این از آن قلمرنجههاست که داخلاش پسرِ بدی هستم. نه این که با خشم بنویسم نه. اما کمتر رواداری میکنم. بیشتر خودمختارم. (چشمک) پدربزرگ، پدرِ مادرم، عادتی غیرمعمول داشتند. انسانِ با دیسیپلین، جدی و اجتماعی که مهاجرت کوتاهش به فرانسه (در محدودهی سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۲۱) او را اینطور کرده…
الکس
Image Credit: Edel Rodriguez توصیه: این قلمرنجه برای مطالعه افراد زیر ۲۰ سال نیست. در متن از واژههای جنسی نامناسب برای نوجوانان استفاده شده. لطفا در صورت حساس بودن به این کلمات، از مطالعه پرهیز کنید. از میان همهی سالهایی که در ایران زندگی کردم، یک سال برایام سختترین بود.…
Original acrylic painting by artist Stepan Shvets Beautiful girl at the mirror شاید این هفته هیچ خبری برایام خوشحال کننده و شگفتانگیزتر از این نبود که پاپ فرانسیس، رهبرِ نمادین مسیحیت در جهان، رسما در یک سخنرانی گفت ازدواج همجنسگرایان از نظر مسیحیت پذیرفتنی است. حس وصفناپذیری دارم از این…
امروز سهشنبه، برابر با ۸ سپتامبر ۲۰۲۰ است. در کلاس معماری صحبت از این بود که چرا بعد از این همه دورههای سخت گیرانه تحصیل معماری و استودیوهای طاقتفرسایی که یک دانشجوی معماری بعد از ۵ سال میگذراند، بیشتر از ۲۵% فارغالتحصیلان معماری در امریکا جذب بازار کار و در…
به این فکر میکردم که فارغ از اینکه متعلق به چه نسلی هستیم، داخل یکی از مهمترین صفحههایِ تاریخی جهان قرار گرفتهایم. این که کرهزمین که نه، اما همه انسانهای جهان با یک دشمن مشترک، با یک ویروس کُشنده مواجه شدهاند. انسانها فارغ از رنگ پاسپورت و پوست، جدایِ از…
همیشه اینطور فکر کردهام که “ماجراجوییِ احساسی “، خاصه آگاهانهاش، نه سادهلوحانه در آن گرفتار شدناش، لذتی ابدی است در زندگی که دو دسته انسان آن را هرگز بنا ندارند تجربه کنند. آنی که از خطر کردن در احساسورزی هراس دارد و ترجیح میدهد در مسیری صاف و خالی از…
افلاطون میگوید “اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ میدﻫﻨﺪ و ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼﻣﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ.” برای شروع یک سخنرانی یا متن این جمله قصارِ بسیار خوبی است، اما این Statementها این روزها زیادی فانتزی و کاغذکادویی است. که به ندرت این گونه…
مدتی در آپارتمانی در غربِ تهران بودم. کوتاه مدت. سال ۸۶. ۱۳ سال پیش. همسایهای داشتم که با مادرِ بسیار پیرش زندگی میکرد. آخرین طبقه. مردی شاید ۴۵ ساله. آرام. درونگرا. زمان مشخصی از خانه بیرون نمیرفت. گاهی ۳ صبح، گاهی ۱۱ شب. حتی جمعهها، تعطیلات. هیچ یک از قبضهای…
سه سال بعد از آمدنِ من و مادر و برادر به ایران، وقتی ۱۷ یا ۱۸ ساله بودم، درست زمانی که حتی خیلی از اقوامام را از نزدیک و دقیق نمیشناختم؛ اولین کسی که توانستم با او در خانواده ارتباط برقرار کنم پرهام بود. نامزدِ عمهی کوچکام. پرهامِ ۱۷ سال…
من این طور فهمیدهام که خیلی اوقات ما آدمها وقتی حسادت میکنیم در اصل به پیشرفت یا رابطه یا شرایط کسی حسد نمیورزیم، احتمالا از کمتوانی خویشتن که به آن پیشرفت و رابطه و شرایط نرسیدهایم خشم میگیریم. یعنی از خودمان بدمان میآید اما آنگونه واکنش نشان می دهیم. تا…