هیسیِد (Hesiod) شاعر باستانی یونان، در یکی از کتابهایش “Works and Days” قصیدهای افسانهای دارد در نکوهش شَرِ حاصل از کنجکاوی. قصهی عبرتآموزی از اینکه چگونه میل به کنجکاوی در انسانها، میتواند به جای “آگاهی”، ما را به سوی “عذاب و روانرنجوری” همیشگی پرت کند. اینکه چگونه کنجکاوی و تجسس،…
نظامی
گزارش اخیر روی یکی از بولتنهای اخیر سازمان CIA، نشان میدهد در “حال حاضر” خطر خیزش انقلابی ۱۴۰۱ برای رژیم ایران پایین آمده و دیگر یک تهدید برای بقای رژیم محسوب نمیشود؛ هرچند همچنان میتواند هزینههای اعتباری (جهانی) و مالی زیادی به حکومت ایران تحمیل کند. شاید خطوط داخل…
این روزها احتمال تجزیهی ایران، بحثی داغ است. این پرسش یا هشدار دائماً در شبکههای مجازی مطرح میشود که اگر این خیزش انقلابی ، پس از براندازی، جای رسیدن به یک حکومت پایدار با دمکراسی مطلوب، سبب تجزیه و جنگ شود و ایران را به ویرانی بکشاند چه باید کرد؟…
مروری بر تاریخ افغانستان | تسلط افغانها (پشتون) بر ایرانیان در قرن ۱۶ میلادی (از ۱۵۰۰ میلادی به بعد)، حدود ۵۰۰ سال پیش، در همان سالهایی که لئوناردو داوینچی با صبر و حوصله شیرازیاش در استودیوی Della Santissimaدر ایتالیا مشغول تمامکردن نقاشی مشهورش مونالیزا (لبخند ژکوند) بود، و اوانی که…
شاید تا سالهای سال، جز افراد بسیار نزدیکِ به خانواده چهارنفری ما کمتر کسی میدانست که با یک نقص عصبی به دنیا آمدهام. پدر و مادر علیرغم پزشک بودنشان آن اختلال را تا سالها اوتیسم تصور میکردند. هرچند در امریکا این کودکان از آموزشها و توجه کافی برخوردار میشدند اما…
این قلمرنجه را که مینویسم، نیمه خوابام. از خستگی. از کم خوابی. زندگیِ دستکم من یکی شده است مثل یک دوغ آبعلی که شیشهاش را حسابی تکان بدهند و ناگهان درباش را باز کنند! هفته به هفته فشارِ اتفاقهای غیرقابل پیشبینی است که بیرون میزند و همه جا میپاشد. شیشهی…
یک خاطره از کودکی اولین وحشت بزرگ در زندگی من و البته برادرم مربوط به ۷ یا ۶ سالگیمان بود. زمانی که در یک سفرِ کوتاه اما پرحادثه از شیکاگو به کویت و بعد با کمک یک تاجر میوه با لنج به ایران آمدیم تا پدر را ببینیم. پدر ماهها…
بچه که بودیم، اوانِ زندگی در آیوواسیتی، حدود ۱۹۸۵، آرزوی ما این بود که پدر ما را به دیزنی لند در کالیفرنیا ببرد. سرزمین عروسکهای کارتونی و میکیماوس و …. ۶ یا ۷ ساله بودیم. یک روز پدر مسابقهای گذاشت. اینکه یک نفر از ما را (من یا برادر) را…
تلفن را که قطع کرد، سرم سوت میکشید. خودم را به آشپزخانه رساندم و شیر و قهوهای نیمبند برای خودم گرم کردم تا حالم بهتر شود. بحث خوبی بود. خوب تمام نشد اما. شاید تقصیر من بود. این روزها رک بودنام برای خیلیها آزاردهنده شده. خوب واقعیتش به نظرم اغلبِ…
نابغهی خطرناک وقتی دستور داده بود یکی از دستیاران سابقش را به اقیانوس ببرند، در جایی پر از کوسه مثل چای کیسهای داخل آب کنند، و بعد متناوب به اطرافش با اسلحه شلیک کنند تا با جلو نیامدنِ موقتی کوسهها به او فرصت بدهند درباره مسالهای اعتراف کند، کمتر کسی…
- 1
- 2