از یک جایی به بعد من دیگر آدم خیلی کتابخوانی نبودم. البته هنوز کتاب میخرم و کتابخانه شخصی طبقهبندی شدهای دارم اما بیشتر از بابِ روز مبادا برای مراجعه و اطلاعات گرفتن دربارهی موضوعی خاص است. علتاش هم این بود که در میان دهه سوم زندگیام این احساس را داشتم…
نوشتن
“جبر جغرافیایی” واژه تلخی است. گرفتار شدن در سرزمینی که سَرِ بدبختی و شاخص فلاکتمان از داخل همانجا ریشه گرفته. از آن چیزهایی که مفهوم عادلانه نبودن جهان را با پوزخندی تلخ چشمک میزند. باهم راحت باشیم. این عدالتی که همه خوشخیالانه منتظرش هستیم بزرگترین کاریکاتورِ نکشیدهیِ دنیاست. احتمالا ما،…
بچه که بودیم، اوانِ زندگی در آیوواسیتی، حدود ۱۹۸۵، آرزوی ما این بود که پدر ما را به دیزنی لند در کالیفرنیا ببرد. سرزمین عروسکهای کارتونی و میکیماوس و …. ۶ یا ۷ ساله بودیم. یک روز پدر مسابقهای گذاشت. اینکه یک نفر از ما را (من یا برادر) را…
نزدیک به ۱۶ سال پیش که با نام رضا لیموترش شروع به نوشتن برای فارسی زبانها کردم، در وبلاگهایی که هنوز امکان و ساختار فارسی نوشتن در آنها چون امروز نبود و به سختی میشد شکیل و راستچین نوشت، مطلبی نوشتم درباره این که چرا تصمیم گرفتم برای هم سن…
قلم رنجه – پس از پایان فصل اول کانال، زمانی از قبل برنامه ریزی شده را برای دوری از شلوغی، و عکاسیِ معماری شروع کردم. یکی از هیجان انگیزترین شهرها، دوبلین بود. پایتخت ایرلند. شهری که هنوز برجستگی های تاریخی و اصالت تماشایی اش را با سخاوت نشان می دهد.…
این روزها، لس آنجلس گرم است و آفتابی. اکثر خانه های مسکونی در این شهر نه دستگاه های Air Conditioner بزرگ دارند، نه کولرهای مدرن Split. بیشتر از کولرهای پنجره ای خیلی قدیمی استفاده می شود. اینجا بازار پنکه اما حسابی داغ است، جدیدا پنکه های اینترنتی هم آمده. اپلیکیشن…
این روزها بچه ها پیام می دهند و سئوال می کنند که آیا از رای دادن به پرزیدنت ترامپ پشیمان شده ام؟ شاید فکر می کنند تصمیمی احساسی بوده. این طور نیست. او با کمی انحراف اما همان مسیری را می رود که انتظار داشتیم. فارغ از تاثیر مثبت برنامه های…
امروز یک شنبه، برابر با ۱۶ اکتبر. به قطعه ای با نام Vacuum گوش می کردم، بارها و بارها. مدهوش ام کرد. از ساعت ۴:۳۰ صبح که با صدای هلیکوپترهای پلیس بلند و بد خواب شدم. تن ام خواب است و ذهن ام بیدار. از روی آیپدم نگاهی به صفحه…