“جبر جغرافیایی” واژه تلخی است. گرفتار شدن در سرزمینی که سَرِ بدبختی و شاخص فلاکتمان از داخل همانجا ریشه گرفته. از آن چیزهایی که مفهوم عادلانه نبودن جهان را با پوزخندی تلخ چشمک میزند. باهم راحت باشیم. این عدالتی که همه خوشخیالانه منتظرش هستیم بزرگترین کاریکاتورِ نکشیدهیِ دنیاست. احتمالا ما،…
غذا
امشب ساعت ۸ رفته بودم به سینما. رفتم تا فیلم Fifty Shade Darker را تماشا کنم. یک لیوان بزرگ نوشابه و پاپ کورن پنیری خریدم و روی صندلی ۱۱ جا خوش کردم. صندلی همیشگی ام. شاید نوشابه حال شکمم را هم خوب می کرد، این مواقع برادرم می گفت نوشابه…
امروز دوشنبه است، ۲۴ اکتبر ۲۰۱۶. با صدای موج های دریا بلند شدم، ساعت ۵ صبح، صدایی که روی آلارم بیدار کننده گوشی ام گذاشته بودم. با این که عادت دارم زیر پتو فرو بروم، دیشب بی پتو خوابیدم، گرم بود، هوا که نه، تن ام مثل بخاری شده بود.…
امروز ۱۰ اکتبر بود، ساعت ام ۵:۱۰ صبح زنگ خورد، آن را گذاشتم روی ۵:۲۰ دقیقه، دوباره خوابیدم اما کمی بعد صدای آژیر پلیس مرا از خواب بلند کرد، پشت سرش آمبولانس. پشت سرش جیغ گربه. بی خیال شدم. چای را گذاشتم، به حمام رفتم. آنجا زیاد فکر می کنم، مثل…
امروز ۵ اکتبر است. یک روز خوب، آفتابی و دلچسب بود؛ و خاص تا آخر شب. چون قرار است امشب کشک بادمجان خانه یکی از دوستان میهمان باشم. شاید هیجان این قضیه برای ام این است که این دوست، یک امریکایی است. اگرچه اصلیت اش اهل برلین است. یعنی متولد آنجاست. یک بار که خواست درباره غذاهای ایرانی با او صحبت کنم، از آن جا که سررشته ای ندارم، سایت mypersiankitchen.com را روی گوشی ام به او معرفی کردم و با پر رویی فقط گفتم در ضمن عاشق کشک بادمجان هستم. ماه ها گذشت…