوند که این تغییر به…
پشتِ هر نوع توسعهی ملی (علمی، سیاسی، هنری و…) در یک کشور، پای سه سوسیسِ متصلِ بهم در میان است. استراتژی حکومت، رفتار نخبگان، و DNA فرهنگی آن سرزمین. نمیشود یکی از این سوسیسها خام بماند، آن دوتای دیگر خوب برشته بشوند. جالب این است که استراتژی یک حکومت یا…
در نوشته پیشین اشاره کردم که میخواهم به Dark Side پدیده مهاجرت بپردازم با این فرض که بسیاری پیرامون خوبیهای این پدیده شاید داستانها نوشتهاند و شاید شعرها گفتهاند. چشمک. مهم است درباره هر پدیدهای هر دو روی ماجرا را از قبل دید. قصدم تعمیم دادن تحلیلام به همه نیست…
این نوشته را مینویسم تا درباره مهاجرت از روی تلخاش صحبت کنم. در اصل میخواهم این متن را با این ادعا شروع کنم که اغلب مهاجران ایرانی به امریکا درباره “کپسول مهاجرت”شان به شما حقیقت را نمیگویند. شما یا هدف دروغهای آنان قرار میگیرید، یا از مواجه شدن با همه…
قسمت اول سکانس یکم – کپسولی که قورت می دهیم… اگر در یک روز تعریفِ فرزندتان را در جایی که خودش هم حضور دارد پیش جمعی بدهید، اما بعدتر، جایی دیگر، حتی خصوصی، او را به خاطر کاری مواخذه کنید و بگویید برای کارش تاوانی سخت خواهد داد، فکر…
سکانس اول – غرور و جهل شاید یکی از بزرگترین درسهای این بحران، فهمِ این واقعیت است که هنوز “طبیعت” میتواند بزرگترین و کشندهترین دشمنِ انسان باشد. یک حمله ویروسی درست مثل تانک در حال رد شدن از روی نقشه جغرافیا است! قویتر از هر ارتشی، قدرتمندتر از دعاهای…
یک خاطره از کودکی اولین وحشت بزرگ در زندگی من و البته برادرم مربوط به ۷ یا ۶ سالگیمان بود. زمانی که در یک سفرِ کوتاه اما پرحادثه از شیکاگو به کویت و بعد با کمک یک تاجر میوه با لنج به ایران آمدیم تا پدر را ببینیم. پدر ماهها…
زاویه اول میخواهم درباره عشق بنویسم. کوتاه. شاید با صراحت بیشتر. من وقتی کودک بودم، کودک که نه، کمی بزرگتر، نهایت مفهومِ عشق را بوسیدن لبهای دختری میدیدم که میتوانستم دوستش بدارم. مثلا اَوانی که ۵ ساله بودم. ۱۰ ساله که شدم، به آن بوسه، لمسِ تن و شانه کردن…
در نوشته قبلی تا اینجا پیش رفتیم که دورههای روابط عاطفی در ایران را به سه دورهی مهم و بامزه تاریخی تقسیم کردیم و اشاره شد که داخل هر کداماش چند سال از عمر نسل ما دهه۵۰ایها و ۶۰ای ها کم شد و درست وقتی به چهارراهِ عصر مدرنیزم روابط…