درباره پدیدهی “حجاب اجباری” مینویسم. درباره ۴۰ و اندی سال اجبار زن ایرانی به پوشاندنموهایش برای به خطر نیفتادن اصول یک حکومت مذهبی، به خطر نیفتادن بنیاد خانوادهها، و به خطر نیفتادن شریعت. گویی اقتدار شریعت به تارِ مویی بند است و خانوادهها به گیسویی رها از هم میپاشند و…
جامعه
پردهی اول | در دام یک دیوانه، یک عاشق نمیدانم قصهی هولناک کشته شدن یک زوج برنامهنویس ایرانی توسط یک Stalker که خبرش سراسر امریکا را درنوردید در ایران هم بازتاب داشت یا نه. تا حدی در توئیتر فارسی بدان پرداخته شد. اما نه عمیق. البته ماجرا زوایای مبهم بسیاری…
قسمت دوم | هیس! پزشکها فریاد نمیزنند… اوایل سال ۱۳۵۰ شمسی بود. پول زیاد نفت و ایدهی مدرنیزاسیون ایران آنهم با سرعت نور، میرفت که از ایران یک کشور قدرتمند و نمونه در خاورمیانه بسازد. رویایی که شاه پهلوی داشت. اما همه چیز را با پول و سرمایهگذاری نمیشد…
قسمت اول | پشت پرده رک و پوست کنده که بگویم، این متن، برای پشیمان کردن شما از پزشک شدن است. یک تلاش از روی بدجنسی، چون گربه نَره در قصههای پینوکیو، برای مجاب کردنتان نسبت به این واقعیت که دیگر پزشکی در ایران، آن رشتهی رویایی که زمانی بود،…
یک خاطره از کودکی اولین وحشت بزرگ در زندگی من و البته برادرم مربوط به ۷ یا ۶ سالگیمان بود. زمانی که در یک سفرِ کوتاه اما پرحادثه از شیکاگو به کویت و بعد با کمک یک تاجر میوه با لنج به ایران آمدیم تا پدر را ببینیم. پدر ماهها…
داستانکی جالب وجود دارد. پیش از آن مقدمهای مهیا کنم. پس از این که حضرت مسیح از دنیا رفت، افرادی با روحانی خواندن خود جایگاه خالی این پیامبر دینی را در نزد پیروان خود پر کردند. مثل Bishop ها و بعدهاPope ها. هیچکدام از این روحانیون نه حضرت مسیح را…
اولین تجربه من از عید در ایران، بدترین تجربه ام بود. مهمترین دلیلش چیزی بود که اسم اش Culture Shock است. یعنی تفاوت شدید فرهنگی. من کم کم با فرهنگ رفتاری ایرانی آشنا نشدم، یکهویی آشنا شدم. انگار که از وسط سونا، بیفتی داخل استخرچه سرد. به همین دلیل تا…