امروز ۲۳ دسامبر ۲۰۱۹ است. روزهایی آفتابی، یا که نیمهابری، نه فقط در آسمان لُساَنجلس، که در این ۴۰۹ ساعتِ آخر زندگیام. ۱۷ روز و شب از لحظهای که متوجه شدم مادر به سرطان مبتلا هستند میگذرد. ۱۷ روزی که هرچند خواستم به کمک قرص و داروهای آرامبخش و تماس…
لس انجلس
امروز در وقتِ رانندگی به سمت شرکتِ یک مشتری در سانتامونیکا (Santa Monica)، که قرار بود برای طراحی رستورانهایشان از طرف استودیویی که برای آنها کار میکنم جلسهای کوتاه داشته باشم، به این فکر میکردم وقتی به ایران آمدیم برای زندگی، حدود سالهای ۷۵، من با چه Cross Cultureهای ریز…
سال ها پیش، به عنوان شنونده کنار استاد ارجمند موسیقی ام دکتر روشن روان بودم. در جلسه ای چند نفره. مجتبی راعی هم حضور داشت. صحبت از مشکلات پخش فیلمش “سفر به هیدالو” بود. فیلم را دیدیم. روشن روان آهنگی عجیب و قلب سوز برای این فیلم ساخته بود. پرسیدم…
بعد از بازگشت به آمریکا، به دلایلی لس آنجلس را برای زندگی انتخاب کردم. شهری که ایرانی هایِ زیادی درآن زندگی می کردند. در همه این سال ها، از نزدیک شدن به محفل های اجتماعی شان پرهیز داشتم. و هنوز هم. نمی دانم. حقیقتش با کلونی های سیاسی و فرهنگی…
امروز جمعه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۸. چند روزی است سه چهارساعت می خوابم. این روزها دانشگاه تعطیل است و تنها محل کار است که می روم. در زندگیِ ماشینیِ آمریکایی همیشه چیزی پیش می آید که اوقات فراغتِ آدم به فنا برود. مادر تا دیر وقت کتاب ترجمه می کنند. صبح…
زندگی من درست مثل کلاویه های پیانو بود؛ پر از کلیدهای سیاه، پر از کلیدهای سفید. آن اوایل، وقتی نوازندگی را تازه شروع کرده بودم، همیشه از خودم می پرسیدم که کلیدهای سیاه چرا صدای فالش می دهند؟ نمی فهمیدم. نمی دانستم چرا هستند. ۷ نت مگر کافی نبود؟ چرا…
وقت هایی که از کار بی حوصله می شوم؛ گاهی به تفاوت های رفتاری “حکومت ایران” و “حکومت ایالات متحده” دقیق می شوم. یک ابر بالای کله ام می آید و جدول هایِ ذهنیِ مقایسه گر می کشم. گاهی همان کار را برای فهم تفاوت های “انسان ایرانی و آمریکایی”…