هیسیِد (Hesiod) شاعر باستانی یونان، در یکی از کتابهایش “Works and Days” قصیدهای افسانهای دارد در نکوهش شَرِ حاصل از کنجکاوی. قصهی عبرتآموزی از اینکه چگونه میل به کنجکاوی در انسانها، میتواند به جای “آگاهی”، ما را به سوی “عذاب و روانرنجوری” همیشگی پرت کند. اینکه چگونه کنجکاوی و تجسس،…
امنیت
سکانس اول | Level Spot به نظرم “زندگی” از یک سنّی به بعد، تکرار متنوعتر همان گذشته است. یعنی اتفاقها تکراری میشوند، اما شکل، دکور و موضوعشان متفاوتتر است. با این فرق که ما به مرور، با مواجه شدن با هیجانانگیزترین اتفاقها یا غمانگیزترینشان، دیگر به قدر گذشته احساساتمان…
قسمت دوم | هیس! پزشکها فریاد نمیزنند… اوایل سال ۱۳۵۰ شمسی بود. پول زیاد نفت و ایدهی مدرنیزاسیون ایران آنهم با سرعت نور، میرفت که از ایران یک کشور قدرتمند و نمونه در خاورمیانه بسازد. رویایی که شاه پهلوی داشت. اما همه چیز را با پول و سرمایهگذاری نمیشد…
این از آن قلمرنجههاست که داخلاش پسرِ بدی هستم. نه این که با خشم بنویسم نه. اما کمتر رواداری میکنم. بیشتر خودمختارم. (چشمک) پدربزرگ، پدرِ مادرم، عادتی غیرمعمول داشتند. انسانِ با دیسیپلین، جدی و اجتماعی که مهاجرت کوتاهش به فرانسه (در محدودهی سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۲۱) او را اینطور کرده…
در قسمت قبل تا اینجا پیش رفتیم که پس از به پیامبری رسیدن حضرت موسی (ع)، سالهای سال بعد قوم همیشه بهانهگیر و سیریناپذیرِ بنیاسرائیل که خود را فرای داشتن رهبری دینی، نیازمند داشتن جلال و شکوه میدید تصمیم گرفتند تا برای خود پادشاهانی در قالب جانشین پیامبران انتخاب کنند.…
افلاطون میگوید “اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ میدﻫﻨﺪ و ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼﻣﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ.” برای شروع یک سخنرانی یا متن این جمله قصارِ بسیار خوبی است، اما این Statementها این روزها زیادی فانتزی و کاغذکادویی است. که به ندرت این گونه…
مدتی در آپارتمانی در غربِ تهران بودم. کوتاه مدت. سال ۸۶. ۱۳ سال پیش. همسایهای داشتم که با مادرِ بسیار پیرش زندگی میکرد. آخرین طبقه. مردی شاید ۴۵ ساله. آرام. درونگرا. زمان مشخصی از خانه بیرون نمیرفت. گاهی ۳ صبح، گاهی ۱۱ شب. حتی جمعهها، تعطیلات. هیچ یک از قبضهای…
من این طور فهمیدهام که خیلی اوقات ما آدمها وقتی حسادت میکنیم در اصل به پیشرفت یا رابطه یا شرایط کسی حسد نمیورزیم، احتمالا از کمتوانی خویشتن که به آن پیشرفت و رابطه و شرایط نرسیدهایم خشم میگیریم. یعنی از خودمان بدمان میآید اما آنگونه واکنش نشان می دهیم. تا…
این قلمرنجه را که مینویسم، نیمه خوابام. از خستگی. از کم خوابی. زندگیِ دستکم من یکی شده است مثل یک دوغ آبعلی که شیشهاش را حسابی تکان بدهند و ناگهان درباش را باز کنند! هفته به هفته فشارِ اتفاقهای غیرقابل پیشبینی است که بیرون میزند و همه جا میپاشد. شیشهی…
سکانس اول – اکوسیستم ایرانی، اکوسیستم امریکایی شاید هیچ وقت به اندازه امروز از اینکه استاد سابق و بدجنسام در مدرسه علوم سیاسی مجبورمان کرد کتابThe Butterfly Defect را مطالعه کنیم، هیجانزده نیستم. کتابی که درباره تئوری اثرِ پروانهای حرف میزد و شرح میداد که چگونه یک بحران در نقطهای…